پاورپوینت کامل ماهپاره گل سرخ ۳۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ماهپاره گل سرخ ۳۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ماهپاره گل سرخ ۳۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ماهپاره گل سرخ ۳۷ اسلاید در PowerPoint :

۲۲

یکی بود یکی نبود. یک روزگاری توی یک شهر دور دور، مردمی زندگی
می کردند که می گفتند از نسل مسافر کوچولو هستند؛ اون گل قرمزی؛ همون گل قرمزی که
توی سیاره مسافرکوچولو بود. مسافر کوچولو که پدر بزرگ آدمای شهر گل سرخ بود، به
هرکدوم از بچه هاش، یک غنچه از غنچه های گل سرخ خودش داده بود. مسافرکوچولو به
بچه هاش گفته بود که اگر می خواین تا آخر عمر، آسمونتون آبی، درختاتون سبز و دلاتون
بهاری باشه، باید مواظب این گلای سرخ باشین. باید هر روز به گلاتون سر بزنین؛
باهاشون حرف بزنین تا گلای سرختون بهتون بخندن و از شما راضی باشن. مردم شهر گل سرخ
هم گوش به حرف کرده بودند و زندگی خوبی داشتن. روزا می رفتن سرکار. همه هم و غمشون
این بود که مشکلات هم و حل کنن و هرکدوم، شب که با گل سرخشون درد و دل می کنن گل
سرخوشون بهشون بخنده. شب که خونه می رفتن، همه وقت داشتن با بچه هاشون حرف بزنن و
به خونه فامیل و همسایه سر بزنن. همه شون شب ها باغچه هاشون رو آب می دادن و مراقب
گل سرخشون بودن و علف های هرزو جمع می کردند؛ گل برگا ی گل سرخشون رو می شمردن و
اونو بو می کردن و از اون پایین، به سیاره کوچولوی پدربزرگشون نیگا می کردن.

این بود و بود، تا اون روزی که توی شهر همسایه شهر گل سرخ،
دانشمنداشون تونستن اون رو کشف بکنن.

در همسایگی شهر گل سرخ، یک شهر عجیب و غریب بود به نام «شهر
فرنگ». مردم شهر فرنگ خیلی عجیب و غریب بودن. اونا توی لونه هایی به شکل قوطی کبریت
زندگی می کردن؛ قوطی کبریتایی که روی هم سوارشون کرده بودن و بهشون می گفتن برج.
اونا مثل حیووناشون غم و غصه شون فقط خورد و خوراک بود و تفریح و استراحت. تا
نصفه های شب تو کارخونه های پردود که دودش آسمونشونو سیاه کرده بود کار می کردن و
اصلاً به هم دیگه کار نداشتن. هرکسی توی یک خونه جدا زندگی می کرد. بچه ها خیلی
وقتا نمی تونستن پدراشون رو ببینن تا بتونن باهاشون حرف بزنن و توی یک جایی که بهش
«مهد کودک» می گن زندگی می کردن.

