پاورپوینت کامل ستاره ی بخت ۳۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ستاره ی بخت ۳۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ستاره ی بخت ۳۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ستاره ی بخت ۳۴ اسلاید در PowerPoint :
۲۶
شوهرم – «دان » – در صبح یک روز آفتابی ماه ژوئن جان سپرد . آن روز، اواخر بهار بود و گرمای دل نشین هوا به وجودمان نیرو
می بخشید . آن روز، با واپسین روز مدرسه هم زمان شده بود و من ساعتی پیش از جان باختن همسرم به دوتن از فرزندانم که یکی
در کلاس اول و دیگری در کلاس سوم درس می خواند، اطمینان خاطر دادم، طی ساعتی که آنان به مدرسه می روند، تا
کارنامه شان را بگیرند، هیچ رخداد ناگواری برای پدرشان روی نخواهد داد . دختر نوجوان مان داشت آماده می شد تا در مراسم
پایان سال تحصیلی شرکت جوید . کوچک ترین فرزندمان که تازه چهارساله شده بود، در طبقه بندی پایین خانه، پهلوی پرستارش
بود .
خیلی خسته بودم . می خواستم ساعتی بخوابم . سرتاسر شب قبل، به اتفاق دوستم به نام «جین ماری » که پرستار بود، کنار
خت شوهرم روی زمین چرت زده بودیم، اما ناله های آهسته ی «دان » و صدای خس خس مخزن اکسیژن، دمادم بیدارمان می کرد .
بنابراین، آن روز صبح، دوش گرفتم و لباس خوابم را، که از جنس فلافل بود، به تن کردم و کنار همسرم دراز کشیدم و دراین حال،
ذهنم متوجه او بود، شوهری که در طول زندگی مشترکمان، مهربان ترین و صمیمی ترین یار من به شمار می رفت … .
من به بداختری و نحوست اعتقاد زیادی ندارم، لکن می دانم که چنان چه فضای اتاق بیمار، خوشایند و دل پذیر باشد، دگرگونی
چشم گیری در روحیه و وضع جسمی بیمار روی می دهد، از همین رو، ناگهان سر به گوش شوهرم گذاشتم و نجوا کنان گفتم: «تو
بهترین مردی هستی که دردنیا سراغ دارم . بخت با من یار بود که با تو ازدواج کردم!»
«دان » حرکت سکسکه مانندی کرد و بلافاصله جان سپرد . درآن موقع او چهل و پنج ساله بود و من چهل ساله .
می شد تصور کرد که انسان در چنین وضعی چه واکنشی از خود می نمایاند . اشک هایی که مدت ها فرونریخته اند، چون سیل از
دیدگان سرازیر می شوند و مویه، ضجه، شیون و فریاد، خانه را می لرزاند، ولی به واقع، من گریه کنان کنار پیکر بی جان هم نفسم
غنوده بودم . پیکری که به اندازه ی جسم خودم برایم آشنابود . برای واپسین بار، خطوط چهره اش را با انگشتانم نوازش دادم .
سیمایی که تدریجا گرمی حیات از آن رخت برمی بست!
جان سوزترین لحظه ها، چهارماه قبل، برمن رخ نمود و آن زمانی بود که «دان » به خاطر یک ناراحتی جزیی معده در بیمارستان
بستری شد . پزشکان به ما گفتند که وی در مراحل پایانی سرطان روده ی بزرگ بوده و هرگونه درمان، تلاش بیهوده ای است .
شوهرم که ویراستار کتاب روزنامه ی محلی بود، در نگارش و چاپ مطالب و حتی به هنگام جان دادن نیز، خویشتن را مقاوم و
استوار نشان داد . وقتی دریافت که به دام بیماری اسیر شده است، تنها حرفی که برزبان آورد، این بود: «بچه هایم! بچه هایم چه
می شوند! !»
حالا این من بودم که می بایست، به تنهایی پنجه در پنجه ی مشکلات افکنم .
دیگر رنج و عذاب «دان » به آخر رسیده بود; اما درست به یاد ندارم که نقطه ی پایان زندگی وی و آغاز حیات تازه ی من کجاست .
زندگی ام فلج شده بود . فرزندانم نمی توانستند، اندوه از دست دادن پدر را برتابند و روی آرامش را ببینند . هرشبان گاه، صدای پسر
بزرگم را از اتاق کناری می شنیدم که هق هق کنان ضجه می زد: «باباجان، آخر چرا؟!»
بعد از چندماه، بچه ها شروع به انجام کارهای عقب افتاده ی مدرسه شان کردند و اندک اندک شور و نشاط گذشته ی آنان برگشت،
بازی در زمین بازی از سر گرفته شد .
روزی پسرک چهارساله ام با لبخند مرموزی به منزل آمد و درباره ی یکی از دوستانش گفت: «مایک، واقعا، بچه است . او فکر
می کند چنان چه آدمی، ستاره ی خوشبختی اش را آرزو کند، به مرادش می رسد، ولی من می دانم که این موضوع درست نیست،
زیرا ده شب برای خودم آرزو کردم، اما کوچک ترین نتیجه ای نداشت، این ها همه ساختگی است!»
در همین مدت، وضع مالی نابسامانی هم داشتیم . من قبلا در بخش روابط عمومی دانشگاهی به طور نیمه وقت کار می کردم . بعد
به فکر افتادم که از راه نویسندگی، وضع مالی ام را کمی سروسامان بدهم . «دان » قبلا مرا به این کار ترغیب می کرد، ولی من
پیوسته به پشتیبانی وی، پشت گرم بودم . اکنون ناچار بودم دوباره دست به کاری بزنم . پدرم پیشنهاد کرد که با یکی از دوستانش
درباره ی من صحبت کند، تا در بخش روابط عمومی یک کارخانه ی کاسه ساچمه (بلبرینگ) سازی، به صورت تمام وقت کارکنم . او
می گفت: «چاره ی دیگری نداری . نباید به عنوان سرگرمی کار کنی . این جا فقط باید کاسه ساچمه تولید شود .»
آری، من به یک کار دایمی و درست و حسابی احتیاج داشتم . همه گفتند پیشنهاد پدرت به جاست . درنگ مکن و این کار را بپذیر .
در اولین بهار، بعد از مرگ «دان » ، روزی با یکی از دوستان نزدیکم که نویسنده ی نامداری بود، ناهار خوردیم و از دشواری ها و
ناهمواری های زندگی گفت و گو کردیم . درحالی که وی با شوخی مرا از غم و اندوه درونم خارج می کرد، چیزی را برایش باز گو
کردم که پیش از آن به کم تر کسی گفته بود م و آن ماجرایی بود که در ذهنم پرورانده بودم .
شبی قبل از آن که «دان » به بستر مریضی بیفتد، این داستان را به شکل رؤیا دیده بودم . قضیه، راجع به یک خانواده ی سرشناس
ایتالیایی بود که به خاطر یکی از فرزندان شان دچار بحران شدیدی شده بودند . حتی نامشان و این که چه شکلی هستند و چه
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 