پاورپوینت کامل بال هایی به رنگ خدا (۳) ۳۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بال هایی به رنگ خدا (۳) ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بال هایی به رنگ خدا (۳) ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بال هایی به رنگ خدا (۳) ۳۸ اسلاید در PowerPoint :

۳۶

پنجره ای برای آشنایی با صحیفه سجادیه

به مردانگی کوه

آن روزها فرزدق و شعرش شده بود نقل صحبت های مکیان و حاجی هایی که آماده برگشتن به وطن بودند. البته، بار اول نبود که
مردم در مورد فرزدق حرف می زدند. دعواهای جریر و فرزدق، دو شاعر معروف که در قالب شعر یکدیگر را به باد ناسزا و اهانت
می گرفتند، از موضوع های خنده دار آن روزگار بود. اما این بار فرق می کرد; نه فرزدق آن شاعر خامی بود که افق فکرش در به خشم
آوردن جریر تمام شود و نه شعرش گلی در گنداب هجو و ناسزا. این بار هرچند خودش به فرمان هشام، ولیعهد عبدالملک تبعید
شد، ولی نامش با این شعر در صف مردان آزاده روزگار جاودانه گردید.

در آن سال حسن توانسته بود به حج بیاید، اما هنوز ماجرای شعر فرزدق را درست نشنیده بود. هرگاه که به مسجدالحرام می رفت،
در میان جمعیت به دنبال کسی می گشت که بتواند ماجرا را برایش بگوید آن روز که باز مثل همیشه دنبال آشنایی می گشت،
ناگهان در میان جمعیت ابوحمزه را دید. به سرعت طرفش رفت. پس از سلام و احوال پرسی گفت: راستی ابوحمزه جریان این شعر
آن هم از فرزدق چیست؟ زود بگو که بسیار مشتاق شنیدن ماجرایم…

ابوحمزه که این شور و اشتیاق حسن را می دید، نه به صحنه شعر خواندن فرزدق در مقابل هشام، که به سال ها قبل برگشت،
زمانی که پس از واقعه کربلا امام سجادعلیه السلام در مکه و مدینه جز مقداری انگشت شمار یار و هواداری نداشت. خوب به یاد
می آورد که پدر حسن، از حالای حسن جوان تر بود. هنوز سیاست امام را نمی شناخت و هرگاه او یا یکی دیگر از یاران صمیمی امام
سجادعلیه السلام را می دید، کوله باری از سؤال و اعتراض و انتقاد را برایش پهن می کرد. تقریبا همین جا در مسجدالحرام بود که
همدیگر را دیدند. حمید، که تازه از واقعه حره به مکه گریخته بود، آوار سؤال هایش را روی ابوحمزه خالی کرد:

«آخر ابوحمزه، من که نمی گویم امام سجادعلیه السلام اشتباه می کند. ولی با موعظه کردن و درس دادن و دعا خواندن برای مردم،
که حجاج بن یوسف و عبدالملک و هشام بن اسماعیل سرکوب نمی شوند. اگر این کارها فایده داشت، که پدرش امام حسین علیه
السلام آن طور کشته نمی شد. چرا امام سجادعلیه السلام با مردم مدینه همکاری نکرد؟ اگر او هم کمک کرده بود، یزید این گونه
مردم مدینه را بیچاره نمی کرد. چرا لااقل به مختار روی خوش نشان نداد؟ چرا به کوفه نرفت و رهبری قیام توابین را بر عهده
نگرفت؟ مگر از مرگ می ترسد؟!» هرچه ابوحمزه سعی کرده بود که شرایط امام سجادعلیه السلام را برایش توضیح دهد، نتوانسته
بود، نتوانست به او بفهماند که مردم از ترس یزید و بنی امیه حاضر به همکاری با امام زین العابدین نیستند، اگر حاضر بودند که
نمی گذاشتند پدرش امام حسین علیه السلام را این گونه بکشند و خاندان پیامبر را مانند کفار به اسارت ببرند. اگر امام سجادعلیه
السلام با این هواداران ناچیز بخواهد دست به شمشیر ببرد، نتیجه ای جز به کشتن دادن تنها تکیه گاه علمی و معنوی مردم ندارد.
مردمی که در آن شرایط نه تاب استقامت در میدان نبرد را داشتند و نه از دین و اسلام چیزی می دانستند و تشنه یک الگو و یک
طناب نجات برای بیرون آمدن از مرداب ظلم و فساد و جهل بودند، و این که حال وقت ادامه راه کربلاست نه تکرار آن…

