پاورپوینت کامل انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم ۶۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم ۶۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم ۶۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم ۶۴ اسلاید در PowerPoint :
۴
او عصاره ی انسانیت و نخبه ی تاریخ فضایل بود. مردی که با انفاس روح اللّهی اش، جانی نو در کالبد انسانیت و اسلامیت تاریخ ما دمید و چراغی شد فرا راه حقیقت، تا مردم وامانده در کوره راه های گمشدگی و جهالت را به شاهراه روشنی برساند. پیامبری نو بود که پیام حقیقت را – که هزار و چهارصد سال پیش عرضه شده بود – تکرار نمود و غبار جهالت را از این آینه ی الهی زدود. او قرن خویش را برای بیعتی تازه فرا خواند و انسان های خفته در سکوت و غفلت را به عهد ازلی که با خدای خویش داشته و دارند، بیدار و آگاه کرد. خلف صالح ابراهیم و محمّد و علی بود که برای شکستن بتهای نمرودی و بوجهلی، تبر عزم بدوش گرفت و فریاد توحید و وارستگی سر داد…
و بدین سان با تحمل سختی های راه و مبارزه با فرعون ها و طاغوت های گوناگون، این راه دشوار را با گامهایی استوار طی کرد؛ افق های روشنی را درنَوردید، تا قاف حقیقت را بر همگان، بروشنی، عیان نمود. و امروز افکار او، رفتار و گفتار او، هر کدام مشعل های روشنی است فرا راه بقیه السلف او، بویژه جوانان، که در جست و جوی نام و مرام اویند.
این نوشتار را به بهانه ی سالگرد آغاز قیام باشکوه او – پانزده خرداد ۱۳۴۲ – که برای او در حکم انتظار فرج بود و در این سخن نیز راز و رمزی نهفته است – و سالمرگ او – که سوگواری همیشگی دلهای عاشق را رقم زد – تقدیم جوانان هیأتی می کنیم که هیأت خود را با کلمات نورانی و سخنان روشنگر او، منوّر داشته اند.
برای پرهیز از کلّی گویی پیرامون آن مرد راستین – که هیچ شناختی به دست خواننده جوان و جست وجوگر نمی دهد – ترجیح دادیم فرازهایی – هر چند کوتاه و مختصر – از زندگی سراپا آگاهی و بصیرت او را در قالب چند خاطره(۱) تقدیم کنیم؛ تا فضایل و کمالات بی شمار او برای جوانان، جنبه ی حسّی و جلوه ی عینی یابد و بر این باوریم که این نوشتار، هرگز حق معرفت درباره ی او را ادا نکرده، حتّی رشحه ای از دریای کمالات و فضایل او را به کام تشنگان نمی چشاند، امّا:
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
در پایان، عذر تقصیر به پیشگاه آن قائد بزرگ، آن مجموعه ی کمالات، بزرگی ها و عظمت های انسانی می آوریم و از خدای بزرگ می خواهیم، توفیق شناخت سیره و رفتار او، و نیز تداوم راه نورانی او را، به ما عنایت فرماید.
صلابت و شجاعت
در نوروز سال ۴۲ به مناسبت سالگرد شهادت امام صادق علیه السلام مراسمی باشکوه در مدرسه ی فیضیه ی قم برپا شده بود. کماندوهای شاه معدوم، به طلاب و مردم حمله کرده و جنایاتی را مرتکب شدند که روی تاریخ را سیاه می کردند. فرمانده ی این دژخیمان، سرهنگ مولوی، رئیس ساواک تهران بود.
حضرت امام (ره) در روز عاشورا که مصادف با ۱۳ خرداد همان سال بود، در مدرسه ی فیضیه، سخنرانی تاریخی و مهمی را درجمع دهها هزار نفر ایراد فرمودند. درضمن آن سخنرانی، که عمده خطابشان به شاه بود، از ماجرای جنایت بار فیضیه صحبت کردند وقتی می خواستند از سرهنگ مولوی نام ببرند، فرمودند:
«… آن مردک آمد در مدرسه ی فیضیه، حالا اسمش را نمی برم آن وقت که دستور دادم گوش هایش را ببُرند، آن وقت اسمش را می برم…».
