پاورپوینت کامل روایت «دست، آب و پیاله ای از عطش» ۴۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل روایت «دست، آب و پیاله ای از عطش» ۴۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روایت «دست، آب و پیاله ای از عطش» ۴۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل روایت «دست، آب و پیاله ای از عطش» ۴۹ اسلاید در PowerPoint :
۵۸
نشریه ی خیمه را هر از چند گاه در میان دستان برادرم می دیدم که به توصیه استاد کلاس مداحی اش آن را تهیه می کرد، چند صفحه از آن را ورق می زد، بر روی چند صفحه مکثی می کرد و بر باقی صفحات چشمی می چرخاند آن گاه آن را می بست و در قفسه میان سایر کتاب هایش قرار می داد. نام زیبایش فریبم می داد تا به سراغش روم اما فرصتی برای این کار نمی یافتم تا اینکه…
«توسل»
تماس ها گرفته شد و قرارها گذاشته شد. سرزمین شهدا ما را به ضیافت خود فرا می خواند. اما نه با خاطری آسوده که با بار سنگین مسئولیت بر دوش نیروی فرهنگی در جمع دانشجویانی از شهر تهران.
با خود اندیشیدم از مدینه ی کریمه ی اهل بیت (س) تا مدینه ی شهدا در ایام سوگواری سالار شهیدان و با نام نیروی فرهنگی سرمایه ای عظیم می طلبد. سرمایه ای که بتوان آن را هزینه ی ضیافت شهیدان نمود.
به دنبال متاعی بودیم که رنگ و بوی سرزمین نور، سرزمین جنوب و سالار شهیدان را داشته باشد و در عین حال محتوایش فرهنگی و ماندگار باشد.
از سویی یافتن کالایی با این مشخصات کمی سخت به نظر می رسید، از سوی دیگر فرصت کم بود و زمان به سرعت می گذشت. چند ساعتی بیش تا آغاز ضیافت شهیدان باقی نمانده بود. نمی دانستیم به ساحت قدسی شهیدان پناه ببریم یا دلمان را بر شبکه های ضریح ابا عبدالله به توسل گره بزنیم؟ دریای کرمی را می جستیم که در این گذار لحظه ها جرعه نوشش گردیم. باب الحوایجی را می طلبیدیم که در این فرصت بس کوتاه حاجتمان دهد.
کاش عمود خیمه ی عباس (ع) هنوز پا بر جا بود تا با زمزمه ی (یا کاشف الکرب) بر در آن به استغاثه بنشینیم. خیمه ی عباس (ع) خیمه، خیمه.
فدای چشمان عباس (ع) که بی خیمه نیز کشف کرب می کند، بلافاصله گوشی تلفن را برداشتیم و شماره های ۴، ۲، ۴، ۱، ۵، ۷، ۷ را در کنار هم ردیف نمودیم، حاصل آن صدایی بود که از آن سوی خط اعلام حضور نمود:
– دفتر نشریه خیمه؟
– بله بفرمایید.
در حالی که در بضاعت خود هیچ نداشتیم جز زمزمه ی یا کاشف الکرب.
کسب رایگان نشریه، احتیاج به اجازه ی مدیر مسئول داشت، اما متأسفانه مدیر مسئول حضور نداشت و در سفر بود. یافتن مدیر مسئولی که تلفن همراهش خاموش بود یا در دست رس نبود، غیر مقدور به نظر می رسید. با اشخاص حقیقی و حقوقی مختلفی تماس گرفتیم که شاید بتوانیم مجوز کسب رایگان نشریه را بگیریم، اما سودی نداشت. ساعات به دقایق پایانی خود نزدیک می شد و در این لحضات پر از واهمه چشمان عباس (ع) تنها نگران یک نفر بود، حسین!
برای آخرین بار با دفتر نشریه تماس گرفتیم.
نمی دانم شاید در آن لحظات پر از اضطراب و دلهره، واژه ها درست در ذهنم جای نگرفت. اما آنچه از آن سوی خط از کلمات دفتر نشریه در ذهنم نقش بست این بود که موفق به تماس با مدیر مسئول شده اند و ایشان موافقت خود را با اهدای نشریه اعلام نموده است.
نمی دانم از دفتر نشریه تا ایستگاه راه آهن را چگونه طی مسیر نمودیم. سوار بر قطار که شدیم بلافاصله خیمه را به روی یکدیگر چیدیم و در آغوش هر یک عکسی از سید خراسانی را که برای ضیافت شهیدان تهیه کرده بودیم به امانت سپردیم.
خیالمان که آسوده شد به گوشه ای نشستم و آنچه را که بهای توسل به خیمه ی عباس (ع) بود، تماشا کردم. تازه متوجه تصویر روی جلد آن شدم تصویری از آب و عطش. نیاز نیست که بگویم این تصویر چه چیز را در ذهن تداعی می کرد، نگاهم به دست تهی خیره مانده بود. بغض راه نفسم را گرفته بود و سکوت را شکست و راه نفس را باز نمود، وقتی که خواند: ای عمو العطش العطش العطش، خیمه ها می سوزد از عطش ای عمو
بی ربط نبود، چون آن شب، شب تاسوعا بود.
