پاورپوینت کامل تا پای جان استوار (مباهله) ۳۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل تا پای جان استوار (مباهله) ۳۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تا پای جان استوار (مباهله) ۳۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل تا پای جان استوار (مباهله) ۳۵ اسلاید در PowerPoint :
۳۸
در حالی که شلاقش را محکم بر مرکب فرود می آورد، با عصبانیت با خود حرف می زد. من که تا آن زمان خیال می کردم برای
تجارت به یثرب می رود، دچار شک شدم. کم کم خودم را به او نزدیک کردم. دیدم از مسیحی های نجران است. چند شتر
مال التجاره را با تعدادی از سربازان همراهی می کرد. وقتی مرا دید، اول با ناراحتی جواب سلامم را داد ولی از این که علاقه مرا به
هم صحبتی با خود دریافت، مقداری خشم خود را فرو نشاند و با من سر سخن باز کرد.
پرسیدم: خوب برای تجارت به یثرب می روی؟
گفت: خیر.
گفتم: پس این همه مال التجاره برای چیست؟ گفت: تو مسلمانی یا مسیحی؟ گفتم: مسلمان. گفت: هرچه مصیبت است به خاطر
شما می کشیم. من که از حرف های او چیزی سر در نیاورده بودم، در حالی که مهار شتر را کمی محکم تر کشیدم، گفتم: من که
چیزی از سخنان تو سر در نیاوردم، راستی گفتی این اموال را به چه منظور به یثرب می بری؟ گفت: به این اموال هم مربوط است.
گفتم: چه؟! گفت: ذلت و خواری ما. من در حالی که تعجبم زیادتر می شد گفتم: بگو ببینم چه شده است جان به لب شدم!
گفت: اول این که، این ها مالیات سالانه و به تعبیر شما مسلمانان، «جزیه » است که من برای تحویل به پیامبر شما به یثرب می برم و
دوم این که، این داستان از روزی آغاز شد که آن پیک نامیمون وارد نجران شد.
: کدام پیک؟
– همان پیکی که نامه پیامبر شما را برای علما و بزرگان مسیحی آورد.
داستان برای من شنیدنی شد. با خود گفتم: حتما باید قضیه بسیار مهمی باشد.
: خوب در آن نامه چه نوشته شده بود.
– دقیقا به خاطر ندارم ولی این قدر می دانم که در آنجا مسیحیان به دین اسلام و ترک دین پدران خود فراخوانده شده بودند.
: خوب بعد چه شد؟
– همین که نامه به دست اسقف بزرگ نجران رسید و آن را خواند، شورایی مرکب از شخصیت های بارز مذهبی و غیرمذهبی
تشکیل داد. حاصل مشورت این شد تا هیئتی برای بررسی اوضاع به یثرب گسیل دارند. بالاخره، هیئت آماده حرکت شد و من هم
یکی از آن شصت نفر بودم. از آنجایی که هیمنه محمد[صلی الله علیه وآله] به گوش ما رسیده بود، ما نیز بنا بر رسم همیشگی،
لباس های زربافت و تن پوش های حریر بر تن کرده، صلیب های طلایی به گردن آویختیم و صندوق چه های پر از طلا و جواهر به
عنوان هدیه همراه بردیم. نزدیک های غروب آفتاب وارد شهر یثرب شدیم. من که گمان می کردم اینک وارد قصری با شکوه
خواهیم شد، وقتی از مردم کوچه و بازار سراغ محمد نبی را گرفتیم همه ما را به مسجدی بس ساده و بی آلایش هدایت کردند!
محلی که با خشت های بزرگ محصور شده و در گوشه ای از آن محلی برای عبادت بود.
مردم، که از ورود ما به شهر با این وضع و نیز به مسجد متعجب شده بودند، گرد ما جمع شدند. وارد مسجد شدیم. سه چهار نفری
نشسته بودند ولی من هرچه دقت کردم که کدام پیامبر آن هاست نتوانستم تشخیص دهم. اما از نگاه هایی که یک نفر را نشانه رفته
بود، فهمیدم که می بایست به کدام سلام کنیم.
اسقف بزرگ در حالی که صلیب طلایی بزرگی در دست داشت، قدم جلو گذاشته سلام کرد. آن مرد نیم نگاهی به ما کرد ولی
بدون این که جواب سلام بدهد، سرش را زیر انداخت. من با خود گفتم: حتما این آن شخص مورد نظر نیست. مجددا سلام کرد و
این بار حتی سرش را هم بلند نکرد. ما که اصلا انتظار چنین تحقیری را نداشتیم، با اطمینان به این که اصرار نیز فایده ای نخواهد
بخشید، مسجد را ترک کردیم.
بعضی از همراهان توصیه کردند که ما دوستانی در بین یاران پیامبر داریم که می شود از آنان سر این تحقیر را جست وجو کرد. شاید
آنان واسطه حل این معما شوند.
هوا کم کم تاریک شده بود. وقتی سراغ آنان رفتیم، آنان چون پیامبر خود را می شناختند تاملی کرده گفتند: تنها گره این معما به
دست داماد آن پیامبر گشوده خواهد شد و ما را آگاهی به این ماجرا نیست.
شب عجیبی بود، ما هرگز فکر نمی کردیم چنین شود.
بالاخره ما را به خانه داماد آن پیامبر راهنمایی کردند. مردی میان سال، که به تازگی جوانی خود را پشت سر گذاشته، حل این معما
را در این دانست که ما تمام لباس های طلاباف و زیورآلات خود را کنار گذاشته، با لباس هایی ساده به محضر آن پیامبر شرفیاب
شویم. هرگز یادم نمی رود آن شب خواستم فقط آن انگشتر طلا را همراه داشته باشم که او گفت: هرگز نمی شود! در آیین اسلام
پوشش طلا برای مرد از هر نوع که باشد حرام است. و من با کراهت انگشتر را نیز از دستم بیرون آوردم.
کم کم شب همه جا را فرا گرفته بود و همه سر و صداها به خاموشی گراییده بود، از آنجایی که ما تصمیم ماندن در یثرت نداشتیم،
گفتیم: همین امشب ملاقات صورت بگیرد بهتر است. گرچه آن شب تاریک بود ولی نگاه های ما به یکدیگر همراه با تعجب و
ناباوری بود. آن لباس های گران قیمت کجا و این پوشش های ساده و بی ارزش کجا!
تا این که وارد مسجد شدیم. همین که وارد شدیم، آن مرد در حالی که نور چهره اش بر نور چراغ غالب بود از جای بلند شده به
استقبال ما آمد. و به گرمی هرچه تمام تر پاسخ سلام های ما را داد. آن شب پیش از این که با او مذاکره کنیم، رو به بیت المقدس نماز
گزاردیم.
من مشتاقانه منتظر بودم ببینم سرانجام داستان چه خواهد شد. در این اثنا آن مرد مسیحی در حالی که عرق پیشانی خود را
پاک می کرد فریاد برآورد: ساعتی استراحت می کنیم. و قافله از حرکت ایستاد.
: خوب بعد چه شد؟
– جلسه مناظره ما در حالی که همگی اطمینان د
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 