پاورپوینت کامل سرود عاشقانه ۳۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سرود عاشقانه ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سرود عاشقانه ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سرود عاشقانه ۳۱ اسلاید در PowerPoint :

۳۰

زمین در قفس پولادین شیطان اسیر بود . خسته و بی رمق شکنجه های غضبناکانه اهریمن را به جان می خرید، تا زمینیان رنج
اسارت را نچشند . زمان در زندان سکوتی سرد سال ها سخنی نگفته بود و تنها حرکتش کرنش بود و آن هم از روی عجز . کوه در
برابر جور اهریمن آب می شد و آب از حرارت زورگویی به هوا بر می خاست . از هیچ جنبنده ای صدایی شنیده نمی شد، مگر لرزش
وجودش که از ترس شکنجه ظالم بود و مگر صدای خردشدن هویتش که به دست باد سپرده بودند و آن هم بادی اجنبی . شهر
بوی فریب می داد، بوی خیانت و بوی توطئه . بغض در سینه شهر لانه کرده بود . بغضی کهنه که اهریمن از فوران آن می هراسید .
نیرویی در قلب شهر، در قلب ناتوان شهر می خروشید که اگر جاری می شد عالمی رابه سلطه می گرفت تا رعد خیانت، آسمان را
می شکافت و شاید تاریخ منتظر واقعه ای دیگر بود .

مردم شهر هیچ نداشتند، مگر دلی ستم کشیده و دیدگانی اشکبار از رنج دل به دستان کودکان ده ساله شهر نه قلم بود و نه
بادبادک، بلکه آرزوی آزادی بود که چون انگشتری همیشه میهمان انگشتانشان شده بود . پیرمرد سالمند شهر، با کلاهی بر سر زیر
لب قصه زمستان زمزمه می کرد، گویی تعالی می کند برای جمع به خواب رفته شهر . گویی شیپور بیداری بر دست گرفته و از
دمیدن در آن می هراسد . چشمانی سیاه همیشه در کمین آزادگانی بودند که چشم های شب بیدارشان تنها سرود آزادی
آزادی خواهان را می شنید و گوش هایشان فرمان بی رحمانه دولتمردان را می دید . مردانی بودند دست آموز که عقل خود را به
گروی خواب و خورشان گذاشته بودند . هر جا صدای پرنده ای عاشق به هوا بر می خاست، خفاشی حاضر می شد و او را می بلعید،
هر چند که بر خلاف غریزه .

شهر، در ظاهر آرام بود و بی حرکت، ولی در درون نبض خروشان شهر، دنیای پرهیاهویی بر پا بود . دنیایی که دل اهالی اش مالامال
از سروش آزادی و وطن خواهی بود . چشمان اهالی اش منتظر و خیره به در بود که شاید فرشته ای از سوی خدایشان نازل شود و
دیو بدکردار زمان را به زندان عدالت افکند . گوش هایشان گوش به زنگ فریاد فریاد رعبی بود که شاید از مناره های بلند شهر نوا
سر بدهد و آنان را به جهادی بزرگ فرا خواند . لب هایشان زمزمه گر ذکر حق بود که گره ای از گره های کور شهرشان بگشاید و
جوانمردی را راهی کویر مظلومیشان کند . آری دنیایشان، دنیای خوبی بود، به دور از موج سهمگین باد وحشی که اگر می وزید،
حجابشان را غارت می کرد . دنیایی بود در پس پرده تیره شهر، روشن و آرام . پیرزن خسته شهر که در آن دنیا می خوابید، کابوس
بی رحمی شهر چشم هایش را نابینا کرده بود و شاید آن چشم های فرسوده از دیدن منظره ظلم ظالم می هراسید . آه از آن
زمانی که صدای بال های کرکسی به گرداگرد دنیایشان آنان را به شهر طلسم شده باز می گرداند و تابلوی دهشتناک خفقان
چشم هاشان را می آزرد . درد دل هر روز اهالی، درد شکنجه فرزند و ترس از بازگشت خفاش بود . حتی گاهی در دل تاریک شب
صدای گریه میدانک شهر، ناله فواره کوژ پشت مرکز شهر، خواب را از چشمان شنونده می ربود .

ظلم چون وبا به جان زندگان رخنه کرده و به خیال خود بر زمینشان می افکند . غافل از این که اینان ریشه ای دارند عمیق و
پرقدرت و از دل آن ریشه جوانه ای بیرون خواهد زد قرمز، اگر آنان بمیرند . آخر خود ظالمان در خواب بودند و همین خوابشان
بود که نگذاشت صدای پر صلابت آن مرد اسطوره را بشنوند .

آری آن روز، روزی سرد، روزی تاریک و روزی ماتم زده به ناگاه صدای فریادرسی گوش اهالی را نوازش کرد . صدای روحانی مردی
در راه، صدای قدم های بلندش چهره غم زده شهر را در هم ریخت، جان رفته به شهر باز گشت . مردی تنها بر در منتظر شهر
ایستاده است و صدا می کند مردم جان باخته را . رویای صدای آن مرد، نقل تنهایی آن مردم بود . کودک بازیگوش شهر نیز به
دنبال صدایی می گشت که نوا سر دهد، اینگونه که او سرداد . مرد، تعبیر خواب شهر دلمرده آن روز بود .

کسی آمد در آن روز که صدایش نور، حرفش نور، عزمش نور و خودش از نور بود . مردی با استواری کوهی عظیم، به روشنی
صبحی صادق و به خوبی هزاران گل تازه شکفته در گلستان، مردی پاک از تباری پاک، مردی که حتی شهر نیز به خواب ندیده بود
که اینگونه بیاید . چهره یخ زده شهر از شوق حضور ناجی گرم شد و خیس از برف آب شده گونه، سرود خوشبختی دوران سر
می داد . پرندگان مجلس بزمی داشتند که باد، ارابه گلگون پرهاشان بود . طبیعت می گریید، آسمان می خندید و خورشید دعا
می کرد، مرد سپیدپوش این فصل سپید را . آری شاید بتوان گفت او فرزند آسمان بود . آسمانی که از دیدن فرزند خود، افتخار
می کرد و بارها برای آمدنش گریسته بود . مرد افسانه ای شهر آمد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.