پاورپوینت کامل مصاحبه با حضرت آیت اللّه مرحوم حاج شیخ محمود مهدوی قزوینی ۷۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مصاحبه با حضرت آیت اللّه مرحوم حاج شیخ محمود مهدوی قزوینی ۷۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مصاحبه با حضرت آیت اللّه مرحوم حاج شیخ محمود مهدوی قزوینی ۷۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مصاحبه با حضرت آیت اللّه مرحوم حاج شیخ محمود مهدوی قزوینی ۷۷ اسلاید در PowerPoint :
حوزه: با تشکر از حضرت عالی که مصاحبه با مجلّه حوزه را پذیرفتید خواهشمندم در ابتدا شمّه ای از زندگانی تحصیلی و علمی خود را بیان کنید.
* به سال در قزوین به دنیا آمدم. در کودکی به مکتب خانه رفتم و از آغاز نوجوانی در مدرسه صالحیه شهر زادگاهم به تحصیل علوم دینی پرداختم.
در حوزه علمیه قزوین تا شرح لمعه را فرا گرفتم و پس از آن برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم مشرف شدم.
در زمانی که من وارد قم شدم ریاست حوزه علمیه قم با حضرت آیت اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائری بود.
چند سالی در قم ماندگار شدم و از محضر اساتید آن حوزه بهره بردم. به سطوح متوسطه رسیده بودم که پدیده ناگوار کشف حجاب رخ داد و مرحوم پدرم حاج شیخ فضل علی ناگزیر از ترک وطن شد و ما را با خود به عتبات عالیات برد. خود ایشان در کربلا مسکن گزید و من هم برای ادامه تحصیل به نجف اشرف مشرف شدم.
در این حوزه پربرکت به مدت پانزده سال ماندگار شدم و از محضر بزرگان و اساتید والا مقدار کسب فیض کردم. تا این که به تصمیم پدرم برای زیارت علی بن موسی الرضا(ع) به سوی ایران حرکت کردیم. هنگامی که به ایران رسیدم پدرم برای زیارت حضرت معصومه(س) و دیدار دوستان و علما به قم رفت و من با دیگر اعضای خانواده به قزوین رفتیم.
قرار بر این شد که ایشان پس از زیارت حضرت معصومه(س) به قزوین پیش ما بیاید تا به اتفاق به زیارت حضرت رضا(ع) برویم. ولی متأسفانه مرحوم پدرم در قم مریض می شود علی رغم همه تلاشی که پزشکان برای درمان ایشان می کنند و توجه ویژه مرحوم آیت اللّه بروجردی معالجه ها مؤثر واقع نمی شود و ابوی در هفتادوهفت سالگی به رحمت ایزدی می پیوندد و ایشان را اهالی محترم قم و علمای بزرگ و طلاب با تجلیل و تکریم بسیار در شیخان قم به خاک می سپارند.
پس از مرگ ابوی سفر ما نیمه تمام ماند و به سوی عراق بازگشتیم و پس از یک سال دوباره به ایران آمدیم و در قزوین رحل اقامت افکندیم. از آن تاریخ تا کنون در قزوین به سر می برم و به تدریس و تبلیغ مشغول بوده و هستم.
حوزه: اشاره کردید جریان کشف حجاب سبب شد مرحوم والد ترک وطن کند و شما را نیز با خود ببرد در این باره توضیح بیش تری بفرمایید.
* هنوز سخن از کشف حجاب بود که پدرم بر آن شد تا ایران را ترک گوید; از این روی گذرنامه عراق را برای خود و اعضای خانواده گرفته بود و برای من چون مشمول بودم به سختی گذرنامه تهیه کرده بود. چگونگی رفتن را هم که بسیار با شتاب انجام شد اکنون عرض می کنم:
در منزل ما صبحهای پنج شنبه مجلس روضه برگزار می شد. در یکی از این روزها که زمستان بود شخصی از طرف فرماندار پیش مرحوم پدرم آمد و آهسته به ایشان گفت:
(نامه های دعوت از علمای قزوین برای شرکت در مجلس جشن همراه با خانمهایشان نوشته شده و در فرمانداری موجود است و اولین نامه هم برای شماست.)
