پاورپوینت کامل عمو میرزا و عکس خانوادگی ۴۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل عمو میرزا و عکس خانوادگی ۴۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عمو میرزا و عکس خانوادگی ۴۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل عمو میرزا و عکس خانوادگی ۴۱ اسلاید در PowerPoint :
۱۸
– اولی! قربونش برم ان شاءالله. عکس خودشه. دومی! پسر کاکل بسرشه. سومی! زنشه. چهارمی و پنجمی هم دختراش هستند. تا
سایه این ها روی سر ماست، هیچ غم و غصه ای نداریم. نباید هم داشته باشیم; چون همه چیز وفت و فراوان اینجا ریخته. کسی
نیست که جمعشان کند. از گندم بگیر تا نفت. اگر این ها نباشند، خیال می کنی من و شما به این راحتی زندگی می کنیم. در کنار
هم بنشینیم و گل بگوییم و گل بشنویم. نه جانم! بالاخره من یکی که نوکرشم. پابوسشم. حالا برای سلامتی خودش و خانواده اش
یک هورا می کشیم.
تنها کسی که هورا کشید فقط خودش بود.
من تا به حال از لام تا کام حرف نزده بودم. این عمو میرزا بود که یکریز حرف می زد. چهار زانو نشسته بود و کلاه نمدی چرکین
خودش را روی زانویش گذاشته بود و عکس خانوادگی شاه در دستش بود. این عکس را برادر خانمش از سربازی برایش به عنوان
کارت تبریک سال نو فرستاده بود. عکس را با دو دست چروکیده و انگشت های کج و کوله اش در مقابل صورت درهم و بر هم و آب
ندیده اش گرفته بود و هی تعریف و تمجید می کرد.
آخه عمو میرزا به قول آن روزی ها به مکتب رفته بود و یک سر و گردن از دیگران بالاتر بود. زنش آدم کر و لالی بود کنار چراغ والور
نشسته بود و حواسش به کتری روی چراغ بود که قل قل می کرد.
عمو میرزا در حالی که نوک سیبیل زمختش را می جوید و چروک های پیشانی اش را بیشتر می کرد هی با خودش بلند بلند
می گفت: «به به، به به… عجب مردی را…»
فوری پریدم وسط حرف عمو میرزا و حرفش را قطع کردم. در حالی که پشت گوشم را می خاراندم، آب بینی ام را بالا کشیدم. بعد
با یک سرفه کوتاه سینه ام را صاف کردم و مثل بزرگ ترها دو زانو نشستم و گفتم: «عمو میرزا ببخشید!»
عمومیرزا سر پر موی کثیفش را به آرامی بالا آورد و با آن چشم های میشی اش به من زل زد و گفت: «تو هم می خواهی عکس این
نجیب زاده را نگاه کنی، آره؟ ولی می ترسم کثیفش کنی.»
در حالی که عصبانیت از سر و کله ام می بارید گفتم: «عموجان، اولا نجیب زاده نیست و نانجیب زاده است. ثانیا من به عکس آن دماغ
چکشی که زن و بچه هایش در مقابل نامحرم ها مثل حیوان لخت و عریان هستند نگاه نمی کنم; چون از نگاه کردنش عقم می گیرد.
اصلا شرمم می آید از آن کسانی که به این جور عکس ها نگاه می کنند و مثل بت آن ها را پرستش می کنند. کسانی که مثل شما
هستند عمو میرزا نه کس دیگر. این ها وطن فروش و خائن هستند. شما خیال می کنید آسمان سوراخ شده و این ها تلپی افتادند به
زمین. نه عمو میرزا، بلکه به نظر من این زمین است که باید دهان باز کند و این ها را مثل ماری که پرنده را زنده زنده می خورد
ببلعد.»
عمو میرزا صورتش سرخ شد، خون توی صورتش دوید. نفسش داشت بند می آمد. دماغش تیر کشید. عکس را به آرامی روی زمین
گذاشت. مثل سمور روی دو زانویش ایستاد و کشیده محکی بیخ گوشم خواباند. اتاق دور سرم می چرخید; انگار داخل گوش هایم
پشه رفته بود! بعد از چند لحظه که حواسم سر جایش آمد، دیگر نه اتاق دور سرم می چرخید و نه گوش هایم صدا می دادند. عمو
میرزا شده بود مثل شمر. فقط یک خنجر کم داشت. در حالی که دهان گشادش را باز کرده بود و داد می کشید، گفت: «تو دیوانه ای
پسر! اصلا معلوم است که توی آن مخ پوکت چه می گذرد؟ هان! مثل این که سرت روی تنت سنگینی می کند آره! ببین پسر جان!
