پاورپوینت کامل استخوانِ بارانی ۱۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل استخوانِ بارانی ۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل استخوانِ بارانی ۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل استخوانِ بارانی ۱۵ اسلاید در PowerPoint :
۱۹
سربازان و غلامان، لرزش دست های معتمد را می دیدند. کسی توان نگریستن در چشمان به خون نشسته ی او را نداشت. معتمد با عجله و محکم قدم برمی داشت، تا روبروی در می رفت. می ایستاد. دوباره برمی گشت. جلوی تخت می آمد. به اطرافیان خیره می شد و دوباره…. گاه چیزی می گفت. فریاد می زد: «آخر… چگونه ممکن است؟… آن راهب… چه دعایی کرد؟»
دست های لرزانش را به هم می کوفت: «جاثلیق… جاثلیق لعنتی…. اگر تدبیری نیندیشیم همه ی مسلمانان از دین بیرون می شوند، مرتد می شوند…» لب می گزید: «خلافتمان بر باد می رود. کفر چیره می شود».
ناگهان سوی در برگشت و رو به نگهبانان فریاد زد: «پس کجاست ابومحمّد؟ چرا نیاوردنش؟»
در همین حال، در باز شد.
دو سرباز، در دو سوی امام عسگری علیه السّلام. معتمد شتابان به سوی امام آمد. دست هایش را در هوا تکان داد و گفت: «به فریاد امت جدت برس که گمراه شدند!»
پاسخ امام علیه السلام انگار آبی بود بر آتش وجود خلیفه ی عباسی. کلام امام حسن عسگری(ع) آرامش را به وجود معتمد ریخت:
«فردا خودم به صحرا رفته و شک و تردید را به یاری خداوند، از میان برمی دارم».
زمین سامرا، با وجود باران چند روز پیش، هنوز خشک و ترک خورده بود. درختان بیابان، رنگ خاک گرفته بودند. یک برگ، بر درختان نبود. مردم در بیابان جمع شده بودند. یک نگاه به آسمان داشتند و یک نگاه سوی سامره، بالاخره آمدند. جاثلیق، اسقف بزرگ مسیحیان همراه با راهبان. همان راهبانی که چند روز پیش هم همراه جاثلیق آمده بودند. مردم با دست، یکی از راهبان را به هم نشان می دادند؛ همان راهبی که تا دست بر دعا برداشته بود، باران درشت بشدت باریده بود. همهمه بین مسلمانان افتاد.
– خودش است، باز هم آمده.
– حتما دوباره باران می بارد.
سه روز، همه ی مسلمانان نماز طلب باران خواندند فایده نداشت، امّا همین که این راهب دعا کرد…
– اگر دین ما بر حق است، پس چرا…
– آمدند.
– کی؟
– ابا محمّد.
– عسگری.
– حسن ابن علی.
– یعنی او می تواند…؟
– پسر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم.
با آمدن امام، علیه السلام، سکوت بر صحرا حاکم شد. جاثلیق نگاهی به معتمد کرد؛ لبخندی زد و گفت: «ما شروع کنیم یا شما؟!».
معتمد، نگاهی به امام حسن عسگری علیه السّلام کرد، رو برگرداند و به جاثلیق گفت: «شما».
جاثلیق سر به آسمان گرفت. لب هایش شروع به جنبیدن کرد. آرام دست هایش را بالا آورد.
راهبان پشت سر او هم، همین کار را کردند. راهب م
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 