پاورپوینت کامل طوطی و بازرگان ۱۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل طوطی و بازرگان ۱۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل طوطی و بازرگان ۱۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل طوطی و بازرگان ۱۸ اسلاید در PowerPoint :
۲۲
یکی بود یکی نبود. یک بازرگانی بود یک طوطی داشت. یک روز بازرگان تصمیم گرفت برود
سفر (صبر کنید، صبر کنید. تو را به خدا داستان را کناری نیندازید، این طوطی و
بازرگان همان پاورپوینت کامل طوطی و بازرگان ۱۸ اسلاید در PowerPoint معروف نیستند) بازرگان می خواست برود، کیش، (حالا باور
کردید) اهل خانه دور و برش جمع شدند و هرکسی چیزی از بازرگان می خواست. یکی
شلوارجین، یکی عطر چارلی، یکی دوربین و … بازرگان هم فقط سرش را تکان می داد و
می گفت «باشد … چشم … حتماً …» هرچه بهش می گفتند «لااقل یک کاغذی بردار و
بنویس تا یادت نرود». بازرگان می گفت «لازم نیست، مطمئن باشید فراموش نمی کنم.»
بالاخره همه سفارش هایشان را گفتند. بازرگان هم از همه خداحافظی کرد و کیف سامسونتش
را برداشت و راه افتاد. هنوز از در راهرو بیرون نرفته بود که صدایی شنید.
ـ به سلامت، خوش آمدید!
برگشت و طوطی اش را دید که در قفس به دیوار راهرو آویزان بود.
ـ اِ، تو این جایی شکرقند! اسم طوطی شکرقند بود. تازه طوطی قصه من از طوطی قصه
مولوی خیلی خوشگل تر و رنگ وارنگ تر و قیمتی تر بود و چون حوصله پرداخت داستانی
ندارم، همه این ها را همین جا گفتم.
طوطی گفت: ای بی معرفت!
بازرگان سرش را یک وری گرفت و گفت: جان تو یادم بود، ولی یک دفعه یادم رفت. خودت
می دانی که چقدر سرم شلوغ است.
طوطی گفت: خوب، مرحمت عالی!
بازرگان گفت: حالا قهر نکن شکرقندم، بگو چی می خواهی برایت بیاورم؟
طوطی گفت: سلامتی، شما سالم برگردید بهترین سوغاتی برای من است.
بازرگان گفت: تعارف نکن همه یک چیزی خواستند، تو هم بگو چه می خواهی؟
طوطی بازهم تعارف کرد، ولی بالاخره با اصرار زیاد بازرگان گفت: من چیزی نمی خواهم،
آخر من طوطی ام، شلوار جین یا عطر چارلی به دردم نمی خورد؛ فقط اگر خواستی به جای
سوغات، سلام مرا به طوطی هایی که بالای درخت های کیش دیدی برسان و بگو شکرقند گفت:
روا باشد شما در آن جنگل های خرم از این درخت به آن درخت بپرید و آواز بخوانید و من
در این جا، در کنج قفس، افسرده حال، روزگار بگذرانم؟
(راستی یادم رفت بگویم که بازرگان آدم باسوادی بود]