مرحوم پدرم تا این سخن را شنید فوری مجلس روضه را تعطیل کرد و دَرِ خانه را بست و به اهل خانه گفت: آماده شوید همین الآن باید برویم عراق!
هر چه اهل خانه اصرار کردند که ما آمادگی نداریم و با این شتاب نمی توانیم اثاثیه منزل را جمع وجور کنیم از این روی سفر را چند روزی به تأخیر بینداز اثری نبخشید و گفت: باید همین امروز حرکت کنیم و دست به اثاثیه منزل نزنید و همان طور که هست بگذارید باشد و تنها مقداری نان و غذا بردارید.
آن روز از قزوین برای عراق ماشین نبود ماشین کرمانشاه را سوار شدیم (خائفاً یترقب) دو ساعت به ظهر مانده قزوین را به مقصد کرمانشاه ترک کردیم.
در کرمانشاه خواستیم درشکه سوار شویم و به منزل آقای جلیل وند که از دوستان صمیمی پدرم بود برویم. درشکه چی چون دید زنان محجّبه همراه ما هستند گفت:
(شما را نمی توانم سوار درشکه کنم چون زنان محجّبه همراه شما هستند و سوار کردن زنان محجّبه ممنوع است.)
ناگزیر پیاده به خانه آقای جلیل وند رفتیم.
ایشان بسیار اصرار داشت که چند روزی در کرمانشاه میهمان ایشان باشیم; اما مرحوم پدرم گفت: ما باید نماز مغرب و عشاء را در خاک عراق بخوانیم; زیرا امکان دارد مأموران دولتی متوجه سفر ما بشوند و مانع گردند.
خلاصه با تلاش بسیار همان روز ماشین تهیه کردیم و به سوی عراق حرکت کردیم. غروب نشده بود که از مرز خسروی گذشتیم و همان گونه که پدرم می خواست نماز مغرب و عشا را در خاک عراق خواندیم.
حوزه: مرحوم والد برای حوزویان ناشناخته است اگر امکان دارد شمّه ای از زندگی تحصیلی علمی و عرفانی ایشان را برای ما و خوانندگان بگویید.
* مرحوم والد حاج شیخ فضل علی در تاریخ ۱۲۹۰هـ.ق. چشم به جهان گشوده و در تاریخ ۱۳۶۷هـ.ق. جشم از جهان فرو بست.
ایشان مقدمات را در قزوین فرا می گیرد و سپس به تهران می رود و در حوزه تهران مشغول به تحصیل می شود. در این حوزه بیش تر به فراگیری فلسفه می پردازد. پس از چندی به اصفهان رخت می کشد و به مدت سه سال در آن حوزه از محضر اساتید بهره می برد و آن گاه به نجف اشرف مشرف می شود که بیش ترین بهره های علمی را از این حوزه و محضر اساتید بزرگ آن می برد.
در روزگاری که ایشان وارد حوزه نجف می شود بزرگانی چون: میرزای رشتی سید محمد کاظم یزدی آخوند خراسانی و… محفل آراند و شاگردان بسیاری از محضر بهره می گیرند.
مرحوم پدرم برای گزینش درس هر یک از آنان چند روزی شرکت می جوید تا این که درس آخوند خراسانی را برمی گزیند و کم کم در زمره شاگردان خاص وی قرار می گیرد به گونه ای که اجازه می یابد که در جلسه استفتای ایشان شرکت کند.
مرحوم پدرم می گفت:
( روزی خدمت مرحوم آخوند بودم ایشان فرمود: من درس اصولی را که می گویم ابتدا می نویسم و سپس تدریس می کنم.
به ایشان عرض کردم: من هم درس شما را می نویسم.
ایشان فرمود: نوشتهایت را بیاور تا ببینم.