لباساشون به اندازه لباس حیووناشون بود و اخلاقشون خیلی بدتر از
سگاشون؛ اون قدر که خیلی ها ترجیح می دادن به جای زندگی کردن با اونایی که اسم
خودشونو آدم گذاشته بودن، با سگا زندگی کنن. از همه بدتر، توی این شهر جوون پیدا
نمی شد. جوونا مریضی می گرفتن و می مردن. حتی بعضی بزرگ ترها هم گرفتار این مریضی
می شدن. مردم شهر، دوست داشتن از همه شهرها پولدارتر و قوی تر باشن. برای همین،
کاری می کردن که مردم همه شهرا غذاشون، لباسشون، اسباب و وسایل زندگیشونو از اونا
بخرن. برای همین، مجبور بودن اونا و شبیه حیوونا کنن تا خودشون نتونن چیزی برای
خودشون درست کنن؛ اما حریف یه شهر نشده بودن؛ اونم شهر گل سرخ بود. آخه مردم شهر گل
سرخ، اصلاً به اونا محل نمی دادن. تا این که توی یکی از همین روزا، دانشمندای شهر
سیاه تونستن ژن های ویروس جنون انسانی و جهش بدن؛ طوری که این مریضی بتونه از راه
امواج، منتقل بشه. برای همین، شروع کردن هدیه دادن درِ قابلمه های مجانی به مردم
شهر گل سرخ؛ درآیی که اگه یه سال روی پشت بوم خونه ها بمونن، سحرآمیز می شن و کارای
عجیب و غریب می کنن. مردم شهر گل سرخ که تا حالا همچین چیزی رو نشنیده بودن، گفتن
امتحانش که ضرر نداره. برای همین، درهای قابلمه رو روی پشت بوم خونه هاشون نصب
کردن. چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که مردم دیدن تلویزیون هاشون چیزای عجیب و
غریب نشون می ده؛ چیزایی که تا به حال اصلاً نه شنیده و نه دیده بودن. مردم شهر گل
سرخ از تلویزیوناشون می دین که تو فیلما آدمایی هستند شبیه مردم شهر فرنگ که از همه
مردای اونا قوی ترن، توی هوا پرواز می کنن از کوه بلند می پرن، با اژدهاها می جنگن
و فقط لباس مردای شهر سیاه رو پوشیدن، زناشون از همه زنای دنیا زیباترن و می گن اگه
می خواید مثل ما بشین، باید لباساتونو از شهر فرنگ بیارین، باید غذاهای شهر سیاه
رو بخورین. خلاصه، مردم شهر گل سرخ که از این چیزای رنگ و وارنگ و پر زرق و برق
خیلی کیف می کردن، شروع کردن به خریدن و قاچاق کردن جنسای شهر فرنگ. بازاراشون پر
شد از لباسای جورواجور اونا. اول لباسایی شبیه لباسای خودشون؛ اما با عوض شدن لباس
هنرپیشه ها، لباس های مد روز هم عوض می شد؛ او ن قدر که مردم شهر گل سرخ هم مثل
حیووناشون لباس می پوشیدن. غذاهاشون شد عین غذاهای اونا. اون قدر این غذاها مشتری
پیدا کرد که رستورانای شهر فرنگ، چندتا شعبه توی شهر گل سرخ باز کردن. حالا دیگه
اون قدر وقت مردم پای برنامه های جورواجور توی تلویزیون می گذشت که کسی فرصت و حال
دید و بازدید از همسایه و خویش و آشنا را نداشت. اصلاً کسی وقت حرف زدن و بازی کردن
با بچه خودش و هم نداشت؛ چه برسه به سرزدن به باغچه و رسیدگی به گل سرخش.

مردم شهر سیا هم برای این که بازار شهرگل سرخ رو از دست ندن،
مرتب مدل های لباس و غذا و دکوراسیون و آداب و رسوم و تشریفات زندگی رو عوض می کردن
و هی توی فیلما و کتاباشون مدلای جدیدُ تبلیغ می کردن.

چیزی نگذشت که مردم شهر گل سرخ هم برای این که بتونن ماشینای
مدل بالا و لباسای مد روز بخرن و رنگ خونه و لباس و موبایل و کتاب خونه شونو ست
کنند، مجبور بودن دو شیفته و سه شیفته کار کنن؛ اما حتی چند شیفته کار کردنم
نمی تونست جواب خرجای مردمو بده. اونا مجبور شدن همه چیز رو قسطی بخرن و وام با
بهره های کلان بگیرن که البته فقط بانکای شهر سیاه پرداخت می کردن. حالا با این که
هرکسی چند دست لباس و چند جفت کفش و ماشین و خونه و مبل و… داشت، احساس فقر و
بدبختی می کرد. دیگه مردم حاضر نبودن حتی یه پول سیاه به فقیرا کمک کنن. اصلاً حاضر
به مهمونی و جشن و این حرفا نبودن. می گفتن خرج داره، گرونه؛ نمی شه. اگرم مهمونی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.