پاورپوینت کامل «عطر پرتقال و نارنج » ۱۷ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل «عطر پرتقال و نارنج » ۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل «عطر پرتقال و نارنج » ۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل «عطر پرتقال و نارنج » ۱۷ اسلاید در PowerPoint :

۳۴

به بهانه بازگشت دوستان از سفر حج

چادرم بوی مدینه می داد!

یکی یکی سنگ های کف حیاط را از زیرپاهایم عبور می دادم مثلا داشتم قدم می زدم اما آن قدر هیجان زده بودم که ناخودآگاه
سرعتم زیاد می شد و سنگ ها یکی پی از دیگری با سرعت از زیر پایم عبور می کردند و چاشنی این حرکت سریع هم مورچه هایی بود
که برای نجات جان خود از زیر گام های محکم و سریع من با سرعت به این طرف و آن طرف می دویدند. حوصله ام سر رفته بود
کمی به داخل خانه نگاه کردم هنوز داشتند آماده می شدند همیشه همین طور بود آنقدر برای آماده شدن معطل می شدیم که
آخر از رفتن هم منصرف می شدیم یک بار دیگر سرم را پایین انداختم و شروع کردم به قدم زدن کم کم سر و صدایشان می آمد که
دارند از خانه بیرون می آیند بالاخره بعد از مدت زیادی انتظار حرکت کردیم.

× × ×

فرودگاه پر از جمعیت بود به هر طرف نگاه می کردی فقط آدم می دیدی و دیگر هیچ. خیلی خوشحال بودم و با تمام وجود به
مت سالنی که قرار بود برای استقبال به آنجا برویم حرکت می کردم. وقتی وارد سالن شدیم بوی گل ها آدم را مست می کرد هر کس
یک دسته گل در دست داشت و تمام زیبایی آن لحظات در این گل ها خلاصه می شد. عطر خوبی که بر فضا حاکم شده بود اشتیاق
درون دل ها را بیش تر می کرد. مثل این که هنوز نرسیده بودی و ما همچنان منتظر بودیم با زحمت یک صندلی خالی پیدا کردم و
نشستم. خستگی چند ساعت ایستادن و راه رفتن انگار یکباره از وجودم بیرون رفت. سرم را پایین انداختم و ناخودآگاه به فکر فرو
رفتم. یاد آن روزی افتادم که قرار بود بروی. یاد چادرم افتاده بودم، نمی دانم یادت می آید یا نه؟ چادرم را در دست گرفته بودم و به
آن نگاه می کردم اشک در چشم هر دویمان جمع شده بود. چادرم را به دستت دادم و خواهش کردم آنجا، چادر مرا بر سر بگذاری
تا گرد و غبار مدینه بر رویش بنشیند. چقدر آنروز گریه کردی، چقدر اشک ریختی، تا آن روز این همه اشک را در چشمانت ندیده
بودم و حالا منتظر بودم برگردی با چادری غبارآلود. سرم را بالا آوردم و کمی به اطراف نگاه کردم هنوز خبری نبود دوباره
چشمهایم را به زمین دوختم و شروع کردم به فکر کردن. در واقع داشتم غرق می شدم در دریای خاطراتی که با تو آن ها را سپری
کرده بودم. خاطراتی که هیچ وقت از آن ها سیر نمی شدم و در لابه لای خاطرات فکر می کردم به فاصله ای که بین ما ایجاد شد، فکر
می کردم تو این مدت کجا بودی؟ و من کجا؟ چقدر ممکن است بین دو دوست فاصله بیفتد؟ نمی دانم چرا بغض سنگینی به سوی
هم هجوم آورده بود و هر کاری می کردم رهایم نمی کرد، نگاهم روی گل سرخی که در دستم