پاورپوینت کامل دخترانه;یه روز می یاد خواستگاریم! ۱۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دخترانه;یه روز می یاد خواستگاریم! ۱۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دخترانه;یه روز می یاد خواستگاریم! ۱۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دخترانه;یه روز می یاد خواستگاریم! ۱۳ اسلاید در PowerPoint :
۳۵
پیشانی ام را به شیشه پنجره چوبی چسباندم و به حیاط خیره شدم. مادرم با وسواس تمام،
موزائیک های حیاط را می شست. خانه از تمیزی می درخشید. از صبح تا نزدیک غروب، مادرم
یک لحظه هم استراحت نکرده بود. با صدای زنگ خانه از جا پریدم. پدرم با یک بغل پر از
میوه و شیرینی وارد خانه شد. گوشه اتاق کز کردم و حرف های حمید را در ذهنم مرور
کردم: مرده و قولش، فقط صبر کن تا یه کار درست و حسابی پیدا کنم، مطمئن باش پدر و
مادرم رو راضی می کنم. تو هم قول بده که منتظرم بمونی!
با صدای سرفه های خشک مادرم به خود آمدم: باز که غمبرک زدی دختر. پا شو یه دوش بگیر
و اون بلوز صورتی رو بپوش. پا شو پدرت عصبانی می شه ها!
این بار تصمیم گرفتم که فقط سکوت کنم. چون گریه و زاری و خواهش و تمناهایم اثری
نداشت. مراسم خواستگاری امشب، با خواستگاری های دیگر فرق داشت. به قول مادرم موردش
برای کم تر کسی پیش می آمد و به قول خواهرم، از آن شانس هایی بود که فقط یک بار در
خانه آدم را می زد. موضوع برای پدرم تمام شده بود. او داماد مورد علاقه اش را یافته
بود. جواد عظیمی، دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی برق، از یک خانواده مذهبی، جوانی
شایسته و سر به زیر که همه از کمالاتش می گفتند. پدرش بازنشسته ارتش و مادرش فرهنگی
بود.
وقتی سینی چای را روبه رویش گرفتم، عرق شرم به پیشانی اش نشست. خانواده هامان
آن قدر با هم گرم گرفته بودند که انگار صد سال است هم دیگر را می شناسند. برق شادی
در چشمان پدرم می درخشید و لبخند از لب های مادرم یک لحظه هم محو نمی شد ولی من در
تمام طول مراسم، به حرف های حمید و به قولی که داده بودم، فکر می کردم. آن شب،
خانواده عظیمی با رضایت خانه ما را ترک کردند و من ماندم و یک دنیا تردید!
تصمیم خودم را گرفتم. دست به یک اعتصاب غذای حسابی زدم. چشم هایم سیاهی می رفت،
اتاق دور سرم می چرخید، عضلاتم توان حرکت نداشت، ولی باز هم مقاومت کردم.
وقتی چشم هایم را با
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 