پاورپوینت کامل عجب قصه ای دارد عاشقی…! ۲۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل عجب قصه ای دارد عاشقی…! ۲۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عجب قصه ای دارد عاشقی…! ۲۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل عجب قصه ای دارد عاشقی…! ۲۱ اسلاید در PowerPoint :

۳

بلند شو بقیه ی ماجرای عشق دیرین خود را برایم تعریف کن. درست است که پایان ماجرای عشق این است که می بینم؛ امّا می دانم ناگفته های بسیاری از آن را برایم نگفته ای. نکند فکر می کنی آنچه را که برایم گفته ای فراموش کرده ام! نه! نه! تمام قصه ی عشق تو را بلدم. بارها در ذهنم مرورش کرده ام. تو راه عاشقی را با پای دل طی کرده ای و من…؟! اگر با تو در این راه همراه و هم مسیر نشدم، لااقل باید بلد باشم که آن را یک دور مرور کنم؟!

برایم گفتی و حالا برایت می گویم؛ برایم گفتی:

اسیرمان که کردند، خیلی پریشان بودند و قشنگ می شد از چهره شان اضطراب را دید و ترس را فهمید؛ حتّی از طرز بستن دستهای ما. با دستپاچگی دسته دسته اسرا را به پشت خط منتقل می کردند. ما پنج تا، آخرین گروه بودیم.

درست چند لحظه قبل از اینکه سوار ماشین بشویم، فرمانده شان با آن قیافه و اندام نامتناسب که به همه چیزی می خورد الّا نظامی، در حالی که اضطراب، دستش را به اسلحه قفل کرده بود؛ جلو آمد. مثل یک بلای آسمانی که یکدفعه نازل می شود، آمد بالای سرِ ما، مکثی کرد و دستی به سبیلش کشید و بعد گفت: این چند تا را نگه دارید.

معلوم می شد از آن بعثی های هفت خط است؛ فارسی را هم خیلی راحت بلغور می کرد! حالا ما بودیم و او؛ چند اسیر زخمی، خسته، تشنه و گرسنه؛ آن فرمانده عراقی که فقط خدا می دانست از نگهداشتن ما چه نیت پلیدی در سر دارد. با غرور خاصی جلو آمد. نیم نگاهی به چهره اش انداختم از چشمهایش خواندم که چه احساسی دارد؛ خود را فاتح و سرافراز می دانست که اوج سرافرازی او قدم زدن با خیال راحت در برابر چند اسیر دست بسته بود…

انگار این نگاه کردن حقیرانه و قدم زدن با غرور، او را ارضا نمی کرد؛ این بود که شروع کرد به اهانت نمودن فحش دادن و گفتن حرفهایی که فقط خودش لایق آن ها بود. چشم هایش داشت کم کم دو تا کاسه ی خون می شد. سکوت بچه ها از هر چیزی برای او بدتر بود. ناگهان مکثی کرد؛ دور خودش یکبار روی یک پا چرخی زد و بعد ناگهان انگار که یاد حرف و نکته ی تازه ای افتاده باشد یا کشف مهمی کرده باشد گفت: راستی شنیدم این ایام، مراسم خوبی داشتید آن طرف خاکریزها! حالا خیلی دوست دارید عزاداری کنید، من هم الآن برایتان یک بساط عزاداری خوب بپا می کنم. یک فاطمیه ی با حال!

اسم فاطمیه که آمد، غم و غصه ی قشنگی تو چشم ها گل کرد. فاطمیه هنوز تمام نشده بود. دلم در یک لحظه، تمام مدینه را دور زد و با یک بغل غربت و اندوه برگشت و سط همان بیابان. آنجا هم یک نوع غربت باخودش داشت. احساس کردم دارم کوچه ی بنی هاشم را می بینم. با همه ی خاطرات تلخش. یک لحظه صدای مهیب فرمانده، مرا به خود آورد «یک معامله می کنیم؛ شما فاطمه را لعن کنید، من هم قول می دهم شما را آزاد کنم!»

خشم و نفرت، تمام وجودم را پر کرده بود. احساس کردم اهل سقیفه جلوی من ایستاده اند. چرخش شلاق و نگاههای شعله ور را دیدم؛ ضجه ها و ناله هایی ممتد… «یا زهرا. یا زهرا!» فریاد بچه ها مرا هم با آنها همراه کرد؛ ناخودآگاه در برابر اهل سقیفه فریاد کشیدید «یا زهرا». اشک چشم های ما را پر کرده بود. نفرت از فرمانده در چشم بغضی فروخفته در گلو و مشت هایی گره کرده و بسته شده؛ یاد دست های بسته ی «علی» افتادم و فریاد کشیدم. امّا این فریاد خیلی امتداد نداشت. پیش از آنی که چشم هایم بسته شوند. فر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.