پاورپوینت کامل تصمیم نهایی ۲۵ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تصمیم نهایی ۲۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تصمیم نهایی ۲۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل تصمیم نهایی ۲۵ اسلاید در PowerPoint :

۱۵

هر بار که خانه آن ها رفته و یا تماس گرفته بود، خواهر ناصر گفته بود: «با دایی اش رفته مسافرت، معلوم نیست کی بیاد» .

سرانجام، تابستان تمام شد، دوباره با فرا رسیدن اول مهر، مدرسه ها و دانشگاه ها نیز به حرکت و جنب و جوش افتادند . . .

ناصر و احمد، هر دو ترم آخر بودند و هر دو نیز از بچه های زرنگ! دیگر چیزی نمانده بود که فارغ التحصیل شوند . . . پس از چهل
پنجاه روز دوری از هم، محوطه بزرگ دانشگاه، این دو دانشجو را به هم رساند . پس از سلام و روبوسی و . . . احمد گفت:

– ناصر! هیچ معلوم کجایی؟ !

– همین دور برها! البته، فعلا! . . .

– یعنی چی؟ ! این همه با خونه شما تماس می گرفتم، می اومدم دم در، خواهرت بهت نگفت؟ نبایست یک زنگ می زدی؟ انگاری تو
جن شده بودی و من بسم الله .

– حالا باهام چه کار داشتی؟

– هیچی! می خواستم ببینم کجایی! چه کار می کنی! از همه مهم تر، دلم برای دوست چندین ساله ام تنگ شده بود . . .

– چاکرتیم احمد آقا! خیلی مخلصیم! . . .

– حالا کجا بودی؟

– شمال، اصفهان، شیراز، پاسارگاد، . . . خلاصه رفتیم و بیشتر جاهای دیدنی را دیدیم . «دور ایران در سی و پنج روز» !

– خب! خوش گذشت؟

– ای . . . بدک نبود .

– با کدام دایی ات رفته بودی؟

– دایی حمید! همون که تو خارجه! از سوئد آمده بود . با هم مدتی رفتیم تفریح . کلی حال کردیم . جای شما خالی!

– دوستان به جای ما .

– راستی احمد! می دانی می خواهم برم؟

– کجا؟

– «اونور آب » !

– اونور آب کجاست؟ واضح تر حرف بزن!

– می خواهم برم خارج! آنجا زندگی کنم .

– چرا؟ !

– خب دیگه . زندگی، اینجا فایده نداره . ماندن اینجا اشتباهه!

– عجب! پس تا حالا چرا ماندی؟

– باید درسم را تموم کنم یا نه؟ خودت که بهتر می دانی، دیگه تا «مهندس الکترونیک » شدنمون چیزی نمانده

– فکر نمی کنی کارت اشتباهه؟

– نه! چه اشتباهی؟

– آخه می خواهی بری آنجا چه کار؟

– همه می رند چه کار؟ من هم یکی! توی این کشور آدم می پوسه . از صبح تا شب باید «سگ دو» بزنیم واسه یک لقمه نان . پدرامون
را نگاه کن! با چه بدبختی نان در می آورند! اما آن ور در آمد بالاست . پول خوبی به دست میاد . . .

– بنده خدا! اگر به قول تو «سگ دو» نزنیم که عقب می مانیم . «نامبرده رنج، گنج میسر نمی شود» . تازه، توی قرآن هم داریم که
«لیس للانسان الا ما سعی » . باز هم بگم؟ !

– پس چرا بعضی ها بدون زحمت، کلی پول و پله به هم می زنند؟

– فکر می کنی حلاله؟ از راه درستی به دست آمده؟

– نمی دانم! ولی من تصمیم خودم را گرفتم . می خواهم برم . . .

– ناصر این را گفت و چند قدم جلوتر رفت ورودی نیمکت نشست . احمد هم به او پیوست . دستش را روی شانه او گذاشت و گفت:

راستش را بگو! با چه انگیزه ای می خواهی بری؟

– بین داداشم! در جامعه ما به ما جوان ها بها نمی دهند . ضایع می شویم .

– آخه تو درخشیدی که بهت بها ندادند؟ به یک جوان، بی خود که بها نمی دهند! کار «شاقی » ، ابتکاری چیزی انجام بده، ببین
چقدر ارزش پیدا می کنی . . . .

– ای احمد آقا! چرا حرف های کلیشه ای می زنی؟

– حرف های کلیشه ای کدومه؟ تو جزو بهترین های دانشگاهی، آینده خوبی در انتظارته!

– قربون دهنت! من هم واسه همین می خواهم برم . فکر می کنی «فرار مغز» ها برای چیه؟ اینجا استعداهاشون شکوفا نمی شه .
روی ایده ها و افکارشون سرپوش می زارند ; اما همین که پاشون به آن طرف می رسه، واسه خودشون کسی می شوند . مگر نشنیدی
«ماهی توی دریا بزرگ می شه، نه توی حوض » ؟ . . . آنجا همه جور امکانات هست، تازه، آزادی هم دارند . صفا سیتی! اما اینجا چی؟

– تو اصلا می دانی آزادی چیه؟

– هیمن که کاری به کارت نداشته باشند . هر جور می خواهی زندگی کنی و هر طور می خوای بگردی!

– به به! چشم هایم روشن . فکر نمی کردم جاذبه غرب تو را این قدر عوض کرده باشد . فکر می کردم «ارزش » ها هنوز برات ارزش
ندارند .

– جاذبه چی! مرد حسابی؟ نمی دانی دایی ام چی ه