پاورپوینت کامل داستان آشنا;… و او بود و محمد ۳۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان آشنا;… و او بود و محمد ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان آشنا;… و او بود و محمد ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان آشنا;… و او بود و محمد ۳۲ اسلاید در PowerPoint :

۱۴

قرعه به نام عبدالله افتاد، کوچک ترین و محبوب ترین فرزند عبدالمطلب. تأمل نکرد.
دست عبدالله را گرفت و به جایگاه قربانی آورد تا در راه خدا قربانی اش کرده و به
نذر خود عمل کند. همه جلو آمدند تا منصرفش کنند، اما فایده ای نداشت. غصه ابوطالب
بیش از دیگر برادران بود، پیش آمد و گفت: مرا به جای عبدالله قربانی کن. همه جلو
آمدند، همه فامیل حتی بزرگان قریش. بالاخره قرار شد بین چند شتر و عبدالله قرعه
بزنند. نه بار به نام عبدالله افتاد، اما در نوبت دهم به نام شتران درآمد. صدای
تکبیر و هلهله زنان و مردان مکه بلند شد.

*

پدرش وهب بن عبدمناف ، بزرگ قبیله بنی زهره، یکی از شریف ترین خاندان های قریش بود.
مادرش، بَرَّه، دختر عبدالعزی بن عبدالدار، از زنان بزرگ زمان خود. عبدالمطلب همراه
عبدالله به خواستگاری اش رفت. مراسم عروسی همان جا در خانه آمنه برگزار شد.

*

ناگهان، ایوان کسری شکافت و چند کنگره آن به زمین افتاد. آتش آتشکده فارس خاموش،
دریاچه ساوه خشک و بت های بتخانه مکه سرنگون شد. نوری از وجود نوزادی به آسمان بلند
شد که شعاع آن فرسنگ ها راه را روشن کرد. همان شب انوشیروان و موبدان خواب وحشتناکی
دیدند، و محمد به دنیا آمد و گفت: الله اکبر و الحمدلله سبحان الله بکره و اصیلا»

*

همین که می فهمیدند یتیم است دور می شدند. کسی قبولش نمی کرد. می گفتند: کودکی که
پدرش مرده و تحت کفالت مادر و جدش زندگی می کند، نمی شود امید سود و بهره ای از او
داشت.» حلیمه به همراه همسرش از راه رسید. شب گذشته از صدای گریه کودک گرسنه ای
نخوابیده بود. چیزی هم نداشت تا آرامش کند. الاغ لاغر و شتر پریشان، آن ها را از
قافله عقب انداخته بود. زنان قبیله هرکدام کودکی را به دایگی گرفته بودند. حلیمه از
روی ناچاری قبول کرد. فقط نمی خواست دست خالی برگردد.

*

آن قدر تند می رفت که هیچ کدام از الاغ ها به گرد پایش نمی رسید. زنان بنی سعد از
تعجب خشکشان زده بود. آخر چطور ممکن است. یکی بلند داد زد: آهسته حلیمه! مگر این
همان الاغ وامانده ای نبود که موقع آمدن سوارش بودی. حلیمه نمی دانست چه بگوید.
خیره شده بود به کودکی که سینه پر شیرش را می مکید.

*

زمان مرگ عبدالمطلب نزدیک شده بود و او نگران وضع محمد بود. هنوز نتوانسته بود
سرپرستی دلسوز و با ایمان برای او بیابد. بالاخره پسران خود را دور هم جمع کرد و
گفت: محمد یتیم است از او نگهداری کنید. ابولهب گفت: من حفاظت او را برعهده
می گیرم. عبدالمطلب گفت: شرّ خود را از او دور کن! عباس گفت: من کفالت او را به
عهده می گیرم. عبدالمطلب گفت: تو تندخو و غضبناک هستی، می ترسم او را آزار دهی.
ابوطالب جلو آمد و گفت: من از او نگهداری می کنم. عبدالمطلب گفت: تو شایسته این
کاری. بعد رو به محمد گفت: ای محمد! از او اطاعت کن. محمد که پسربچه هشت ساله ای
بیشتر نبود گفت: پدرجان! ناراحت نباش، من خدایی دارم که مراقبم است و من را به حال
خودم وانمی گذارد.

*

به ۳۷ سالگی رسیده بود. به تنهایی علاقه داشت و به دقت در اوضاع و احوال عالم خلقت.
هر سال مدتی را در کوه حرا و در غار معروف آن مشغول عبادت می شد. سال های بعد وقتی
به دره های اطراف مکه و کوه حرا می رفت، احساس می کرد کسی همراهش است و صدایش
می کند، اما هرچه نگاه می کرد، خبری از کسی نبود. بالاخره شبی در خواب دید که کسی
نزدش آمده و به او می گوید: یا رسول الله!

*

فرشته ، لوح را مقابل او گرفت، گفت: بخوان! محمد گفت: من توان خواندن ندارم. فرشته
یک بار دیگر تکرار کرد: بخوان! باز همان جواب را شنید و او هم باز حرف خود را گفت.
بعد از بار سوم، محمد ناگهان احساس کرد می تواند لوحی را که دست فرشته است بخواند و
خواند: اقرا باسم ربک الذی خلق»

*

اولین دستوری بود که بعد از بعثت او می رسید. رفته بود بالای شهر مکه که جبرئیل
نازل شد، با پای خود به کنار کوه زد و چشمه آبی به راه افتاد. جبرئیل شروع کرد به
وضو گرفتن. محمدصلی الله علیه وآله هم از او پیروی کرد. بعد نماز را یادش داد و او
هرچه آموخت، در خانه به خدیجه و علی یاد داد.

*

جبرئیل گفت: امشب سفر دور و درازی در پیش داری، من هم همراهت هستم تا نقاط مختلف را
با مرکبی تیزپیما به نام براق» بپیمایی ابتدا به بیت المقدس رفت. بیت اللحم،
زادگاه حضرت مسیح و منازل انبیا و آثار و جایگاه آن ها را دید. گاهی جایی دو رکعت
نماز خواند. از آن جا که به آسمان رفت، ستارگان و نظام جهان بالا را از نزدیک دید،
با ارواح پیامبران و فرشتگان آسمانی گفت وگو کرد. جهنم و بهشت را دید و درجات
بهشتیان و اشباح جهنمیان را. این بار از منظری دیگر رموز هستی، اسرار جهان آفرینش،
وسعت خلقت و آثار قدرت بی پایان خدا را دید. سپس به سدره المنتهی» رسید و از آن جا
به زمین بازگشت و یک بار دیگر به بیت المقدس رفت و از آن جا به سمت مکه به راه
افتاد.

*

از مشرکان مکه بودند، معجزه می خواستند، گفتند: اگر واقعا پیام آور خد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.