پاورپوینت کامل هدیه خدا ۲۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل هدیه خدا ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل هدیه خدا ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل هدیه خدا ۲۷ اسلاید در PowerPoint :

۳۶

چشم به ضریح همیشه شلوغ علی بن موسی الرضا علیه السلام دوخته بود و فکر می کرد به
روزهای رفته و به روزهای نیامده. کم نبود؛ ۶۴ سال. خیلی فکر کرد؛ به داشته ها و
نداشته ها و به خیلی از آرزوها.

یاد روز و شب های خوب و بد زیادی افتاد. یک دفعه با شرمندگی گفت: «نه، آقا! یادم
نمی ره لطف شما خاندان پا ک رو.»

یاد سفر کربلا افتاده بود؛ سفری که از طرفی خیلی هوای رفتن داشت و از طرفی هم نگران
خانه و زندگی و حیوان های اصطبل بود. دل به دریا زد و رفت و همه را به همان کسی
سپرد که به زیارتش می رفت. پس از سه ماه، وقتی برگشت، از خانم شنید که: «همه این
مدت، سگی کنار اصطبل می خوابید و حالا که شما آمدید نیست»… همه فهمیدند که قضیه
چه بوده.

با صدای صلوات، به خودش آمد. اشک هایش را پاک کرد و مثل این که آقا روبه رویش
ایستاده باشد، رو به سوی ضریح گفت: «همه الطاف شما رو به یاد دارم؛ اما آقا! برای
باقیات الصالحات هم شده، یه پسری به این بنده حقیرتون عطا کنید.»…

با گریه، یاد هشت پسری افتاد که به دنیا آمدند؛ اما زود رفتند.

***

همه نشسته بودند؛ سیدمحمدباقر، پدر و بقیه. یک دفعه خواهر با شادمانی گفت: «خواب
دیدم امام جواد علیه السلام و امام هادی علیه السلام به خونه ما آومدن. کمی نشستن؛
بعد امام هادی علیه السلام تنها رفتن.»

همه به فکر فرو رفتند. پدر رو به سیدمحمدباقر گفت: «پسرم! خدا دو پسر به تو عطا
می کنه که اولی می مونه و دومی می میره.»

روزهای نزدیک ولادت امام رضا علیه السلام بود که سیدمحمدباقر بعد از کلی اضطراب،
صدای گریه بچه را شنید. سجده شکری کرد و با گریه گفت: «باز هم شرمنده مون کردید
آقا!»

« تاریخ تولد فرزند ارج مند به نام محمدرضا و لقب پاورپوینت کامل هدیه خدا ۲۷ اسلاید در PowerPoint و کنیه ابی الحسن:
دوشنبه، ۸/ذی قعده/۱۳۱۶ خدایا عمرش را طولانی کن. رزقش را زیاد کن. از علما عامل
قرارش ده. به فضل و کرمت ای مهربان ترین مهربانان…»؛ این، ترجمه عبارتی است که
سیدمحمد باقر، به عربی پشت صحیفه نوشته بود.

سه سال بعد، پسری دیگر به دنیا آمد؛ ولی فقط چند لحظه کوتاه عمر کرد و همراه مادر
از دنیا رفتند؛ تعبیر خواب، درست بود.

پنج ساله بود؛ تازه به مکتب می رفت. یک روز که دیر به مکتب رسید، با یک سلام و یک
اجازه زیر لبی، رفت و نشست.

معلم گفت: سید محمدرضا!… سید محمدرضا موسوی!… سید محمدرضا موسوی گلپایگانی!…
ـ بله آقا! ـ چرا جواب نمی دی؟! ـ تو فکر بودم… ـ چه فکری؟ چرا دیر آمدی؟! ـ
ببخشید آقا! آخه تو راه، کشتزارهایی هست که باید آن ها را دور بزنم تا برسم.

پسر عموی محمدرضا که در همان مکتب بود گفت: «خب من هم از همون جا می یام. از تو
کشتزارها بیا. ما که وزنی نداریم که بخواهیم کشت اون ها رو پایمال کنیم. تازه از
قسمت های خشکش هم می تونی بیایی».

معلم گفت: «محمدرضا! چرا از قسمت های خشک زمین نمی ایی؟»

گفت: شاید صاحبان آن ها راضی نباشند.

فروغ فقاهت

۲۴ ساله بود. تازه از حوزه سلطان آباد اراک، به فیضیه قم آمده بود. اراکی ها که
مدت ها حضور سبز و پربرکت او را تجربه کرده بودند، از شیخ عبدالکریم حائری۲ خواستند
که محمدرضا را که حالا به او «ایت الله گلپایگانی» می گفتند، برای اداره امور دینی
و تأسیس حوزه علمی، به اراک ببرند. شیخ عبدالکریم نپذیرفته و به آن ها گفته بود:
«من می خواهم او را آقای دنیا بکنم. شما می خواهید او را آقای اراکش بکنید؟!»

از حوزه نجف شنیده بود و از اساتید بزرگ آن. می خواست درخت اجتهادش به بار بنشیند؛
پای درس سید ابوالحسن اصفهانی و ایت الله کمپانی در حوزه نجف نشست.

روزی برای هم حجره ای اش ـ شیخ علی مشکات اصفهانی ـ گفت: «دیشب خواب دیدم که داخل
ضریح امیرالمومنین علیه السلام و مقابل قبر ایشان ایستاده ام که آقا یک فنجان عسل
به من دادند و گفتند: «این برای توست.» من کمی از آن را خوردم و بقیه را
نگه داشتم.»

آقا فرمودند: «چرا بقیه را نمی خوری؟» گفتم: «باقیمانده آن را برای آقا سید
ابوالحسن اصفهانی گذاشته ام» آقا فرمود: «ما به او عسل ها عطا کرده ایم و این سهم
اختصاصی توست» شیخ علی مشکات می گوید: «وقتی این خواب را شنیدم، به حرم
امیرالمومنین علیه السلام رفتم. ضریح را گرفتم و گفتم: آقا! به میهمان من دادید؛ به
من هم بدهید.

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.