در روز بعد، یعنی ۱۵خرداد ۱۳۴۲ امام را دستگیر کرده، در سلولی در پادگان عشرت آباد تهران، زندانی کردند. مرحوم حاج آقا مصطفی(قدس سره)، از حضرت امام نقل می کرد که در همان ساعتهای اول زندانی شدن، سرهنگ مولوی وارد شد و با همان ژست قلدرمآبانه و با لحن مسخره ای گفت:
– آقا تازگی دستور نداده اند که گوش کسی را ببُرند؟
او با این سخن خواسته بود که نیش زهرآگین خود را بزند و به خیال خودش، با این طعنه، روحیه ی امام را تضعیف کند؛ ولی امام(ع) بعد از چند لحظه سکوت، سرشان را بلند کردند و با لحنی مطمئن و محکم می فرمایند:
«هنوز دیر نشده است».
در آن روزها انتظار می رفت که سرهنگ با خوش رقصیها و توانایی هایی که در ساواک، از خود نشان می داد، ارتقا یافته و احیاناً به مقام کل ساواک برسد، ولی دیری نگذشت که همه چیز معکوس شد. سرهنگ به یکی از مناطق دور افتاده ی آذربایجان انتقال یافت و بعد از چندی شایع شد که در حادثه ی سقوط هلی کوپتر هلاک شده است. بدین گونه، بدون آنکه خیلی دیر شود، در حقیقت گوش او بریده شد!
(در سایه ی آفتاب، ص ۸۹).
آزادگی و وارستگی
امام به هیچ فردی وابستگی نشان نداد و به مقامات و مناصبی که شاه به او پیشنهاد کرد، پشت پا زد و به او گفت: «من اکنون قلب خود را برای سرنیزه های مأمورین شما حاضر کرده ام، ولی برای قبول زورگویی و خضوع در مقابل جبّاری های شما حاضر نخواهم کرد».
امام خمینی آزاده ترین مرد جهان بود که از تعلّقات رهیده بود. این را از مولایش حسین بن علی(ع) به ارث برده بود. استقلال کامل، بر وجود امام حاکم بود و هیچ قیدی او را از راه حق باز نمی داشت؛ حتّی مردم هم برای او قیدی نبودند؛ اگر به بی راهه می رفتند، بدون هیچ تأمّلی آنها را ارشاد می کرد.
شهید آیت اللّه سعیدی می گوید: به امام عرض کردم شما را تنها می گذارند!
فرمود: «اگر جنّ و انس یک طرف باشند و من یک طرف، حرف همین است که می گویم».
خلاصه، امام فقط یک وابستگی داشت و آن وابستگی تمام عیار به حضرت حق بود و همین وابستگی بود که او را از همه جا آزاد کرده بود و می توانست آنچه را تشخیص می دهد، بگوید و عمل کند و به منزل مقصود، یعنی پیروزی حق بر باطل و محو طاغوت از تاریخ ایران، دست یازد.
(سیمای امام خمینی(ره)، ص ۴۲).
آشنای غریب
یکی از نزدیکان امام می گوید: فرزند شهیدِ امام، حاج آقا مصطفی، می گفت: «وقتی با امام از هواپیما در فرودگاه بغداد، پیاده شدیم؛ هیچ کس ما را نمی شناخت و پولی هم برای کرایه ی اتوبوس واحد یا تاکسی نداشتیم که به کاظمین برویم.»
واقعاً فراز و نشیب های زندگی شگفت انگیز و آموزنده است! امام، مرجع تقلید دهها میلیون شیعه و ملجأ و امید میلیون ها مسلمان، این گونه غریب و بی پول، سرگردان و متحیّر که چگونه باید از فرودگاه به بغداد و کاظمین بروند.
کمی در محوطه قدم می زنند که ناگهان تقدیر، دگرگون می شود؛ یکی از علاقه مندان به امام که چند سال قبل از آن، امام را زیارت کرده بود، با اتومبیل شخصی خود عبورش به آن طرف می افتد؛ ناگهان چشمش به دو سیّد معمّم می افتد. حرکت اتومبیل را کمی آهسته می کند. گویا آنها را دیده است، به نظرش آشنا هستند! کنار آنها توقّف می کند و خیره می شود، آیا واقعاً درست می بیند؟! به مغز خود فشار آورد؛ قم! تهران! ۱۵خرداد،…. تبعید،… ترکیه. ولی اینجا بغداد است، فرودگاه است! حقیقت است نه رؤیا؛ و امام را با حاج آقا مصطفی در کنار خود می بیند.
