پاورپوینت کامل فرزند خوانده ی عزیز ما ۳۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فرزند خوانده ی عزیز ما ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فرزند خوانده ی عزیز ما ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فرزند خوانده ی عزیز ما ۳۸ اسلاید در PowerPoint :
۲۲
در نقطه ای دوردست، کودکی منتظر بود تا گذشته ی دردناک زوجی را محو کند . از شنا برگشته ایم، اما هنوز شام نخورده ایم .
بچه ها ناآرام و بی قرارند . من در خانه ی پدر و مادرم هستم و می توانم صدای دوبرادرزاده ی بزرگم را که دارند بازی می کنند،
بشنوم . درهوای تاریک بیرون، روی ایوان، کنار خواهر کوچک ترم «آن » و زن برادرم «کاندیس » نشسته ام و به چراغ هایی چشم
دوخته ام که در دوردست، برابر چین خوردگی های کوه های «بلوریچ » کارولینای شمالی می درخشند . حال خوشی دارم، یقینا خیلی
بهتر از سال پیش، یعنی زمانی که برای شرکت در گردهمایی سالیانه ی مربوط به سال هزار و نهصد و نود و سه آمدم . در آن موقع
به خاطر خبر تکان دهنده ی پزشک مان، مات و پریشان خاطر بودم . آخر او اعلام کرد که من و همسرم «جو» دیگر بچه دار
نمی شویم!
بیشتر روزهای آن هفته را در اتاق زردرنگ مخصوص پذیرایی پدر و مادرم سپری کردم و دوراز چشم سایران خودم را به ویژه از
نج برادر زاده و خواهر زاده ام پنهان ساختم . «جو» از حالت روحی شکننده و هراس انگیز من نگران بود . ناگهان کوچک ترین برادر
زاده ام سکوت ایوان را می شکند . وی جیغ زنان از بین در شیشه ای می گذرد و فریاد می زند: «مامان! مامان!» آن گاه دست خود را
بالا نگه می دارد تا «کاندیس » بلندش کرده و درآغوش بگیرد .
لحظه ای بعد دو بچه ی «آن » پیدا می شوند . «جری » خود را به دامن وی می کشاند، انگشت شستش را به دهان می زند، سرخویش
را به سینه ی مادرش می چسباند . «امیلی » می ایستد و پاهای مادرش را نوازش می کند . بعد با سقلمه زدن به جری می کوشد تا
جایی برای خود باز کند . جری نیز بی آنکه دیدگانش را از هم بگشاید، ناله کنان می گوید: امی! دست بردار!» من که تنها به آرام
کردن آنان می اندیشم، می گویم: دامنم خالی است . کی می خواهد این جا بنشیند؟ امیلی با فروکردن سر در شکم مادرش پاسخم را
می دهد . در پی لحظه ای ناراحت کننده، آن چیزی را در گوش امیلی زمزمه می کند . خواهر زاده ام با نگاه شیطنت آمیزی به سویم
می آید . دستانش را دور کمرم حلقه می زند و نجواکنان می گوید: «خاله جیل، دوستت دارم .» آن گاه پیش از اینکه بتوانم جمله ی
من هم دوستت دارم را تمام کنم، دوان دوان به آغوش «آن » برمی گردد .
در این موقع همگی ساکت نشسته ایم، مادران کودکانشان را نوازش می کنند . بچه ها خودشان را به مادرانشان می چسبانند و من
در حیرتم که چه کسی دامن تهی ام را پر خواهد کرد . من و جو در این تابستان فزون تر از هر زمان دیگری از یکدیگر جدا بوده ایم .
