پاورپوینت کامل خانه شیر ۲۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خانه شیر ۲۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خانه شیر ۲۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خانه شیر ۲۶ اسلاید در PowerPoint :

۷۲

یادم هست… هنوز هم یادم هست. مگر می شود چنین اتفاقی در زندگی کسی بیفتد و او به راحتی فراموشش کند؟ اصلاً نگاهش کابوس روز و شبم شده بود. چند سال از آن روز می گذشت؟ چهار سال؟ شاید کمی بیشتر… حتی حالا هم که در مدینه نبودیم، هر وقت منبری را می دیدم، یاد آن روز می افتادم. یاد آن روز که به هزار زحمت خودم را از میان جمعیت جلو کشیدم و چند نفر را از کنارم به عقب هل دادم و گفتم: «بروید عقب… من عجله دارم…»

آخرش با آن همه دردسر، نفر بیستمی بودم که با او دست دادم. آن هم نه یک بار، چند بار، دقیق ترش سه بار. غیر از من شاید ده نفر دیگر بودند که سه بار بیعت کردند. غیر از آن مرد قبیله ی مراد که مردم می گفتند امام، بیشتر از سه بار دست هایش را فشرده است. آن، اولین و آخرین باری بود که دست هایم به دستش خورد. زبر و گرم بودند. بار اول که دست هایم را میان دست هایش گرفت، حس کردم که حالا دیگر راحت شده ام. نفر بیستم که بوده ام… مشتاق که بوده ام… اصرار که کرده ام… پس حالا دیگر امارت یکی از شهرها مال من خواهد بود، حتی شده یک شهر کوچک… فکر می کنم آن لحظه حتی چشم هایم هم برق زدند. اما تا خواستم بلند شوم، فشار دست های او را روی دست هایم حس کردم. بی اختیار پلک هایم را بلند کردم که سئوال کنم: «چرا؟»

نگاهش سر جا میخکوبم کرد. لب هایش از هم باز شدند و لبخند تلخی روی صورتش نشست. به چشم هایش نگاه کردم. دو سئوال بزرگ که من هیچ نمی فهمیدم شان، در چشم هایش بود. چیزی از سینه ام بالا آمد و پشت دندان های به هم قفل شده ام گیر کرد.

دوباره دست هایم را به نشانه ی بیعت در دست هایش گذاشتم و برای آن که زودتر از زیر فشار نگاهش بیرون بیایم، زانوهایم را روی زمین فشار دادم و پاشنه ی پایم را از روی زمین بلند کردم. این بار هم دست هایش نگذاشتند. دیگر مکث نکردم. دست هایم را به دست هایش فشار دادم و نیم خیز شدم. گفت: «با ما وفادار باش.»

فقط یک لحظه آن هم یک لحظه ی کوتاه نگاهم به نگاهش گره خورد. چشم هایم را بستم. از جا بلند شدم و از میان جمعیت خودم را بیرون کشیدم. بیرون از مسجد نسیم که به تنم خورد، تمام بدنم یخ کرد. یک لحظه شک کردم. صدای مردی که در میان جمعیت می گفت: «من با علی بیعت نمی کنم» در گوشم پیچید. سرم را پآیین انداختم و از خم کوچه پیچیدم.

این مسجد هیچ وقت خاطره ی خوشی برایم نداشته است. همیشه با یک احساس عجیب از آن بیرون آمده ام. چیزی که همیشه در سینه ام بالا و پآیین می رود، طعم تلخش را در دهانم ریخته و دنیا را پیش نگاهم خاکستری کرده است. حتی مثل بچه ها بغض کرده ام، به قول عاص نه امارتی نه چیزی … همه اش جنگ وجنگ و جنگ …

حس می کنم دیگر تاب شنیدن ندارم. رگ های گردنم برجسته شده اند و حرارتی عجیب صورتم را می سوزاند. عاص می گوید: می شنوی؟ به همه مان توهین می کند. مگر نه این که تمام همسایه هایمان مرده اند؟ باز هم توقع دارد که …»

سرم را تکان می دهم و زیر لب می گویم: «لااله الا الله».

عاص هم چند بار پشت هم می گوید الله اکبر و نچ نچ می کند.

نمی دانم چه بگویم. تنم می لرزد. طعم تلخی دهانم را می گزد. چیزی نمی بینم، اما می شنوم که می گوید: «چقدر با شما مدارا کنم؟ آن طور که با بچه شترها مدارا می کنند.»

عاص می گوید: «با ماست!»

می شنوم که می گوید: «مثل جامه ی فرسوده ای که وقتی شکاف آن را از سویی به هم می دوزند، از سویی دیگر باز می شود، هرگاه دسته ای از سپاهیان شام به طرف تان می ایند به خانه می ایید. در را به روی خود می بندید و چون سوسمار در سوراخ می خزید و چون کفتار، در لانه می آرمید…»

عاص می گوید: «بلند شو، بلند شو برویم…» می خواهم، اما نمی توانم، انگار نگاه ابوتراب راه دلم را گرفته است. خشم در جانم می پیچد. سعی می کنم نشنوم. عاص دستم را فشار می دهد. آب دهانم را فرومی دهم. دنیا پیش نگاهم خاکستری می شود.

صفیه طبق خرما را پیش رویم می گذارد و پرده ی اتاق را کنار می زند. می گوید: «فقط عاص می اید؟»

سرم

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.