با شتاب از ماشین می پرد پایین… سلام علیکم! آقا شما هستید؟ کی رسیده اید؟ چرا ایستاده اید؟ آیا منتظر کسی هستید؟ لطف بفرمایید و سوار اتومبیل شوید. سوار می شوند و به کاظمین می روند و مستقیم به حرم امام موسی بن جعفر و امام محمّد تقی(ع) مشرف و بعد مردم و علما مطلع می شوند.»
(همان، ص ۱۱۷.)
عمل به تکلیف
(۱)
پس از مرگ آیت اللّه بروجردی خواستیم در تشییع جنازه ی ایشان، اطراف امام را گرفته و ایشان را به عنوان مرجع تقلید معرفی کنیم. هر چه گشتیم ایشان را بیابیم موفق نشدیم. بعد فهمیدیم در تشییع جنازه شرکت نداشته است. پس از چند روز – مسأله ای از طرف یکی از مدرّسین حوزه نسبت به یکی از دوستان امام در محضر او مطرح شد که اینها بخاطر تجلیل از شما نسبت به من توهین کرده اند. امام فرمود: «من راضی نیستم کسانی را که به من علاقه مند هستند، علاقه شان از قلب تجاوز کند و آن را ابراز نمایند؛ هر کسی به من علاقه دارد، بگذارد در همان محدوده ی قلب بماند؛ کسی برای ریاست من حتّی یک قدم بر ندارد». بعد این جمله رافرمودند: «من که به تشییع جنازه ی آقای بروجردی نیامدم برای این نبود که کسالتم آنقدر شدید بود که نمی توانستم تشییع جنازه نمایم، نیامدنم برای این بود که دیدم تشییع جنازه، تبعاتی دارد؛ آنجا مسائلی مطرح خواهد شد و من برای آن که از آن مسائل دور بمانم و کنار باشم، از تشییع جنازه صرف نظر کردم».
(همان، ص ۱۴).
(۲)
حجت الاسلام مرتضی تهرانی گوید: «در اوایل مبارزات، که اعلامیه های متعددی متعاقبا از امام صادر می شد، یکی از علمای تهران پیامی برای ایشان به قم فرستاد؛ مضمون نامه این بود که چون حضرتعالی در شمار مراجع و صاحبان رساله ی علمیه هستید، زیبنده ی شما نیست که زیاد اعلامیه بدهید؛ قدری آن ها را کمتر کنید! بنده پیام را به ایشان تقدیم کردم.
امام فرمودند: سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید: من نمی خواهم مرجع شوم، می خواهم به وظیفه عمل کنم».
(همان، ص ۵۲).
عبودیّت
(۱)
امام عاشق عبادت بود؛ مخلصانه عبادت می کرد و بیشترین بهره ی معنوی را از آن دریافت می کرد. عمر خود را با یاد و نام خدا طی کرد و در حالی که ذکر خدا می گفت به عالم باقی پر کشید.
یکی از اساتید حوزه ی علمیه قم گوید: «شبی مهمان حاج آقا مصطفی بودم، نصف شب از خواب بیدار شدم و صدای آه و ناله ای شنیدم، نگران شدم که در خانه چه اتفاقی افتاده است! حاج آقا مصطفی را بیدار کردم و گفتم: ببین در خانه ی شما چه خبر است؟ ایشان نشست و گوش فرا داد و گفت: صدای آقا (امام خمینی) است که مشغول تهجّد و عبادت است».
شهید عالیقدر، آیت اللّه حاج آقا مصطفی خمینی، می گوید: «یک روز دیدم آقا (امام) در اتاق خود هستند وصدای گریه ی ایشان بلند است؛ از مادرم پرسیدم چه شده که آقا گریه می کنند؟
مادرم فرمودند: ایشان در شبی که موفق به نماز شب و راز و نیاز با خدا نشود، روز آن چنین حالی دارد».
(همان، ص ۴۸).
(۲)
یکی از نزدیکان امام گوید: قبل از کسالت اخیر امام، شب ها یکی از برادران پاسدار، پشت در اتاق ایشان می خوابید. یک وقت من از ایشان سؤال کردم شما که مدتی شبها مراقب امام بودید، آیا خاطره ای از او دارید؟
گفت: بله؛ امام شب ها معمولاً دو ساعت به اذان صبح مانده، بیدار بودند؛ یک شب متوجه شدم امام با صدای بلند گریه می کند. من هم متأثر شدم و شروع ک
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 