پاورپوینت کامل سیره علما ;بید آبادی ۳۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سیره علما ;بید آبادی ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سیره علما ;بید آبادی ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سیره علما ;بید آبادی ۳۰ اسلاید در PowerPoint :

۲۲

اجازه:

اسمش محمدعلی بود؛ پسر محمدجواد بیدآبادی؛ متولد ۱۲۹۲ ق. در محله حسین آباد اصفهان.
در هجده سالگی مجتهد شد. یکی از شش نفری است که ایت الله میرزای شیرازی، اجازه
اجتهادش را داده است. تهران ، قم ، نجف و اصفهان را برای زندگی تجربه کرد.

وقتی به اصرار مردم به تهران آمد و ساکن خیابان شاه آباد (جمهوری اسلامی) شد، به
شاه آبادی معروف شد. شاگردهای زیادی داشت که خیلی از آن ها ستاره شدند؛ مثل امام
خمینی، ایت الله مرعشی، ایت الله بهاءالدینی… .

۷۷ سال زندگی کرد. پسرش مهدی، ۶ اردیبهشت ۶۳ در جزیره مجنون، جاودانه شد و خودش در
پنج شنبه، ۳ آذر ۱۳۲۸ ش. در کنار حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام (مقبره شیخ
ابوالفتوح رازی، همان جا که یازده ماه در اعتراض به رضاخان تحصن کرده بود) میهمان
شد؛ عارف کامل، ایت الله محمدعلی شاه آبادی، استاد عرفان حضرت امام را می گویم.

* برف آمده بود؛ خیلی زیاد. برف ها را کنار زد. همان جا، پشت در مسجد ایستاد به
نماز. اذان صبح بود که خادم در را باز کرد. دید «مردی» ایستاده، آرام و صبور.
گونه هایش گل انداخت و گفت: «در می زدید آقا!» گفتند: «تو خواب بودی؛ نمی خواستم به
خاطر من، به زحمت بیفتی»

* برای دخترهایش معلم موسیقی آورده بود. همه همسایه ها ناراحت بودند، ایشان هم. هر
چه هم گفتند، دکتر قبول نکرد و گفت: «هر کاری می خواهید بکنید»

آقا گفتند: «خوب است از این به بعد، هرکس از جلوی مطب دکتر ایوب، رد می شود، سلامی
کند و با خوش رویی از او بخواهد دست از این کار بردارد.» چند روزی گذشت … کلاس
موسیقی تعطیل شد…

یک روز دکتر، آقا را در کوچه دید، با خنده جلو رفت و گفت: «آقای شاه آبادی! با قدرت
ملت، کار را تمام کردی… من می توانستم جواب قانون را بدهم؛ ولی هیچ وقت درباره
این روش مردمی، فکر نکرده بودم»

* کسی خواست دست ایشان را ببوسد؛ نگذاشت. فرمود: «دستم را نبوس، حرفم را گوش بده».

* هیچ وقت اجازه نمی داد کسی پشت سرش حرکت کند؛ با خواهش و ادب می گفت: «شما
بفرمایید جلو».

* از خانه که می رفتند بیرون، چندبار در اینه نگاه می کردند. می گفتند: «اگر خار و
خاشاکی به لباس یا محاسن من باشد، مردم به من در این لباس می خندند و آبرو و احترام
مؤمن به خطر می افتد».

* خانه اش را کرده بود محل تعلیم بچه ها. هفته ای یک بار هم برای پدر و مادرها و
بچه ها، از شعایر اسلام می گفت.

* شمار بچه ها، زیاد بود و شیطنت هایشان زیادتر. اما ده فرزندشان، هیچ وقت اخم پدر
را ندیدند.

* برای دختر بچه ها، کارگاه قالی بافی راه انداخته بود. برای تشویق بچه ها، خودش هم
قالی می بافت. با پسرها هم درختان را آب می داد و خرابی های خانه را تعمیر می کرد.

* با دوستان بچه هایش مهربان بود؛ خیلی زیاد. گاهی نیم ساعت با آن ها احوال پرسی
می کرد.

* اگر بچه ای جلوی ایشان را می گرفت و حتی یک ساعت از ایشان می پرسید، می ایستاد و
پاسخ می داد.

* صبح ها، پس از نماز، تا ساعت هفت، روضه می خواند. شب ها هم روضه کوتاهی تا مردم
به کارشان برسند.

* در بیش تر منبرها، روضه حضرت ابالفضل علیه السلام را می خواند و از حضرت به،
«ابوالفضایل» نام می برد.

* رنگش تغییر می کرد، وقتی نام مبارک امیرالمؤمنین، علی علیه السلام و حضرت صدیقه
سلام الله علیها را می شنید. می گفت: «مصیبت کسی به اندازه مصیبت حضرت امیر
علیه السلام نیست».

* دو ماه محرم و صفر، برنامه داشت؛ اما نمی توانست روضه بخواند. فقط کافی بود بشنود
حسین علیه السلام … دیگر… گریه می کرد، آرام و بی صدا.

* می گفت: «علی اصغر علیه السلام باب الحوائج است. مردم، مقام ایشان را درک
نمی کنند و می گویند طفل شش ماهه بوده؛ در حالی که بچه شش ماهه حضرت با فرزند ۲۴
ساله ایشان تفاوتی ندارد. ما از درک این معانی ناتوانیم».

* سحرها که قرآن می خواند، پس از چند ایه، می رفت توی فکر. انگار قرآن را تماشا
می کرد!

* می فرمود: «محبت خانم حضرت صدیقه سلام الله علیها است که انسان را به راهی که
باید برود، هدایت می کند.»

* بی سواد و باسواد، می آمدند پای منبرش. طوری حرف می زد که همه بفهمند.

* برای مردم که صحبت می کرد، آن قدر ساده و صمیمی حرف می زد که بعضی خیال می کردند
او یک پیش نماز است؛ نه چیزی بیش تر.

*آقا! من هر وقت نمازم را به شما اقتدا می کنم، سیدی را می بینم که جلوتر از شما به
نماز ایستاده.

ـ غذا چه می خوری؟

کشاورزم؛ در یکی از روستاهای ورامین. از محصولات خودم می خورم.

همان کشاورز روستایی فردا دوباره آمد و گفت: آقای شاه آبادی! امروز آن سید را
ندیدم.

پرسیدند: امروز چه خوردی؟

از بازار غذا گرفتم…

به خاطر غ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.