هرچه ابوحمزه بیش تر توضیح می داد، حمید آرام نمی شد که هیچ، عصبانی تر هم می شد. به همین دلیل، صلاح دید که جواب
دادن به سؤال های پدر حسن را به دوش روزگار بگذارد و امروز آن جواب که می خواست حاضر بود.

پس گفت: حسن جان یادش به خیر. سال ها پیش همین جا پدرت را دیدم و با هم صحبت کردیم. آن زمان واقعه کربلا تازه بود و
یزید زنده. سیاست امام سجادعلیه السلام، پرورش دینی مردم و زنده نگه داشتن واقعه کربلا بود. ولی پدرت توقع داشت که هر
اعتراضی که در هر گوشه مملکت می شود با هر هدفی، هرچند با اهداف امام هماهنگ نباشد، امام در آن شرکت کند آن هم بدون
هیچ یاوری. خلاصه ملعبه سیاست هر سیاست باز باشد. هرچه من برایش می گفتم که جایگاه سیاسی امام سجادعلیه السلام با
پدرش فرق دارد. وظیفه او چیز دیگری است قانع نمی شد.

امروز شعر فرزدق جواب خوبی به اشکال های دوست مرحومم حمید است و جالب این که پسرش یعنی تو آمده ای و از من درباره
این شعر می پرسی.

حسن که جز به جواب سؤال خود به چیز دیگری گوش نمی داد. بی صبرانه گفت: خوب حالا ابوحمزه جریان را برایم تعریف کنید؟!

آه پسرم! عجله نکن. بیا اول برویم یک گوشه دنج تا برایت تعریف کنم، آخر هشام از این قضیه بسیار عصبانی است. حتما
جاسوسانش برای چاپلوسی در کمین کسانی هستند که درباره آن صحبت کنند:

آن روز مسجدالحرام مملو از حاجی های سفیدپوش بود. حاجی هایی که از همه دنیایشان، با هر اختلافی که داشتند آمده بودند.
پیر و جوان، برده و ارباب، سفید و سیاه، همه و همه از گوشه و کنار کشور بزرگ اسلام به گرد خانه خدا آمده بودند و لبیک گویان
طواف می کردند. هشام، ولیعهد عبدالملک هم امسال، در مکه است. آن روز پس از این که با سختی بسیار در آن دریای جمعیت
طواف کرد و به سوی حجرالاسود به راه افتاد تا مانند حاجیان مشتاق، که دوست دارند به سنت پیامبرصلی الله علیه وآله
حجرالاسود را ببوسند و لمس کنند، آن را لمس کند. ولی با آن همه جمعیت مگر می توانست به حجرالاسود برسد؟ هرچه هم
نوکرانش داد و فریاد راه انداختند تا برایش راه باز کنند، بی فایده بود و هشام ناامید از رسیدن به حجرالاسود طوافش را تمام کرد.
روی یک صندلی در جایگاهی روی یکی از تپه های مشرف بر مسجدالحرام پهن شد و به تماشای کعبه و موج سفیدی که عاشقانه
گردش می چرخیدند، نشست. آخر می دانی این جانشینان دروغی پیامبر اصلا به طواف و این حرف ها عادت ندارند.

همان طور که روی تپه، مردم را تماشا می کرد، ناگهان دید مردم به یکجا خیره شدند و شخصی را به هم نشان می دهند.

عجیب بود. درست روبه روی حجرالاسود، که از همه جای مسجدالحرام شلوغ تر است، مردم یک راه باز کرده بودند

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.