پاورپوینت کامل به خاطر آن شب ۱۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل به خاطر آن شب ۱۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل به خاطر آن شب ۱۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل به خاطر آن شب ۱۴ اسلاید در PowerPoint :
۵۶
باد سردی می وزید. چوپان وسط گله ایستاده بود. قلبش تند تند می زد. هرکار می کرد،
گوسفند مریض بلند نمی شد. چوپان به این طرف و آن طرف دوید. سگ ها واق واق کردند.کسی
در بیابان نبود. چوپان برگشت بالای سر حیوان. گوسفند مرده بود. دو دستی بر سر خود
زد و با فریاد گفت: «ای وای بدبخت شدم، بی چاره شدم. حالا جواب ارباب را چه بدهم؟»
قطره های درشت اشک از چشم هاش سرازیر شد. هرچه گوسفند را تکان داد و آب به دهانش
ریخت، فایده نداشت. حیوان را لای علف ها گذاشت و گله را به طرف شهر راه انداخت.
در راه خیلی فکر کرد. اما راه حلی نیافت. اگر ارباب می فهمید، حتماً او را تنبیه
می کرد. شاید لختش می کرد و می انداختش توی انباری سرد، تا از سرما بمیرد!
بلند بلند و با گریه هی صدا زد: «خدایا … کمکم کن!»
بالاخره گله را به آغل بزرگ ارباب رساند. فوری گوسفندها را در آن، جا داد. بعد، در
را قفل کرد. سگ های گله را در کنار آغل گذاشت و با عجله راه افتاد، طرف خانه ارباب.
حالا بدنش از ترس می لرزید و دهانش خشک شده بود. کمی که رفت ناگهان یاد چیزی افتاد.
ـ آهان یادم افتاد. آن مرد مهربان حتماً کمک می کند!
او قدم هایش را تندتر کرد. کمی که رفت، دوباره ایستاد و گفت: «اما من که خانه او را
بلد نیستم.»
بعد دوباره آه و ناله اش بلند شد. حالا داشت به خانه ارباب نزدیک می شد. وقتی از
کنار مسجد گذشت، با مردی رو به رو شد. مرد سلام کرد و از کنار او رد شد. چوپان فوری
ایستاد و نگاهش کرد. مرد، شال سبزی به سر بسته بود.
چوپان با خوشحالی زیاد گفت: «خودش است. همان مرد مهربان. همان کسی که آن روز در
بیابان میهمان من بود و به من گفت هر مشکلی داشتی به سراغ من بیا.»
فوری صدا زد: «آهای مرد مهربان!»
مرد برگشت. چوپان نزدیکش شد و پرسید: «من را می شناسی؟» مرد کمی نگاهش کرد و با
لبخند گفت: «نه!»
چوپان تند و تند گفت: «یادتان هست شما یک ماه پیش از راهی دور آمدید و میهمان من
شدید. یادتان هست که خیلی خسته بودید من از شما خوب پذیرایی کردم. بعد به اسبتان آب
و علف دادم. وقتی می رفتید، به من گفتید اگر هر مشکلی داشتم، در مدینه به سراغتان
بیایم. وقتی پر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 