پاورپوینت کامل داستان دیدار;اگر این جمعه بیاید ۳۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل داستان دیدار;اگر این جمعه بیاید ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان دیدار;اگر این جمعه بیاید ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان دیدار;اگر این جمعه بیاید ۳۸ اسلاید در PowerPoint :
۸
این جمله ای بودکه آقای فرجی دبیر معارفمان روی تخته نوشت. هفته گذشته درسمان
درباره امام زمان، غیبت صغری و کبری و نواب خاص و عام بود. بعد روکرد به ما و گفت:
شما چی فکر می کنید؟ حالا که این فرصت پیش اومده بیش تر فکر کنید. عکس العمل شما،
یا اطرافیانتون در مقابل این خبر چیه؟ ببینید چه کاری از دستتون برمی آد. شما
می تونید درباره این موضوع، شعر، داستان، مقاله، گزارش یا هر چیز دیگه ای که
می تونید بنویسید. فکر می کنم اضافه شدن دو نمره به نمره پایان ترم جایزه خوبی
باشه؛ برای کسی که زحمت کشیده و کاری کرده. جلسه بعد درباره اش با هم صحبت می کنیم،
آماده باشید.
همهمه شد. بچه ها با دهان باز و چشمان گشاد به صورت هم نگاه می کردند.
ـ وای! دو نمره. چه خوب!
ـ آره بابا، خیلی با حاله.
ـ جدی آقا! دو نمره می دید؟
آقای فرجی با خودکارش کوبید روی میز.
ـ هی… س! بچه ها آروم باشید. چه خبره؟ کلاس را به هم ریختید. بله، دو نمره، فکر
می کنم ارزشش را داشته باشه. پس تمام تلاشتون را بکنید.
محمد آهسته گفت: همه اش دو نمره و خودش و دور و بری هایش خندیدند.
سعید سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت: من که می دم عموم برام بنویسه. نوشته هاش حرف
نداره، معرکه است. هادی فوراً دفترش را باز کرد و همان طور که ته مدادش را دندان
دندان می کرد، زل زد به روبه رو. شاید دوباره شعری به ذهنش خطور کند. هنوز کلاس
ساکت نشده بود و بچه ها داشتند با هم حرف می زدند و من ماندم که باید چکار کنم.
هنوز مشکلم با کلاس ادبیات و نوشتن انشا حل نشده، گرفتار یک دردسر دیگر شدم. فکر
نمره یک لحظه هم رهایم نمی کرد.
خیلی سعی کردم، تا یک انشا بنویسم، ولی نشد که نشد. برای من که فاقد هرگونه استعداد
ادبی بودم، شاید بهترین راه تهیه یک گزارش بود. بالاخره دو نمره هم دو نمره بود؛
بنابراین دست به کار شدم. رفتم و واکمن سعید را قرض گرفتم. دفتر و مدادم را برداشتم
و رفتم سراغ مامان که داشت از این طرف آشپزخانه می دوید آن طرف آشپزخانه. یقه لباسم
را مرتب کردم و سرفه کوتاهی کردم. دکمه واکمن را روشن کردم و ایستادم کنار ظرفشویی.
مامان داشت برنج آبکش می کرد.
ـ می بخشید مامان! یه سوالی داشتم.
ـ چه سوالی رضا، زود بپرس که هزارتا بدبختی دارم.
و اصلاً حواسش نبود که من دارم با واکمن تمام حرف هایش را ضبط می کنم.
ـ من دارم درباره یه موضوع گزارش تهیه می کنم. اینکه اگر شما بشنوید که قراره این
جمعه امام زمان ظهور کنه چه عکس العملی از خودتون نشون می دید؟
ـ چیه رضا موضوع انشای جدیده، دوباره شروع شد؟
ـ نه مامان، باور کنید این یه گزارشه.
