پاورپوینت کامل کار … یا عار؟! ۱۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل کار … یا عار؟! ۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کار … یا عار؟! ۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل کار … یا عار؟! ۱۵ اسلاید در PowerPoint :

۴۰

عصر پنج شنبه بود . رضا به اتفاق مادر و همسرش راحله، از دیار خاموشان برمی گشتند . رفته بودند تا سری به «اسیران خاک » زده،
با فاتحه ای روح خفتگان در خاک را شاد کنند .

آن ها هر پنج شنبه به مزار می رفتند و خرما، حلوا و گاهی هم میوه خیرات می کردند .

رضا سکوت کرده بود و رانندگی می کرد; یعنی همیشه همین طور بود . از سرخاک که برمی گشتند، مدت کوتاهی پکر می شد .
خدا می دانست که به پدرش فکر می کرد – که سال های سال بود زیر خروارها خاک خفته – یا به تنهایی مادرش، که این مدت چه
زحمت هایی کشید و تنها پسرش را از آب و گل درآورد …

راه زیادی را طی نکرده بود که رضا از آینه ی جلو، به مادرش نگاه کرد و گفت:

– مامان! امشب پدر و مادر راحله میان خونه ی ما . دوست دارم تو هم باشی .

– خدا خیرت بده مادر، شما راحت باشین . من پیرزن میام خوشی تون رو به هم می زنم .

– نه! اتفاقا اگر باشی، ما خوش تریم . تازه تنهای تنها می خوای بری توی اون خونه ی قدیمی چی کار؟ امشب رو بد بگذرون و بیا
خونه ی ما، آپارتمان نشینی رو هم تجربه کن .

– می دونی مادر، اون خونه ی قدیمی خاطرات پدر خدا بیامرزت رو واسم زنده می کنه . من اون جا راحتم، مزاحم شما هم نمی شم .

راحله که تا این لحظه ساکت بود، سرش را به عقب برگرداند و گفت:

– چه مزاحمتی مادرجون؟ تو رو خدا بیایید . مامانم این ها هم خوشحال می شن . آخه خیلی وقته شما رو ندیدن!

حاج خانم که اصرار آن ها را دید، و گفت: چشم عروس گلم، چشم; اما باید شب منو برگردونی خونه ها!

راحله هم تایید کرد و سپس به رضا گفت:

– رضا! میوه نداریم ها! یادت باشه بخری .

– چشم، اون هم به چشم!

کمی که جلوتر رفتند، رضا یک وانت را دید که کنار خیابان پارک کرده و بار هندوانه دارد . دو سه نفر مشغول خرید هستند . کمی
جلوتر از وانت پارک کرد . همین که پیاده شد، یک پراید سفید باسرعتی سرسام آور، در حالی که بوق می زد، از کنارش گذشت و
چیزی نمانده بود که به رضا بزند . رضا داد زد: «وحشی! چه خبره؟ مگه سر می بری؟» اما صدایش در لابلای بوق ماشین و
سروصدای هندوانه فروش به جایی نرسید . سرش را داخل ماشین کرد و به مادرش و راحله گفت: «زود برمی گردم .» و به سمت
وانت رفت .

ناگهان از تعجب خشکش زد . آن چه را می دید باور نمی کرد; هنداونه فروش احمد بود، پسر حاج تقی، همس

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.