می دانی اگر این حرف ها به گوش رئیس پاسگاه برسد چه الم شنگه ای به پا می کند. همه ما را به آتش می کشد. به خاک سیاه
می نشاندمان; حتی به سنگ و کلوخ بیابان هم رحم نمی کند. حالا زود بلند شو از اینجا برو بیرون تا آن روی سگم بالا نیامده!»
صورت سرخ شده ام را با دستم محکم گرفته بودم. خواستم گریه کنم; ولی اگر گریه می کردم، حرف هایی را که چند دقیقه قبل
زده بودم همه را باطل می کرد. در دلم مادرم را صدا زدم. مثل مار زخمی به خودم می پیچیدم. به سختی از جایم بلند شدم. دستی
به صورت لاغرم کشیدم و گفتم: «عمو میرزا، این کشیده را به یادت بسپار. یک روزی تلافی خواهم کرد. تا حالا احترام بزرگی ات را
نگه می داشتم; ولی با این کشیده حرمت خودت را شکستی.»
بدون خداحافظی از خانه عمومیرزا بیرون آمدم، سگ عمومیرزا دم در حیاط داشت حمام آفتاب می گرفت. سگ چشم هایش را باز
کرد. یک راست رفتم خانه مان که کنار خانه عمو میرزا بود. به در خانه که رسیدم بدون این که در بزنم داخل خانه شدم. سلام کردم.
پدرم جواب سلامم را نداد. استکان چایی در دستش بود. داشت حبه ای قند از داخل قندان چینی گلدار بر می داشت. صورت
سرخم را که دید استکان را داخل سینی گرد برنزی گذاشت و با تعجب پرسید: «ا ا صورتت چی شده پسر ؟ چرا مثل لبو سرخ شده؟
» کمی این پا و آن پا کردم. سرم را تکان دادم و گفتم: «هیچی نشده.»
مادرم که پشتش به طرف من بود با حرف های پدرم سرش را به طرفم چرخاند و گفت: «یا فاطمه زهرا! چه بلایی به سرت آوردند؟
»
این دفعه سکوت کردم و چیزی نگفتم، با سکوت من مادرم عصبانی شد و گفت: «د جون مرگ شده، چیزی بگو! حرفی بزن ببینم
کدام بی پدری این بلا را به سرت آورده »
با کمی من و من گفتم: «با یکی از این شاه پرست ها حرفم شد.»
با آوردن اسم شاه دیگر نه مادرم حرفی زد نه پدرم. بعد از چند لحظه مادرم گفت: «خدا نیست و نابودشان کند!».
پدرم هم آهی از ته دل کشید و در حالی که از ناراحتی سرخی صورتش از دور نمایان بود، گفت: «تف بر این آدم های پست و رذل و
شیطان پرست!»
هنوز نشسته بودم که فکری مثل رعد و برق توی سرم جرقه زد. از خوشحالی سیلی را فراموش کردم، زودی برگشتم به اتاقی که
خرت و پرت های خانه در آن بود. در یک گوشه اتاق هم کتاب های درسی ام بود. رفتم سراغ کتاب هایم. خواستم عکس شاه را از
داخل کتاب های امسالم بکنم. باز با خودم گفتم: «به درد سرش نمی ارزد.» رفتم سراغ کتاب های سال چهارم. بالاخره یکی از
کتاب ها را برداشتم، کتاب دینی ام بود. مثل برق عکس شاه را از صفحه اول کتاب کندم و گذاشتم داخل جیبم.
یک چیزی را فراموش کرده بودم. فوری عکس را از جیبم بیرون آوردم و با خودکار آبی شروع کردم به عوض کردن ریخت عکس
شاه. اول یک سیبیل عین سیبیل عمومیرزا برایش گذاشتم و بعد دو تا شاخ هم روی سرش گذاشتم.
نصف شبی از خواب بیدار شدم. لباسم را پوشیدم و از خانه زدم بیرون. ب
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 