پاورپوینت کامل «یاس و آتش » ۲۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل «یاس و آتش » ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل «یاس و آتش » ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل «یاس و آتش » ۲۸ اسلاید در PowerPoint :

۱۶

دیگر حوصله ی هیچ کاری را نداشتم . خسته و کوفته در اندیشه های خود غوطه می خوردم، ولی احساس می کردم مادرم از من
خسته تر است . حالش رو به وخامت گذاشته بود . با زحمت او را بغل کردم، زیر خرمای وسط حیاط خواباندم . رفتم و ظرف آبی
آوردم . مادر با زحمت چشمانش را باز کرد و گفت: خیلی دیر کردی، حالش چطور بود، پیغامم را رساندی؟

من که خودم را در چین و چروک های غبار گرفته ی صورت و پیشانی اش گم شده یافتم، دست لرزانش را به گرمی فشردم و آخرین
نفس هایش را به نظاره ایستادم . گویا شعله های زندگی اش به خاموشی می گرایید . اشکم بر صورتش افتاد و او به گریه ام پی برد –
دخترم چرا گریه می کنی؟ می خواست درباره ی بیماری اش دلداری ام دهد; نمی دانست وجودم از آتش مصیبت دیگری در رنج
است . به اصرار مادر، حکایتی را که بر من گذشته بود، تعریف کردم:

پس از خداحافظی با شما به سوی خانه ی او حرکت کردم . احساس غریبی داشتم . حسی غریب پاهایم را سست می کرد . هوا
عجیب گرم بود; وقتی وارد کوچه ی بنی هاشم شدم، بویی آشنا میهمان مشامم شد . از دور چشمم به در خانه اش افتاد، دوده های
سیاه روی در توجهم را جلب کرد، دری نیم سوخته و بسته، خوب یادم می آمد دفعه های قبل هرگز این در را بسته ندیده بودم،
نزدیک و نزدیک تر شدم . دست بر کوبه ی در بردم . هنوز آن را رها نکرده بودم که ناله ای جانسوز سراپایم را تسخیر کرد، ناله آشنا
بود، آهسته کوبه را روی در گذاشتم و منتظر ماندم . از میان در نیم سوخته، کلماتی به گوشم رسید: «ای پدر، دنیا به دیدار تو با
رونق و بها بود و امروز در سوگ تو انوارش بریده و گل هایش پژمرده است و خشک وتر آن حکایت از شب های تاریک می کند . ای
پدر همواره بر تو دریغ و افسوس می خورم تا روز ملاقات . ای پدر، از آن لحظه که جدایی پیش آمد، خواب از چشمم گریخت . ای
پدر! کیست از این پس که بیوگان و مسکینان را رعایت کند و امت را تا قیامت هدایت فرماید . ای پدر، ما در حضرت تو عظیم و
عزیز بودیم و بعد از تو ذلیل و زبون آمدیم . کدام سرشک است که در فراق تو روان نمی شود و کدام اندوه است که بعد از تو پیوسته
نمی گردد و کدام چشم است که پس از تو سرمه خواب می کشد؟ ! تو بودی بهار دین یزدان و نور پیغمبران، چه افتاد کوهسارها
راکه فرو نمی ریزد و چه پیش آمد دریاها راکه فرو نمی رود؟ ! چگونه است که زلزله ها زمین را فرو نمی گیرد؟ !» با شنیدن این
جمله ها طاقت ایستادن از کفم رفت . کنار در نشستم و به دیوار تکیه دادم . زانوهایم را در بغل گرفته آهسته آهسته گریه می کردم،
ولی هم چنان می شنیدم . آری او بود که می گفت: «پدر، در بلا و رنجی عظیم و مصیبتی شگرف افتادم و در زیر بار گران و هولناک
ماندم . پدر فرشتگان برتو گریستند و افلاک در ایستادند و منبرت بعد از تو وحشت انگیز و بدون استفاده گشت و محراب بی
مناجات معطل ماند و قبرت به پوشیده داشتن تو خوشحال گشت و بهشت به زیارت و دعایت مشتاق آمد . . .» . (۱) آری مادر!
نبودی پشت در ببینی .

نمی توانستم گریه ام را پنهان کنم . تکان های شانه ام در نیم سوخته و شکسته را به صدا در می آورد . صدای حزن آلود فاطمه به
گوش رسید: اسماء بگو آن زن داخل شود، آشناست! با باز شدن در، وارد خانه شدم . با گوشه ی چادر اشک چشمم را پاک کردم،
آهی سرد کشیدم و سلام فاطمه ( علیها السلام) را پاسخ دادم . تردید تمام وجودم را فراگرفت . فاطمه را می دیدم، اما آیا این همان
بانوی مدینه است؟ !

از کنار چشم های بسته ی مادرم اشک بود که آرام آرام برگونه های رنجور و خسته اش فرو می غلتید . در نگاهی کوتاه، ولی ژرف
خانه ی فاطمه رابرانداز کردم . آخرین دفعه ای که نزدش رفته بودم دو سه ماه قبل بود، برای گرفتن پاسخ پرسش های تو . مادرم
سرش را به نشانه ی تایید پایین آورد، ولی هم چنان گریه می کرد . در آن روز، وقتی به خانه ی فاطمه وارد شدم، سادگی اش پرسش
دیگر در ذهنم پدیدآورد – به راستی این است خانه ی آخرین پیامبر الهی؟ !

مادر! با خانه های ما تفاوتی نداشت و همین مرا با فاطمه صمیمی تر کرد . احساس می کردم در این خانه احساس غربت نمی کنم .
تمام دارایی اش قطعه ای حصیر، یک آسیاب دستی، یک کاسه مسی، یک مشک آب، یک تشت، یک کاسه ی گلی، یک ظرف آب
خوری، یک پرده ی پشمی، یک ابریق، یک سبوی گلی، دو کوزه ی سفالین و یک پوست به عنوان فرش و یک دنیا صفا، صمیمیت،
عظمت و بزرگواری و دیگر هیچ . مادر هم چنان می گریست، د

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.