پاورپوینت کامل تا کاروان حسین (ع) … ۴۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل تا کاروان حسین (ع) … ۴۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تا کاروان حسین (ع) … ۴۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل تا کاروان حسین (ع) … ۴۴ اسلاید در PowerPoint :
۳۴
۱… صدای آرام و مطمئن برادر یاسر را از پشت پنجره می شنید. مثل این که دوباره
بچه ها سرگرم تدارک برنامه تازه بودند. همگی آن قدر محو صبحت های برادر یاسر بودند،
که اگر کسی نمی دانست، نمی توانست حدس بزند، چند نفر درون آن دخمه تاریک حضور
دارند.
بالاخره برادر یاسر متوجه حضورش شد. از داخل اتاق، او را صدا کرد. بعد هم یکی از
برادرها در اتاقش را برایش گشود، تا حسین هم به جمع آن ها بپیوندد. حسین اما، نسبت
به بچه ها احساس غریبی می کرد. فکر می کرد دنیای او با دنیای بچه های استشهادی،
زمین تا آسمان تفاوت دارد. نمی توانست خودش را قانع کند و نگاه مثبتی به کار بچه ها
داشته باشد.
بارها به خاطر این طرز تفکر، خودش را سرزنش کرده بود. از هفته پیش که خبر شهادت
یونس یکی از دوستان نزدیکش را در عملیات استشهادی شنیده بود، بیش تر از قبل از خودش
احساس تنفر می کرد. حالا هم شاید اگر دعوت نامه سرپرست گروه به دستش نرسیده بود و
ندایی از درونش او را به رفتن نمی خواند، پا به جلسه نمی گذاشت.
در تاریکی اتاق، جایی برای خودش پیدا کرد. برادر یاسر به حسین، خیر مقدم گفت و به
صحبت های قبلی اش ادامه داد. مثل این که عملیات این بار، حساسیت بیش تری داشت. طراح
عملیات گروه، کروکی محل عملیات و نقشه دقیق مراحل آن را به حضار نشان داد و گفت:
با حملات چند روز گذشته دشمن به مناطق مسکونی و روستاهای منطقه و شهادت عده دیگری
از عزیزانمان، چاره ای به جز ادامه عملیات استشهادی نداریم، صهیونیست ها، جنگی تمام
عیار را علیه انتفاضه شروع کرده اند. نباید بگذاریم، چراغ این نهضت مقدس خاموش شود.
برادر یاسر ادامه داد: «ماه محرم نزدیک است. یاد امام حسین(ع) و قیام خونین او و
یارانش باید به ما در ادامه انتفاضه و عملیات های شهادت طلبانه خود، روحیه و ایثار
بیش تری بدهد».
در پایان جلسه، مثل همیشه چند نفر از برادرها جهت انجام عملیات داوطلب شدند، اما
برادر یاسر گفت که تا روشن شدن جزییات بیش تری از عملیات، باید منتظر بمانند…
۲… غوغای بحث دیشب، هنوز از سر حسین بیرون نرفته بود. اولش نمی خواست، سربحث را
باز کند، ولی حرف های محمد و تعریف و تمجیدهای زیادش از عملیات استشهادی، او را
وادار کرد تا بحث را به مجادله بکشاند. در این مدت خیلی تلاش کرده بود، تا مخالفتش
را با عملیات استشهادی بروز ندهد، ولی دیشب عنان از کف او به در شد و حالا هم از
این که بحث را به مجادله کشانده بود، سخت پشیمان بود. با خودش عهد کرده بود که دیگر
دور و بر بچه های استشهادی نچرخد.
دیشب، محمد از حرف حسین که عملیات استشهادی را به خودکشی تشبیه کرده بود، خیلی
ناراحت شده و از کوره در رفته بود. حسین می گفت: «این عملیات ها فقط نیروهای مخلص
ما را به کشتن می دهد و هیچ اثری در مجازات جنایتکاران صهیونیست ندارد. آن ها
بالاخره با این همه تجهیزات و حمایت های غرب و آمریکا از آن ها، ریشه فلسطینیان را
از این سرزمین خواهند کند. کشورهای عربی هم که از ترس تهدیدهای آمریکا و غرب، جرأت
هیچ اقدامی را علیه اسرائیل ندارند.»