«عاشورا»
خیمه ها در اتش می سوزد و خاکستر می شود، یکی می افتد و دیگری بر می خیزد، مشعل است که به خیمه ی بزرگ نزدیک می شود تا آخرین امید فرزندان حسین (ع) را در آتش شعله های خود به یأس کشاند و دیگر از حضور عباس بن علی(ع) عطری به مشام نمی رسد. تل از آتش به سرخی گراییده و چشمانی در گودی نظاره می کنند دیگر از حضور عباس بن علی (ع) عطری به مشام نمی رسد.
اشک است که فرو می ریزد دست است که بر سر می کوبد، گریبان است که چاک می شود، بغض است که راه سینه را می گیرد. داغ است که نفس را به شماره می اندازد. شیون است که بر آسمان بر می خیزد. ناله است که از سینه بیرون می جهد. فریاد است که سینه را خراش می دهد. مشت است که بر خاک می رود و بر سر فرود می آید. گل است که بر سر و پیشانی نقش می بندد یکی می نویسد: العطش؛ دیگری می نویسد کربلا؛ صدای «وای حسین» است که به آسمان بلند است؛ شهدا هم می گویند: «وای حسین»
اینجا فکه عاشواری ۱۴۲۵ هجری
آخرین خیمه که می سوزد بانگ الرحیل برمی خیزد، چادرها خاکی پیشانی ها گلی چشم ها خیس اشک فرزند شهیدی پرچم یا حسین (ع) را به آغوش می کشد و می گوید.
خواهر شهیدی مدام به دور خود می چرخد خم می شود می نشیند و مشتی خاک بر می دارد نگاهش می کند و اشک می ریزد. خاک را بر زمین می ریزد و بر می خیزد، کمی قدم بر می دارد و دوباره خم می شود… برمی خیزد و قدم برمی دارد و این بار می افتد. نمی دانم در میان این خاک به دنبال چیست؟ شاید پیکر پودر شده ی برادرش یا استخوان های پیکرش؛ نمی دانم؟
مادر شهیدی بر سینه می کوبد و حسین حسین می گوید. کمی مکث می کند نام فرزندش را صدا می زند و دوباره حسین حسین می گوید یکی تسلّی خاطرش می دهد و دیگری زیر بازوانش را می گیرد که برخیزد.
یکی هنوز چشم به خیام دوخته و می گرید؛ دیگری سر بر خاک گذاشته و هق هق گریه اش شانه هایش را به لرزه درآورده است آن یکی دست هایش را از میان سیم های خاردار عبور داده و خاک آن سو را مشت می کند و دوباره بانگ الرحیل برمی خیزد، امّا هیچ کس را یارای رفتن نیست.
و آن سوی تاریخ، عمر سعد، فرمان حرکت می دهد. زینب (س) در گودی قتلگاه میان نیزه شکسته ها و تیرها به دنبال پیکر حسین (ع) می گردد (گلی گم کرده ام…) می جوید و می یابد و می بوسد و به آغوش می کشد اما تازیانه است که به استقبالش می آید و مصائبش را بر شانه هایش می کوبد. کسی زیر بازوانش را نمی گیرد، کسی تسلّای خاطرش نمی دهد، آری اینجا آفتاب سوزان است اما نه به سوزانی آفتاب حجاز، زمین داغ است، اما نه به داغی زمین نینوا. دل ها در عطش می سوزند اما نه با عطش چند روزه، تل است و گودی اما نه تل زینبیه و نه گودی قتلگاه، نه آن بالا زینب (س) است و نه این پایین حسین (ع).
خیمه ها می سوزند اما از میان آن هیچ کودکی و زنی با ترس و شیون به بیرون نمی گریزد.
سری بالای نیزه نرفته، کودکی آواره بیابان نشده و زمین برای دویدن هموار است، آب برای نوشیدن موجود است، سقایی جانش را بهای آب نکرده است.
آن بغض که راه نفس را گرفته، تنها از مشاهده ی چند خیمه ی بازسازی شده است که به آرامی به آتش کشیده می شود. نه یورشی صورت گرفته است و نه یغمایی، نه گهواره ای به تاراج رفته و نه کهنه پیرهنی به غنیمت برده شده است و نه چشمانی است که در پی نوامیس اهل بیت و حسین(ع) چون گرگ بدرند. نه دختری از درد گوش پاره اش ناله می کند، نه پای خردسالی بر زمین فرو می رود تا زخمی تیغ و تیر گردد. نه هیچ بانویی دنبال کودکی به پای جست وجو در صحرا می دود، نه معجری کشیده می شود و نه کسی تازیانه می خورد.
آنچه دل از کف ربوده است و آن بوی دل انگیز که در هوا پیچیده بود، عطر پرچم بارگاه ابوالفضل (ع) بود، سوغاتی از کربلا این علم بود که چون بر سرها می چرخید جان را از کالبد بیرون می کشید و اکنون در فقدانش سینه ها را پاره پاره می کند، اما هیچ چشمی در این صحرا علمدار را با آن قامت رشید و آن چشمان زیبایش که به دور خیام حسین (ع) می چرخید ندیده بود که اکنون در فراقش جان دهد.
حنجر حسین (ع)، قامت عباس (ع)، تل و گودی، خیمه
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 