پاورپوینت کامل ما بی صاحب نیستیم! ۱۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ما بی صاحب نیستیم! ۱۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ما بی صاحب نیستیم! ۱۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ما بی صاحب نیستیم! ۱۶ اسلاید در PowerPoint :

۱۶

از برف و یخ شده بود، هوایی به شدت سرد و زمهریر، بر تمام شهر سایه افکنده بود.

مدرسه علمیه باقریه هم سفیدپوش سفیدپوش شده بود.

از حجره اش بیرون آمد، روبه روی حجره کوهی از برف جمع شده بود، نگاهی به حجره های
مدرسه کرد، همه خالی بودند؛ اکثر طلبه ها به خاطر سرمای شدید به روستاهایشان برگشته
بودند. آن روز پدرش با هزار رنج و مشقت، خودش را از روستا به مدرسه رسانده بود و
قصد داشت، او را با خود به روستا برگرداند، سرما و یخبندان پدرش را هم زمین گیر
کرده بود.

پدر با دیدن آن همه سرما و تنهایی پسر با عصبانیت و ناراحتی به او گفت: «الان که
درس و مباحثه تعطیل است و دیگر کسی در مدرسه باقی نمانده چرا به روستا بر
نمی گردی؟!

اما او که عاشق درس و مدرسه بود و شدت سرما ذره ای از گرمای عشق او نمی کاست؛ سرش
را پایین انداخت و گفت: «چشم، هرچه شما بفرمایید، فردا صبح، آفتاب زده یا نزده
وسائلم را جمع می کنم و با شما به آبادی بر می گردیم.»

کم کم شب فرا رسید، سرمای حجره کم تر از سرمای بیرون نبود، کرسی هم گرمایی نداشت؛
زغال های مدرسه تمام شده بود. به هر شکل باید کنار پدرش دراز می کشید؛ اما مگر از
شدت سرما امکان خوابیدن وجود داشت!

شب از نیمه گذشته بود و نسیم سردی می وزید، غم و اندوهی دلش را گرفت؛ چرا که باید
از درس و مدرسه اش جدا می شد. در همین حین ناگهان صدای در زدن بلند شد، اعتنایی
نکرد، بار دوم هم صدایی آمد، بازهم اعتنایی نکرد، بار سوم صدا شدیدتر شد، به ناچار
از حجره اش بیرون رفت، به طرف در مدرسه حرکت کرد، تا زانوهایش در برف فرو می رفت،
با خودش می گفت این وقت شب، توی این سرما چه کسی ممکن است باشد؟!

پشت در که رسید پرسید: کیستی؟

غریبه گفت: «آقا حیدرعلی مدرس! با شما کار دارم» دست و پایش لرزید و به خودش گفت:
«این وقت شب، توی این سرما و برف، نه چراغی نه کرسی، نه غذایی، با این مهمان آشنا
چه کنم؟»

در مدرسه را باز کرد؛ اما با وجودی که چراغ در مدرسه خاموش بود، همه جا روشن و
نورانی شد. طوری که حتی می توانست لباس غریبه را به وضوح ببیند، جذابیت و نورانیت
چهره ناشناس به حدی بود که تا چند لحظه خیره خیره فقط به صورتش نگریست و اصلاً سوز
آن شب سرد را احساس نکرد.

سلام گفت، ناشناس نیز در کمال مهربانی پاسخش را داد و سپس دستش را پیش آورد و مقدار
زیادی سکه های دو قرانی توی دستش گذاشت و گفت: «فردا صبح هم برای شما زغال
می آورند. اعتقاد شما باید بیش تر از این

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.