نوشتهایم را بردم و ایشان دید و بسیار خوشش آمد و آنها را پسندید; از این روی وقتی که (کفایه) را تنظیم می کرد برای تصحیح به بنده می داد.)
ایشان عمده اصول را در نزد آخوند خراسانی فرا می گیرد و با توصیه ایشان نیز به قزوین می آید که همزمان با آغاز نهضت مشروطه بوده است.
حوزه: مرحوم والد نوشته هایی هم داشتند؟
* بله ایشان نوشته های اصولی فقهی اعتقادی و تاریخی داشتند که متأسفانه از بین رفت; زیرا همان گونه که عرض کردم رفتن ما به عراق ناگهانی بود و هیچ چیز جز مقداری نان و غذا با خود نبردیم و تمام وسائل زندگی و کتابها و نوشته های ایشان را در قزوین به جای گذاشتیم.
البته مرحوم پدرم منزل را به یکی از متدینان شهر سپرده بود و سفارش هم کرده بود که نوشته های ایشان را به منزل خود ببرد آن شخص هم چنین کرده بود ولی پس از پانزده سال که به ایران برگشتیم متأسفانه آن آقا فوت کرده بود و من به سراغ نوشته ها رفتم دیدم بیش تر آنها یا پاره شده اند و یا بر اثر فرسودگی قابل خواندن نیستند.
از نوشته های ایشان تنها چند کتاب سالم باقی مانده بود که یکی از آنها (مقتل) است که بنا بوده در چهار جلد تنظیم شود: جلد اوّل درباره شخصیت ابا عبداللّه(ع) جلد دوم درباره اصحاب آن حضرت جلد سوم درباره زنانی که با آن حضرت بوده اند و جلد چهارم که در فکر ایشان بوده درباره عمرسعد و همراهانش که متأسفانه به نگارش موفق نمی شود.
اگر خدا بخواهد بر آن هستم تا سه جلد نخست را چاپ کنم.
کتاب دیگر ایشان درباره حضرت فاطمه زهرا(س) و خطبه آن حضرت است که به تفصیل نگاشته و هنوز چاپ نشده است.
کتاب دیگر ایشان درباره رؤسای مذاهب چهارگانه است (شافعی احمد حنبل ابوحنیفه و مالک) که حالت مقایسه ای دارد با زندگی و شخصیت حضرت صادق(ع) و گامی است در جهت روشنگری مذهب شیعه.
حوزه: با توجه به (مقتل) های گوناگونی که نوشته شده و اکنون در دسترس است نوشته ایشان چه ویژگیهایی دارد.
* ویژگیهای فراوان دارد که به دو ویژگی آن اشاره می کنم:
۱. منابع و مدارکی که ایشان ارائه می دهد به اثر برجستگی می دهد بویژه ایشان تنها به مدارک و منابع شیعه بسنده نمی کند. بلکه توجه بیش تر نویسنده به منابع و مدارک و مآخذ اهل سنت است; زیرا ایشان بر آن بوده که ثابت کند قضیه غم انگیز و حساس عاشورا یک قضیه شیعی نیست بلکه قضیه و واقعه اسلامی است و مربوط به همه مسلمانان; از این روی گاه از منابعی نقل قول می کند که نویسندگان آنها به دشمنی با شیعه شهرت دارند.
۲. پاسخ به شبهه های شبهه افکنان. نویسنده به گونه عالمانه در برابر شبهه افکنان ایستاده و پاسخهای درخور به آنان داده است. از جمله در پاسخ ابن حجر که گفته: (قتل الحسین بسیف جده) به شرح وارد شده و سخن وی را به بوته نقد و بررسی نهاده است.
حوزه: اگر از مرحوم والد خاطره ای دارید یا شنیده اید بیان کنید.
* ایشان گاه از اوضاع غم انگیز حوزه نجف در دورانی که در آن جا تحصیل می کرده سخن می گفت. از سختیها رنجها فقر و گرسنگی طلاب دردمندانه یاد می کرد.