ـ لابد ترفند جدیده. ببین رضا، این دفعه اگر بمیری هم برات انشا نمی نویسم. من دیگه
خسته شدم، و با عجله آبکش برنج را برد طرف گاز و توی قابلمه خالی اش کرد. صدای جلز
و ولز روغن بلند شد.
ـ اشتباه می کنید مامان، این فقط یه گزارشه، برای درس معارفمون.
ـ من کاری ندارم رضا، برو بیرون که حسابی کار دارم.
ـ ولی مامان…
ـ ولی بی ولی. برو بیرون تا بیشتر از این عصبانی نشدم. الان مهمونا می رسن.
از آشپزخانه آمدم بیرون و واکمن را خاموش کردم. مامان که حسابی توی ذوقم زد. گفتم
شاید بابا بتواند کمکی بکند. داشت ماشین را تعمیر می کرد.
ـ بابا! می شه یه کمکی به من بکنید؟
دست های روغنی اش را دراز کرد و گوشه پارکینگ را نشانم داد.
ـ اول اون آچار را بده دستم ببینم.
رفتم و آچار را براش آوردم.
ـ آره می شه، الان دیگه درست می شه.
ـ ماشین را که نمی گم گزارش را می گم.
ـ گزارش چی؟
ـ برای درس معارفمونه. اینکه اگه امام زمان قرار باشه این جمعه ظهور کنه شما چه کار
می کنید؟
ـ راستش رضا، من اصلاً مخم کار نمی کنه. باشه برای بعد.
این هم از بابا. دیگر ناامید شدم. من الان پنج روز است که دارم به این موضوع و نمره
فکر می کنم. شاید نوشتن درد و دل هایم بهتر باشد، ولی تا جمعه، فرصت کوتاهی است و
تصمیم گیری سخت. آدم باید بهترین گزینه ها را انتخاب کند و بهترین زمان بندی را
برای این همه آرزو انجام دهد. کیفم را می اندازم روی دوشم و از خانه می زنم بیرون.
می خواهم با کسی حرف بزنم. دلم می خواهد بدانم بقیه اگر این خبر را بشنوند چکار
می کنند، هنوز توی کوچه هستم که آقای نظری، همسایه مان در را باز می کند و می اید
بیرون. دبیر ادبیات راهنمایی مان بود. لبخند می زند و دست تکان می دهد.
ـ سلام
جواب سلامش را می دهم و می روم جلو تا دست بدهم. گرم فشارشان می دهد.
ـ احوال آقا رضا، کم پیدایی؟
با هم راه می افتیم تا سرکوچه. می خواهم سوالم را از او بپرسم. شاید برخلاف مامان و
بابا حرفی برای گفتن داشته باشد. آقای نظری دست می کشد به ریش های کم پوشتش و مکثی
می کند. بعد سرش را می اندازد پایین.
ـ خودم را می گم. فکر می کنم حالتم خالی از بیم و امید، اشتیاق و اضطراب و غم و
شادی نباشه. خودم را مثل کسی می بینم که مهمان عزیزی داره و در عین حال به خاطر
عملش، همین که بانگ جرس کاروان مهمان را می شنوه، جز دستپاچگی و شرم کار دیگری از
دستش بر نمی یاد. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ولی وقتی به اون یار سفر
کرده فکر می کنم، زبان حالم اینه:
رواق منظر چشمم آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
و وقتی دست خالی خودم را می بینم، می گم:
آئینه شو جمال پری طلعتان طلب
جاروب کن خانه سپس میهمان طلب
و با تمام وجود آرزو می کنم که:
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
این را که می گوید، نفس عمیقی می کشد و لبخند می زند. ولی انگار ته چشم هایش غمی
هست. از این که بالاخره کسی به سوالم جواب داده خوشحالم. به سرکوچه که می رسیم با
آقای نظری خداحافظی می کنم. او می رود سمت خیابان، ولی من می خواهم توی کوچه پس
کوچه ها کمی فکر کنم. خوش به حال آقای نظری. چقدر قشنگ فکر می کند و قشنگ حرف
می
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 