اما محمد این حرف ها را قبول نداشت و از این که حسین دوست نزدیکش، چنین عقایدی
دارد، سخت تعجب کرده بود. راستش، محمد آمده بود تا خبر داوطلب شدن خودش را در
عملیات استشهادی آینده به حسین بدهد و حالا این حرف های حسین برایش سخت غیر قابل
تحمل بود. آن قدر که موقع خداحافظی وقتی که حسین را در آغوش گرفته بود و از او طلب
حلالیت می کرد، بازهم از این که خبر را به او بدهد، در دل واهمه داشت و بالاخره هم
بدون این که حسین از شرکت او در عملیات استشهادی آینده باخبر شود، از او جدا شد …
۳… ماه محرم از راه رسید. حسین پیش از این درباره امام حسین(ع) و قیام خونینش
مطالبی را شنیده بود، ولی خیلی دلش می خواست در این باره بیش تر بداند و این
بهانه ای شد که وقتی عمویش ابوصالح از او دعوت کرد تا به اتفاق هم در مجلس عزاداری
شیعیان حاضر شوند، دعوت او را اجابت کند و با هم به مراسم سوگواری امام حسین (ع) و
شهیدان کربلا بروند. واعظی بر روی منبر بود و با بیانی شیرین، حوادث عاشورا و هدف
امام حسین(ع) از قیام خونبارش را توصیف می کرد. مثل آن که حسین به آرزویش رسیده
بود. با دقت به حرف های واعظ گوش می کرد. فکر می کرد اگر بتواند، فلسفه قیام امام
حسین(ع) را بفهمد، فلسفه عملیات های استشهادی هم برای او حل خواهد شد.
به راستی مگر امام حسین(ع) خود و خانواده و یارانش را در برابر هزاران نفر از
لشگریان یزید به کشتن نداد؟ کاری که عملیات های استشهادی بچه های انتفاضه در برابر
آن اصلاً به حساب نمی آید؟! اگر امام حسین(ع) در آن روز، با یزید از در صلح وارد
می شد و خود و یارانش را به کشتن نمی داد، چه می شد؟! مگر با دست خالی و بدون سپاه،
می شود با لشگری به آن عظمت مقابله کرد؟! و اگر می شود، دیگر چه نیازی به جان دادن
علی اصغر(ع) بود؟! اسیری زینب و کاروان شام، چه فلسفه ای داشت؟! و …
همه این ها سؤالاتی بود که حسین بارها از خود کرده بود و پاسخ قانع کننده ای برایش
نیافته بود، با این که احترام خیلی زیادی برای امام حسین(ع) قائل بود و از این که
نامش هم نام امام حسین(ع) بود، مباهات می کرد، اما همه این پرسش ها باعث شده بود
تا هاله ای از ابهام، درباره قیام امام حسین(ع) در ذهن او نقش بندد…
۴… برق شادی در چشمان حسین می درخشید او از این که با شرکت در جلسه وعظ دیشب
توانسته بود پاسخ بسیاری از پرسش های خود را بیابد، احساس رضایت می کرد و همین باعث
شد تا از ابوصالح بخواهد آن شب هم برای شرکت در جلسه وعظ به سراغش بیاید.
حسین حالا دلش برای امام حسین(ع) می تپید و شوق شرکت در جلسات سوگواری شهیدان کربلا
در او بیش تر می شد. آن شب و شب های بعد هم حسین در جلسات وعظ و عزاداری امام
حسین(ع) شرکت کرد.
حالا کم کم معنی خیلی از حرف های بچه های عملیات را می فهمید. معنای صحبت های برادر
یاسر را که از امام حسین(ع) درس شهادت و ایثار گرفته بود و معنای حرف های محمد را
که عملیات استشهادی را رمز ماندگار انتفاضه می دانست و به راستی آیا اگر واقعه
عاشورا رخ نداده بود، امروز اثری از اسلام باقی مانده بود؟! مگر یزید و یزیدیان
اثری از اسلام باقی می گذاشتند؟! این همه قیام مظلومان، علیه ظالمان در طول تاریخ،
مگر نه که با الگوپذیری از امام حسین (ع) انجام پذیرفته است؟! اگر زینب و کاروان
شام نبود، چه کسی پیام عاشورا را ابلاغ می کرد؟! آیا امروز از عاشورا و از قیام
خونبار آن حرفی به میان می آمد؟!…
حالا حسین در دلش می خواست جزء قافله امام حسین(ع) باشد و مولایش حسین(ع) راتنها
نگذارد، می ترسید، مبادا از کاروان حسین(ع) جا بماند!…
۵… در غزه آن روز التهابی عجیب حاکم بود. همه جا صحبت از عملیات استشهادی شب
گذشته بود. مثل ا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 