در برابر از ایثار و توجه و دلسوزی علمای بزرگ و تلاش آنان برای کم کردن از بار غم طلاب و بیرون آوردن آنان از تنگدستی به نیکی یاد می کرد:
(مرحوم آخوند طلاب کوشا و درسخوان را بسان فرزندان خود دوست می داشت و گاه که وجوهات کم می رسید و طلاب در تنگنا قرار می گرفتند برای رفع نیاز آنان فرش منزلش را می فروخت.)
حوزه: گویا مرحوم والد با عارف وارسته مرحوم شیخ حسین علی نخودکی اصفهانی بسیار مأنوس بوده اگر خاطره ای در این باره دارید بیان کنید.
* بله این دو بسیار با هم مأنوس بودند. در سفری که به مشهد مشرف شده بودیم یکی از خانمها به چشم درد شدیدی مبتلا شد.
پدرم به من فرمود: برو خدمت شیخ حسین علی و به ایشان بگو: یکی از اعضای خانواده ما چشم درد دارد.
من هم به منزل ایشان رفتم و قضیه را به ایشان گفتم.
مرحوم شیخ حسین علی سرش را پایین انداخت و پس از حدود یک ربعی سرش را بلند کرد و فرمود: بروید چشم مریض شما خوب شد.
هنگامی که به منزل برگشتم دیدم چشم مریض کاملاً بهبود یافته است.
مرحوم پدرم نقل می کرد:
(یک وقتی قدری ضعف جسمانی پیدا کرده بودم به آقا شیخ حسین علی گفتم. او به من قدری کشمش داد و گفت: روزی سه ـ چهار عدد از آنها را بخور. وقتی خوردم حالم خیلی خوب شد. یکی از آن کشمشها را باز کردم فهمیدم چه چیزی داخل آن کشمشها گذاشته است.)
حوزه: مرحوم والد خود اهل معنی بوده اگر در این باره از ایشان خاطره ای دارید بفرمایید.
* بله مرحوم پدرم اهل معنی و سیر و سلوک بود و با اهل معنی و عارفان بزرگی ارتباط داشت. می گفت:
(شیخ حسین علی نخودکی چیزی از من مطالبه می کرد که من نمی توانستم به او بدهم; زیرا نباید می دادم. من هم چیزی از ایشان تقاضا می کردم که به من نمی داد. از این روی هنگامی که به مشهد می رفتم صبحها با هم پیاده می رفتیم کوه سنگی و او همواره تقاضای خود را مطرح می کرد و من هم تقاضای خود را! )
خاطره ای هم از چگونگی آشنایی خود با یکی از عرفا نقل می کرد که بسیار جالب است.
(در سفری که به مشهد رفته بودم یک روز وارد مدرسه میرزا جعفر [یا مدرسه دیگر. تردید از من است] شدم دیدم در گوشه ای پیرمرد بسیار خوش سیما امّا فقیر و ناتوان نشسته است.
دلم سوخت و رفتم عبا و لباس تهیه کردم با مقداری پول به او دادم.
چند روزی گذشت دوباره گذارم به مدرسه میرزا جعفر افتاد دیدم همان پیرمرد با همان سرو وضع فقیرانه نشسته است. رفتم جلو و به او گفتم: بنده خدا پس لباسها چی شد؟ گفت: حاج شیخ فضل علی! تو یک وظیفه ای داشتی انجام دادی ما هم یک وظیفه ای داشتیم انجام دادیم. این در حالی بود که نه من او را می شناختم و نه او مرا می شناخت و نام خود را هم به او نگفته بودم!
کنارش نشستم و باب سخن را با من گشود. دیدم گفتنیها دارد.
از آن به بعد هر روز می آمدم و مدتی درخدمت او بودم.
یک روز در صحن مطهر نشسته بودیم و صحبت می کردیم. نگاهم به گنبد شریف افتاد. دیدم حالت غیرعادی است. به او گفتم: فلانی مثل این که امروز خبری است.
گفت: دوباره با دقت به گنبد نگاه کن.
نگاه کردم دیدم به قطر گ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 