پاورپوینت کامل تصمیم «آنا» ۲۲ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تصمیم «آنا» ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تصمیم «آنا» ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل تصمیم «آنا» ۲۲ اسلاید در PowerPoint :

۳۶

با این که حس می کرد سؤالش کمی کودکانه است، با این حال برای شنیدن جواب آن نمی خواست تا اذان صبح صبر کند، باید
جواب را همین حالا می فهمید . از طرفی دلش نمی خواست همسرش را از خواب بیدار کند . وقتی انسان منتظر گذشت هرچه
سریع تر زمان باشد، زمان بسیار کندتر از حد معمول می گذرد و بالعکس .

در مورد «آنا» نیز وضع به همین منوال بود . تمام ساعت های دنیا با او لج کرده بودند و نمی خواستند برای او کاری بکنند . نیمه
یکی از شب های مردادماه بود . ستاره ها درست جای سازماندهی شده شان نشسته بودند و می درخشیدند . هفت ستاره ای که در
مجموع چیزی به نام «دب اکبر» را می ساختند درست بالای سر «آنا» قرار داشتند . ماه در آسمان دیده نمی شد . باد نسبتا خنکی
می وزید که هیچ شباهتی با بادی که صبح همان روز وزیده بود نداشت، «آنا» کنار همسرش دراز کشیده بود و منتظر گذشت سریع
ثانیه ها بود . شب آن چنان در آسمان جاخوش کرده بود که انگار اصلا نمی خواست جای خودش را به این زودی ها به صبح بدهد .
هر چه به خودش فشار می آورد خوابش نمی برد، اگر خوابش می برد زمان تا اذان صبح بسیار سریع می گذشت . نگاهی به صورت
همسرش کرد . گرفتگی خاصی روی صورت او دید که تا به حال متوجه آن نشده بود . علاقه زیادی به همسرش – عباس – داشت .
هنوز یک سال از ازدواجشان بیش تر نگذشته بود . چندماه قبل از ازدواج وقتی هر دو دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه تهران
بودند باهم آشنا شده بودند . این آشنایی به ازدواج منجر شده بود . «آنا» مسیحی بود و به خاطر این ازدواج مسلمان شده بود . او
نام «فاطمه » را برای خود انتخاب کرده بود . این تغییر دین هزینه های زیادی برای او به همراه داشت . به عنوان مثال، پدر و مادر و
تقریبا تمام اطرافیان او را طرد کرده بودند . با این حال او هنوز از کاری که کرده بود پشیمان نشده بود . مطالعه کتاب هایی که در
مورد مذهب خوانده بود علاقه اش را به دین هر روز از روز پیش بیش تر می کرد . گربه سیاه بزرگی با چشم هایی سفید و روشن از
روی دیوار حیاط به طرف پشت بام رفت . فاطمه، با نگاهش او را تعقیب کرد . چیزی که فاطمه از آن می ترسید این بود که جواب
سؤالش منفی باشد . در هیچ کدام از کتاب هایی که خوانده بود نمونه ای مانند آنچه را که امشب آرزو کرده بود ندیده بود و همین
امر او را نگران کرده بود . او با خود گفت: «اگر جواب سؤالم مثبت باشد، حتما در این مدت هزاروچهارصد سال زنی پیدا می شد که
تصمیمی مانند تصمیمی که من امشب گرفته ام، گرفته باشد و چون نگرفته است پس جواب سؤال من منفی است .»

با اضطراب و حال بدی که داشت هر صدایی می توانست به اندازه صدای کولر آزاردهنده باشد . گربه سیاه که گویا برای خوردن
چیزی پیدا نکرده بود دوباره برگشت و روی دیوار حیاط ایستاد . چشمانش در تاریکی شب برق می زد . همان طور که روی دیوار
ایستاده بود به فاطمه خیره شد . فاطمه کمی ترسیده بود و می دانست این ترس می تواند برای او مضر باشد . او باردار بود . به دلیل
پیشرفت علم تا آنجا که بتواند تعداد و جنسیت فرزندان به دنیا نیامده زنان را تشخیص بدهد; فاطمه فهمیده بود که دو فرزند با
خود حمل می کند و هر دو دخترند . گربه سیاه همانطور که ایستاده بود شروع به لیسیدن دست راست خود کرد . فاطمه دیگر
نمی توانست این ترس را تحمل کند . فکری کرد . او می توانست با یک تیر دو سیبل را سوراخ کند . با صداکردن عباس، هم به جواب
سؤالش می رسید و هم گربه را از آنجا دور می کرد در ضمن می توانست همه چیز را هم به گردن