پاورپوینت کامل …ولی حالا چرا؟ ۱۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل …ولی حالا چرا؟ ۱۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل …ولی حالا چرا؟ ۱۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل …ولی حالا چرا؟ ۱۶ اسلاید در PowerPoint :

۳۹

لیوان از دست های کف آلوده زری افتاده و بر کف آشپزخانه ریزریز شد. صدای پیرزن از اتاق پذیرایی بلند شد:

ـ زری جون! چی بود مادر؟

ـ چیزی نبود عزیز، لیوان از دستم افتاد…

ـ فدای سرت! مواظب باش دستت رو نبُره…

فریده گفت: «زری چی شد؟»

زری به فریده گفت: «چی گفتی؟ آسایشگاه؟!»

ـ متأسفانه آره.

ـ چطور دلتون اومد؟

ـ ولله چی بگم! من هم خیلی تو گوشش خوندم، ولی به خرجش نرفت که نرفت.

ـ آخه چرا؟

ـ جمشید می گفت که ما نباید اسیر یه پیرزن بشیم. هیچ جا نمی تونیم بریم، چون این پیرزن تنها می مونه!

هیچ چی نمی تونیم بخوریم، چون واسه مادرم ضرر داره، باید آب پز کنیم…

ـ ولی اینا که دلیل نمی شه!

ـ می دونم، هربار هم که بهش می گفتم من حرفی ندارم، تحمل می کنم، می گفت من دیگه نمی تونم، به اینجام رسیده،
من نمی تونم تحمل کنم.

شستن ظرف ها که تمام شد، فریده و زری با چای و میوه از آشپزخانه به اتاق پذیرایی آمدند. زری هنگامی که دید
خان جون گوشه ای نشسته و جمشید و ناصر با هم حرف می زنند، گفت: «شما مردها هم هرجا می روید، شروع به
صحبت درباره کارهای بازار و معامله می کنید. مگر نمی بینید که طفلکی خان جون حوصله اش سر رفته؟»

مادر شوهر زری از پشت عینک ته استکانی اش زری را نگاه کرد و گفت: «عیب نداره مادر! بزار راحت باشن. منم یه
چایی می خورم، بعد هم می رم می گیرم می خوابم، شما راحت باشین…»

خان جون بعد از خوردن چایی به اتاقش رفت و خوابید. زری که موقعیت را مناسب دید، با زیرکی گفت:

«راستی آقا جمشید! خوب بود مادرتون رو هم می آوردید تا با مادر آقاناصر مشغول صحبت می شدند. تنهایی
حوصله اش تو خونه سر می ره!»

ناصر گفت: «راست می گه، اصلاً یادم نبود. حالش چطوره؟ کاش می آوردیش.»

جمشید جابجا شد و گفت:

ـ الآن جاش خوبه و نسبتا راحته. تازه اون ها قدیمی اند و با ما جوون ها جور در نمیان. همونجا پیش هم سن و سالای
خودش باشه، بهتره.

ناصر گفت: «مگه کجاست؟»

ـ شش ماهی می شه که گذاشتمش آسایشگاه سالمندان.

ـ چی گفتی؟ آسایشگاه…؟

ـ خب آره، اون ها دیگه پاشون لب گوره، زندگیشون رو کردن؛ با ما بودنشون جز مزاحمت چیزی به همراه ندارد.

از شدت عصبانیت رگ پیشانی ناصر متورم شده بود و سبیل هایش را با دندان گرفته بود. هربار که عصبانی می شد، این
حالت به او دست می داد، ولی معلوم بود که جلوی زری و فریده، خود را کنترل می کند. دست آخر نتوانست بیشتر از
آن تحمل کند. رو به جمشید کرد و گفت: «تو خجالت نکشیدی؟ اون بیچاره از همه چیزش گذشت، حتی طلاهای
خودش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.