پاورپوینت کامل چادر مادر بزرگ ۲۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل چادر مادر بزرگ ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل چادر مادر بزرگ ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل چادر مادر بزرگ ۲۷ اسلاید در PowerPoint :
۴۶
مادر دستم را گرفت و از اتاق بیرون آورد . سعی کردم چشم هایم را باز کنم تا ببینم چه خبر است . خندید: بد جنس چشمها تو
وانکن! نمی دانم از کجا فهمید . ادامه داد: خانم، خانم ها حالا می تونی چشم ها تو واکنی! از خوشحالی فریادی کشیدم: وای مادر
بزرگ! دویدم در آغوش همیشه بازش! آرام دست روی موهایم کشید ; از گرمای دستش قلقلک می شدم و خوشم می آمد . دوست
نداشتم سرم را از سینه اش جدا کنم که صدای مادر بلند شد: دخترکم مادر بزرگ الآن آمده، خسته است! سرم را بالا گرفتم
صورت مهربان و خندان مادر بزرگ را در چشمانم قاب کردم و بعد با صدایی لوس گفتم گفتم: مادر بزرگ! با کشش صدای
بیش تری گفتم از من «بله » مادر بزرگ را تحویل گرفتم و ادامه دادم: منو چقدر دوست داری؟ سرم را به سینه اش فشار داد: خیلی!
خیلی بیش تر از خیلی! خودم را از حصار دستهایش بیرون کشیدم ; اخم کردم و گفتم: الکی می گی! قیافه مادر بزرگ در هم شد ;
باید سریع حرفم را درست می کردم . پریدم و ادامه حرفم را در هوا گرفتم و ادامه دادم: وگرنه زودتر می آمدی پیشم! دوباره لبهایش
به خنده شکفت، از این لبخند نمکین مادر بزرگ لذت می برم . گوشه چشم هایش تنگ می شد و لب هایش غنچه ای مثل گل باز!
آن وقت شادی در هوای اتاق می دوید!
مادر در حالی که چادر رنگ رفته مادر بزرگ را از سرش می گرفت رو به من می گفت: شادی ذوق زده شدی نه؟ ! خندان و جست و
خیز کنان همانطور که به طرف ساک مادر بزرگ می رفتم گفتم: عالی بود مامان! و مادر به من که زیپ ساک مادر بزرگ را باز کرده
بودم نگاهی کرد و بلند خندید .
موهای سرم در دست مادر بزرگ تاب می خورد تا به قول او گیس شود! همین طور که با حوصله با موهایم ور می رفت گفت: شادی!
فردا تولدته؟ شیرین از یاد آوری فردا خنده کنان گفتم: بله! ادامه داد: مامانت چی خریده؟ ! اخم هایم را در هم کشیدم و گفتم :
می دانم توی کمدشه اما درشو قفل کرده و نمی ذاره ببینم! آن روز که خریده بود فکر کرد من هنوز مدرسه ام، برای همین بیرون از
چادرش گرفته بود! بعد بی اختیار سرم را چرخاندم و بلند با هیجان گفتم: دو تا بود مادر بزرگ . دو تا کادو! و اخم های مادر بزرگ
صورتش را عصبانی نشان می داد . موهایم از دستش در رفته بود و عین یک آشبار قهوه ای روی شانه هایم تاب می خورد . صورتش را
بوسیدم و گفتم: بخند مادر بزرگ من دارم بزرگ می شم! او خندید . باز هم بوی بهار تمام اتاق را پر کرد .
ده شمع روی کیک خودشان را می سوزاندند تا من زورتر نجاتشان بدهم . همه کادو هایشان را داده بودند و من و مادر بزرگ که
روی صندلی کنار من نشسته بود، خانمانه تشکر می کردیم . نوبت به مادر رسید، دو تا کادو در دست هایش مثل چشم های من برق
می زد . مادر یکی از دست هایش را به طرف مادر بزرگ و یکی را به طرف من دراز کرد . من و مادر بزرگ همدیگر را نگاه کردیم!
عجیب بود! و بعد دو تایی خندیدیم و مشغول باز شدن شدیم . دو تا چادر مشکی یکی بلند و یکی کوتاه!
با عصبانیت از جایم بلند شدم و گفتم: مگر من نگفتم چادر سرم نمی کنم؟ ! و دویدم به طرف اتاق! صدای مادر بزرگ بلند شده
بود: شما که خودتان می دانید من چادرم را عوض نمی کنم . . . بعد از چند لحظه مادر بزرگ روی تخت کنار من نشسته بود . هر دو
ساکت بودیم .
بارها به بهانه های مختلف مادر برای مادر بزرگ چادر خریده بود ; اما او حاضر نبود چادرش را عوض کند، من هم اخم هایم بیشتر
در هم فرو رفت . من هم که خیلی به مادر بزرگ گفته بودم چادر نمی خواهم . دوست هایم چادر نداشتند من هم خجالت
می کشیدم . . . و پشت سر هم این کلمات در هم می پیچید . مادر بزرگ در حالی که که گوشه ای را می گزید به من نگاه کرد . سرم را
بلند کردم ; مادر بزرگ به زور دهان از هم گشود: بله! چرا چادر نو نمی خواهی! چرا تو چادر نمی خواهی؟ سرم را پایین انداختم و
در حالی که سعی می کردم از زیر نگاه هایش فرار کنم آرام گفتم: می دانم دلیلش را مامان به شما گفته! فقط نمی دانم چرا اذیت
می کند و هر دفعه یک جوری دوباره پیشنهاد می دهد این بارم که دیگه نوبره! هدیه تولد چادر؟ !
مادر بزرگ نگاهش را از زمین برداشت و به زمین خیره شد . حرف زشتی زده بودم! دستش را گرفتم: ببخشید شما هم که
هدیه اش را نگرفتی؟ مثل همیشه زور مرا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 