بعد از آنکه درمان های زیست شناختی نتیجه نداد، به جو فشار آوردم تا به معالجات بارور سازی رو کند . وی را واداشتم به نزد
رایزنی بشتابد . به مسیر دشوار و ناهموار فرزند خواندگیش کشاندم، جایی که حالا در آن سرگشته و حیرانم . بعد از زدودن تمام
موانع (وطنی و بین المللی) که به سبب سن زیادمان، عوامل باز دارنده شده بودند (من سی و هشت سال داشتم و جو پنجاه و یک
سال داشت)، به این فکر افتادیم که یک کودک چینی را فرزند خوانده ی خود کنیم .
جو که پیوسته درباره ی بچه دار شدن دودل بود، در نظر مخالف خویش برای پدر شدن یکسره ثابت قدم شده است . پیامدی که
می دانم از فشار طاقت فرسای جسمی و روحی دوسال گذشته سرچشمه گرفته است . با این حال، وی به من گفته است که در تمام
مراحل پذیرش فرزند تا پایان ثابت قدم خواهد بود . نمی دانم بعدا چه پیش می آید!
حوالی سال نو است و من کتم را می پوشم تا سرقراری بروم . در این موقع زنگ تلفن دفتر کارم به صدا در می آید . رابط ما از
سازمان پذیرش فرزند می گوید: «خبرهای خوبی دارم . بچه ای برایتان پیدا کرده ایم .» به این ترتیب قرار بر این می شود که در
شانزدهم ژانویه خودمان را به شهر «نانجینگ » چین برسانیم .
چند روز بعد عکس هایی از «بکی » که قرار است دخترمان بشود، به دستمان می رسد: چند عکس رنگی فوری گذرنامه ای اند .
گونه های پف کرده ی صورتی اش تاچانه ی باریکش امتداد دارند . دهانش کوچک است و لب هایش باریک و لب پایینی اندکی پهن تر
از لب بالایی به نظر می آید . بینی خوش ترکیبی دارد . چشمانش درشت و قهوه ای رنگ اند . به سختی می توان تشخیص داد که
چشم چپش اندکی حالت لوچی دارد . در تصویر، سرش تقریبا بی موست، اما خیلی تیره به چشم می آید .
چند ساعت بعد شوهرم را می بینم که برای اولین بار با دقت به عکس دخترک چینی نظر دوخته است . لب هایش با شک و تردید
باز می شود . «پس موهایش کو؟ نکند کچل باشد؟ آیا گوش هایش پایین افتاده اند؟» – ولی تبسم حاکی از خشنودی سیمایش،
نشانگر چیز دیگری است و آن اینکه او خیلی خیلی خوشحال است .
مدتی بعد، موقعی که در تخت دراز کشیده و باهم به بررسی عکس ها می پردازیم، جو پیشنهاد می کند که درباره ی انحراف چشم
دخترک اندکی تحقیق کنیم . دکتر «اسپاک » و سایران به ما اطمینان خاطر می دهند که انحراف یا لوچی جزیی یک چشم در
بیشتر کودکان شایع بوده و ونوعا خود به خود بهبود می یابد .
شور و شوق ناگهانی سراسر وجودم را در برمی گیرد . قرار بر این شده است که من و جو، پدر و مادر کودکی شویم . آیا ما دوتن را به
هم نزدیک تر می کند، به نحوی که سال ها انتظارش را می کشیدیم . از نیویورک به سان فرانسیسکو و از آن دیار به هنگ کنگ
می رویم و سرانجام به نانجینگ می رسیم . مقصد ما «یانگ ژو» شهر کوچکی در جغرافیای پهناور کشور چین، درجنوب شرقی
بیجینگ و شمال غربی شانگهای است . وقتی در نانجینگ فرود می آییم، به سبب آن که از مناطق زمانی بسیاری گذشته ایم، از
راهنمای سفر می خواهیم تا ساعت ما را به وقت محلی تنظیم کند . آه، امروز دوشنبه ۱۶ ژانویه است . ساعت کمی از ۱۵ (سه
بعدازظهر) گذشته که به آن جا وارد می شویم .
در نخستین دیدارمان با ماموران سازمان پذیرش فرزند، مسؤولان دفتر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 