پاورپوینت کامل آرزوی بالای نیزه ۳۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل آرزوی بالای نیزه ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آرزوی بالای نیزه ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل آرزوی بالای نیزه ۳۲ اسلاید در PowerPoint :

۱۳

بیشتر بچه ها رفته اند بالای نخل وسط کوچه و تندوتند خرما می خورند . چند تایی هم هی دنبال یکدیگر می دوند و دامن
پیراهن های بلند شان مرتب به این طرف و آن طرف چرخ می خورند . نشسته ام روی گلیم کوچکم که مادرم هر روز می اندازد
جلوی درخانه تا بشینم رویش آخر توی خانه حوصله ام سر می رود . اما توی کوچه بازی بچه ها را نگاه می کنم . یکی از بچه ها از نخل
پایین می آید ومی دود طرف من . موهای بلند و سیاهش که روی شانه هایش پخش شده است تکان می خورد دو تا خرما توی
دستش است می گوید برای تو چیده ام . خرما را می گیرم و با خوشحالی می خندم و او دوباره می دود و می رود بالای نخل . موهای
بلند و سیاهش تکان تکان می خورد . یکی از خرماها را می گذارم توی دهانم و بچه هایی راکه بازی می کنند نگاه می کنم . همگی
شان دارند دنبال یک نفر می دوند . اگر من جای او بودم آنقدر تند می دویدم که دست هیچ کس بهم نرسد . اما حتی نمی توانم راه
بروم پاهایم فلج است . اصلا نمی توانم پاهایم را تکان بدهم . مادرم می گوید: وقتی خیلی کوچک بوده ام مریض می شوم و به خاطر
آن مریضی پاهایم فلج می شود . خرمای باقی مانده را می گذارم توی دهانم . بر خلاف خرمای قبلی که هسته نداشت این یکی
هسته دارد . باز به بچه ها نگاه می کنم . این بار فقط پاهایشان را می بینم پاها دارند تند و تند به این طرف و آن طرف می دوند، از
نخل بالا می روند و . . .

پاهای دختر و پسرها مثل هم است سیاه و خاکی . فقط بعضی از دخترها وقتی می دوند خلخال پاهایشان جرینگ جرینگ صدا
می کند . هسته خرما رااز دهانم بیرون می آورم و دیوار رو به رویی ام را نشانه می گیرم . هسته خرما به دیوار نمی رسد می افتد
درست وسط کوچه . پاهای یکی از بچه ها آن را سر می دهد طرفی دیگر . کاش پاهای من خوب می شد ومی توانستم پا به پای شان
بدوم و از نخل وسط کوچه بالا بروم اما حیف که پیش هر طبیبی که رفته ام گفته است کاری نمی شود برایم بکنند . موهایم را سیخ
سیخ آمده روی پیشانی ام می زنم عقب و روسری ام را می کشم جلو . پاها تندوتند می روند، می ایستند و از نخل بالا می روند . . .

وقتی می آییم توی کوچه از بچه ها خجالت می کشم و روسری ام را روی صورتم می کشم آخر مادرم بغلم کرده است . بابا
خوشحال تر از همیشه است . وقتی می پرسم: کجا می رویم؟ می خندد و می گوید: یک جای خوب! صورتم را می چسبانم به گردن
مادرم . بچه ها دوباره رفته اند بالای نخل و بعضی ها یشان دارند دنبال هم می دوند . صدای جرینگ جرینگ خلخال پاهایشان در
گوشم می پیچد . سرم را بلند می کنم و یواشکی نگاهشان می کنم . همان دختری که دیروز بهم خرما داد، دستش رابرایم تکان
می داد . با خجالت سرم را تندی بر می گردانم بابا هنوز دارد می خندد دست های بزرگش را جلو می آورد و لپم را می کشد .

از مادرم می پرسم: اینجا کجاست؟

می گوید: اینجا خانه دختر پیامبر و همسرش علی است . این را که می شنوم خیالم راحت می شود . آخر تعریف خوبی هایش را
خیلی از پدر و مادرم شنیده ام اما تا به حال به خانه شان نیامده ام . این اولین بارم است . آقای مهربانی روبه روی مان نشسته است .

این را از لبخندهایش می فهمم وقتی آمدیم تو با خوشحالی با پدر احوالپرسی کرد و بعد به من لبخند زد . می خواهم از مادرم
بپرسم: چرا اینجا آمده ایم؟ اما چیزی نمی گویم .

آقای مهربان دوباره لبخند می زند و با دستش اشاره می کند به کاسه خرما که جلوی مان است . به مادرم نگاه می کنم مادر
لبخندی می زند و می گوید: بردار!

یک دانه خرما برمی دارم و می گذارم توی دهانم چقدر شیرین است! خیلی خوشمزه تر از خرماهایی که دیروز آن دختر از نخل
وسط کوچه مان چید و به من داد . می خواهم از مادرم بپرسم چرا مزه این خرماها با بقیه خرماها که تا حالا خورده ام فرق دارد؟ اما
آقای مهربان دارد نگاهم می کند برای همین خجالت می کشم . بابا که چهار زانو کنار من و مادرم نشسته و تا به حال ساکت بوده
است . دست هایش را به هم گره می کند و می گوید: یا امیرالمؤمنین! شفای دختر مرا از خدا بخواهید . . . . . هنوز حرف بابا تمام
نشده است که پسر آقای مهربان از در اتاق می آید تو . لبخندش مثل لبخندهای آقای مهربان است . صورتش هم عین صورت آقای
مهربان است . مادرم آهسته می گوید او حسین است . آقای مهربان به او می گوید: پسرم! دست بر سر این کودک بگذار و شفای او را
از خدا بخواه! پسر آقای مهربان می آید طرفم خجالت می کشم و روسری ام را می کشم جلو و می چسبم به مادرم . مادرم می گوید:
دخترم! او پسر امام است . ببین چقدر مهربان است! روسری ام را بالاتر می کشم .

پسر آقای مهربان دستش را می کشد روی سرم بعد از مدتی دستش را بر می دارد و بهم لبخند می زند . یک مرتبه صدای پدر و
مادرم بلند می شود: پاشو! پاشو! تو می توانی راه بروی و با تعجب به پاهایم نگاه می کنم، انگشت شصتم را ت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.