پاورپوینت کامل حریر تیره آرزو ۲۵ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حریر تیره آرزو ۲۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حریر تیره آرزو ۲۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل حریر تیره آرزو ۲۵ اسلاید در PowerPoint :

۱۵

لااله الاالله – محمد رسول الله – لااله الاالله – لااله الاالله – علی ولی الله – لااله الاالله.

نوای وداع زمینیان اسیر و دربند به گوش می رسید و من مبهوت عالم معنا بودم. دستان پرتوان آنها مرا به سوی منزل تاریکی
می کشاند که بارها و بارها شرح ظلمت آن را از دبیر دینی و قرآن شنیده بودم. و هر بار پتک بی اعتنایی را بر سر نفس لوامه
می نواختم. با خود می گفتم: «ای وای دوباره شروع کرد، خدای مهربان و رحیم که این همه در وصفش سخن گفته اند، مگر می شود
که برای بندگان گنهکاری چون من چنین خانه ای فراهم کند؟» اما غافل از این که من با کژی و کاستی هایم این خانه را ساختم. هر
لحظه اضطراب و ناتوانی خودم را بیشتر درمی یافتم. احساس سنگینی سراسر وجودم را فرا گرفته بود هر لحظه که می گذشت
چشمانم بیناتر می شدند و بیشتر می فهمیدم. من می دیدم که فرشتگان رحمت الهی به سویم می آیند اما پس از مدت کوتاهی
رویشان را از من برمی گردانند و می روند. بوی دل آزاری پیکرم را فراگرفته بود. عجز و ناتوانی مرا به وادی پشیمانی می کشاند. آه،
چقدر پریشانم.

طولی نکشید که جمعیت ایستاد. مرا بر روی خاک گذاشتند. حمید و منصور پشت سر جمعیت ایستاده بودند. گویا به من و
ساده لوحی هایم نیشخند می زدند. گفتم: «ای مرد نمایان نامرد، نفرین بر شما و نفس پلیدتان.»

اما افسوس که آنها توان شنیدن حرفهایم را نداشتند. چه لحظه سختی بود. مرا درون قبر نهادند. خیلی ترسیده بودم. نفرین بر
من، وای بر من، که تمام پل ها را خراب کرده بودم و از اهریمن نفس برای خود معبودی ساخته بودم و اینک باید می چشیدم طعم
طعامی را که در دنیا برای خود درست کرده بودم. دست هایی سرد و خاموش به سوی من می آمدند، اما خالی از امید نجات و پر از
خاک هایی که ذره ذره اش پیام تاریکی و ظلمت به همراه داشت. همه رفتند، حتی پدر و مادرم، حتی حمید و منصور که در عشق
ورزیدن به من شهره شهر بودند و حتی ناهید و نرگس که لحظه ای مرا از الطاف نصیحت های گهربارشان بی نصیب نمی گذاشتند!
تنها ماندم در این ظلمتکده خاموش، هیچ یار و یاوری ندارم. تنهایی و بی کسی قرین دل پریشانم بود. کم کم احساس پشیمانی از
گذشته بر تار و پود وجودم سایه افکند. گذشته همچون تصویری شفاف جلوه می کرد.

کلاس و درس و مدرسه شروع شده بود و من با تمام استعدادی که داشتم دلی به درس نمی دادم. من شفافیت و روشنی دلم را به
دور از تمام محدودیت ها می دیدم. افسوس که دیری نپایید که با ناهید و نرگس آشنا شدم. برخوردهای عوامانه و جاهلانه خودم را
می دیدم و آتش حسرتم شعله ورتر می گشت. ناهید و نرگس حرف های تازه ای می زدند. حرف های آنان، قشنگ به نظر می رسیدند.
کم کم به من باورانده بودند که دخترها ضعیف اند، خانم ها محدودند. هر روز پرسش هایی در ذهنم مطرح می شد، اما بی جواب
می ماند. چرا مردها به خواستگاری خانم ها می روند؟ چرا زن باید خودش را بپوشاند و اما مرد وظیفه ای ندارد؟ چرا زن همیشه در
حصار مرد است؟ اگر خانم ها بنده و مملوک مردها نیستند پس چرا یک خانم به بهای مهر و نفقه اسیر دست آقا می شود؟ چرا
خانم باید برای ازدواج از پدر اجازه بگیرد، اما آقا چنین تکلیفی ندارد؟ چرا یک زن باید مسؤولیت حمل و نگهداری بچه را به دوش
بکشد؟ چرا یک خانم نمی تواند در آن واحد دو همسر داشته باشد؟ اما آقایان اجازه تعدد زوجات را دارند؟ چرا حق طلاق با مرد
است؟ چرا… و چرا؟ این سؤال ها گاه و بی گاه در ذهنم نقش می بست اما جوابی برایشان پیدا نمی کردم. چه روزهای سختی را
می گذراندم. به این نتیجه رسیده بودم که اگر قید و بند پوشش از خانم ها گسسته شود این مشکلات حل می شود. دیگر این زن
بی چاره اسیر دستان مردی قدرتمند نمی شود، تا بخواهد مجری و فرمانبردار مرد باشد؟ کم کم از جنس مؤنث و محدودیت های
آن دلگیر و ناراحت می شدم. از خودم بدم آمده بود. دل