پاورپوینت کامل روایت عشق ۲۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل روایت عشق ۲۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روایت عشق ۲۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل روایت عشق ۲۱ اسلاید در PowerPoint :

۴۰

یادی از شهید مصطفی بیگی

در راه اسلام خون دادن کافی نیست بلکه خون دل هم باید خورد.

فرازی از وصیت نامه شهید مصطفی بیگی

* تازه پنج سالش شده بود. پدرش از راه رسید وداشت آستین هایش را برای وضو گرفتن
بالا می زد. مصطفی تا پدر را دید دوید به سمت حوض! وضویش را گرفت و دوان دوان به
سمت مسجد رفت. حاج اسماعیل لبخند زد. این نیم وجبی دوباره از او جلو زده بود.

* جنگ شروع شد. برای خدمت به تهران فرستاده بودنش! اما او مدام تقلا می کرد که به
جبهه برود. هرچه می گفتیم: بابا! حالا که دوتا از پسرهایمان توی جبهه اند، تو دیگر
نرو! به خرجش نمی رفت. آخرش به پادگان دزفول منتقل شد بعد از مدتی دوباره خواست به
تهران برگردد. تعجب کردیم. بعدها فهمیدیم سربازان آن پادگان خیلی اهل نماز و دعا
نبودند.

* خدمتش که در بنیاد شهید تهران تمام شد؛ به قم آمد. دید و بازدیدها که تمام شد؛
رفت اسمش را در یکی از پایگاه های بسیج محل نوشت. یک هفته بعد عازم جبهه شد.

* ترکش مستقیم خورده بود زیر گلویش! جراحتش آن قدر عمیق و ناجور بود که از ترس من
تا سه ماه به خانه نیامد. می ترسید نگذارم دیگر برود جبهه! بعد که به خانه آمد،
دیدم گلویش گوشت اضافی آورده! گفتم: مامان! مصطفی! گلویت چی شده؟ خنده ای کرد و
گفت: هیچی! یه زخم کوچیک بود که خوب شد.

* هیچ وقت بی کار نبود! حتی همان یکی دو هفته که برای مرخصی به خانه می آمد می رفت
مغازه برادرش، نجاری می کرد. پولش را هم خرج خودش نمی کرد وهمه را خیرات می داد.

* همیشه در سلام کردن مقدم بود. بارها سعی کردم زودتر از او سلام کنم؛ اما نمی شد.
یک روز عمداً پشت در ایستادم و حتی دستگیره در راهم توی مشتم گرفتم تا بتوانم زودتر
سلام کنم. صدای زنگ در که بلند شد، دستگیره را چرخاندم. هنوز در را بازنکرده بودم
که با صدای بلند گفت: سلام علیکم!

* همیشه به خودش سخت می گرفت. حتی موقع خوابیدن! نمی گذاشت که پتویی چیزی روی زمین
بیاندازم تا رویش بخوابد. می گفت: مامان! از حالا باید عادت کنیم روی زمین سفت
بخوابیم.

* منطقه پر از عقرب بود. هر از چندی صدای ناله یکی از بچه ها بلند می شد یک شب که
همه خوابیده بودیم بدجوری صدای ناله بلند شد! با خودمان گفتیم. حتماً طرف حسابی
ناکار شده! دنبال صدا را گرفتیم. مصطفی بود! داشت نماز شب می خواند.

* قرار بود برایش به خواستگاری برویم. هرجا هم که می رفتیم شرط می کرد تا زمانی که
جنگ هست به جبهه می رود. خیلی ها قبول نمی کردند. بالأخره دختری از آشنایان، شرطش
را پذیرفت و ما عقدشان کردیم. سه روز بعد از عقد ساکش را بست با خانمش خداحافظی کرد
و دوباره راهی جبهه شد.

* اول فصل که می شد می رفت یک جعبه میوه نوبرانه می خرید می آورد خانه! عیالوار
بودیم؛ اما هر وقت خودش سر یخچال می رفت، پلاسیده ها را جدا می کرد و می خورد.
یک بار گفتم. مامان! آخه میوه خوب که هست چرا پلاسیده را می خوری؟ گفت: مادر! اگر
من این ها رو نخورم کس دیگه ای هم نمی خوره! این ها که خراب نشدن! فقط ظاهرش بد
شده! نمی خوام در نعمت های خدا اسراف بشه.

* خسته و گرسنه به نظر می رسید. نجاری اصلاً مناسب جثه او نبود! یک ماهی بود که
دیگر از جبهه برگشته بود و می آمد پیش شوهرم کار می کرد. گفتم: آقا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.