پاورپوینت کامل یک بحث کاملا جدی با افسر عراقی;خاطرات آزاده حبیب الله معصوم ۳۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل یک بحث کاملا جدی با افسر عراقی;خاطرات آزاده حبیب الله معصوم ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یک بحث کاملا جدی با افسر عراقی;خاطرات آزاده حبیب الله معصوم ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل یک بحث کاملا جدی با افسر عراقی;خاطرات آزاده حبیب الله معصوم ۳۱ اسلاید در PowerPoint :
۳۰
ما گروهی صد نفره از اسرای قدیمی بودیم که بنا به دلایلی به اردوگاه ۱۳ رمادی منتقل
شدیم کمپ ۱۳ متشکل از اسرای قطعنامه و پایان جنگ بود. اسرای آخر جنگ به دلیل
کم تجربگی تقریبا تحت سلطه عراقی ها بودند و عراقی ها روی اردوگاه کار فرهنگی
می کردند.
یک افسر اطلاعاتی به نام فاخر در اردوگاه بود که اکثرا با رویی خندان حلقه های بحث
تشکیل می داد و درباره جنگ ایران و عراق و خلاصه بر ضد ج.ا.ا تبلیغات می کرد. من
همیشه از این موضوع در رنج بودم. یک روز که با لباس های خیس از حمام بیرون آمدم
دوباره فاخر را در حال سخن پراکنی دیدم. هوا کمی سرد بود و من چون یک دست لباس
بیشتر نداشتم آن ها را شسته و پوشیده بودم با همان وضع آمدم جلو به مترجم گفتم: به
او بگو چرا بحث سیاسی می کنی؟ فاخر با عصبانیت جواب داد به تو چه مربوطه! گفتم: تو
حق نداری روی مخ بچه ها کار کنی. فاخر گفت: اگر منطق داری بیا تو هم حرف هایت را
بزن. گفتم: تجربه به ما می گوید بحث کردن همان و زندان و شکنجه همان!
فاخر که حسابی عصبانی شده بود گفت: تو بیا بحث آزاد کنیم من به شرافتم سوگند
می خوردم و همه این بچه ها را شاهد می گیرم که مباحث را هرچه باشد خاک می کنم تا
برای تو هیچ عواقبی نداشته باشد. گفتم: قبول و برای ساعت ۱۰ صبح قرار بحث آزاد
گذاشتم. بلافاصله با غلام رضا شانه سازان مشورتی کردم و گفتم: می خواهم با فاخر بحث
سیاسی کنم. گفت: مگر دیوانه شده ای؟! گفتم: از روز اول اسارت دلم می خواست با یک
عراقی دانشگاه رفته و حرف زن بحث کنم. غلام رضا گفت: برای چی؟ برای اینکه بزنند
ناقصت کنند؟! گفتم: نه لیطمئن قلبی» می خواهم حرف ها و استدلالات دشمن را بشنوم.
با خدا نجوا کردم و گفتم: خدایا برای ادعا و هیچ چیز نمی روم جز برای تو و محکومیت
دشمن تو. کمکم کن. سپس با اطلاع غلام رضا سر ساعت در دفتر فاخر حاضر شدم. گفت: چرا
مترجم نیاوردی. به عربی گفتم: نیازی نیست. این جا فهمید عربی بلد هستم. گفتم: برای
بحث، دو پیش شرط دارم:
۱. در هر موضوع یکی باید اعلام شکست کند و اگر یک نفر شکست را نپذیرفت همان جا
پایان بحث است.
۲. باید قبول کنی عراق در دسته بندی سیاسی جهان جزو بلوک شرق بوده است.
فاخر گفت: شرط اول را قبول اما شرط دوم را نمی پذیرم زیرا در تموز سال ۱۹۶۷ صدام
انقلابی آزاد… حرفش را قطع کردم و بلند شدم. گفت: کجا؟ گفتم: دیگر با تو بحثی
ندارم. گفت باشد شرط دوم را هم قبول کردم. سپس وارد بحث شدیم. بحثی که چهار ساعت
کامل به طول انجامید.
جوری حرف می زدم که انگار دارم در تهران مصاحبه می کنم! به لطف خدا آن قدر هم به
فصاحت و بلاغت عربی صحبت می کردم که برای خودم جای شگفتی داشت.
از ریز و درشت بحث کردیم از آغاز جنگ و آغازگر جنگ. به او گفتم: ما در ابتدای
انقلاب از هم گسیخته بودیم اگر ما شروع کردیم چرا شما هزاران کیلومتر خاک کشور ما
را اشغال کردید؟
گفتم: عراق عامل استعمار است به این دلیل که دیدید در جنگ ما چقدر تنها هستیم شما
از میگ ۲۹ که پیشرفته ترین هواپیمای جنگی شوروی است و میراژ ۲۰۰۰ فرانسوی و سوپر
اتاندارد فوق پیشرفته بهره می برید ولی ما برای گلوله اسلحه کلاش جیره بندی داشتیم
این یعنی چی؟ یعنی همه جهان برای نابودی حق بسیج شده بودند.
خدا را شاهد می گیرم وقتی به او گفتم حزب بعث کافر است رنگ از صورتش پرید اما گفتم
و اقامه دلیل کردم و گفتم و گفتم و در هر مبحثی هم طبق شرط قبلی شکست را می پذیرفت.
او که مثل کلافی سردرگم شده به رعشه افتاده بود. گفت: قبول، خمینی متشرع کبیر؛
خمینی یک دیندار بزرگ است ولی چرا دم از صدور انقلاب زد؟ گفتم: اولا صدور انقلاب
بدون اعمال زور و اجبار منظور بود. ثانیا اعراب روز اول برای ما اسلام را ارمغان
آوردند و امروز ما نافی اسلام آمریکایی و مروج اسلام ناب هستیم.
گفت: یعنی می گویی شما اسلام محض هستید و در کشور شما فساد نیست؟ گفتم: البته که
فساد داریم اما حاکمیت ما در صدد اصلاح است اما حاکمیت شما مروج فساد است.
وقتی بحث پایان گرفت او به من گفت: وای بر احوال تو ای حبیب!
فردا با غلام رضا در محوطه قدم می زدم که دیدم فاخر با عجله دم در آسایشگاه رفت و
فریاد زد: ون حبیب معصوم؟ حبیب معصوم کجاست؟
مقداری کاغذ و نوشته داشتم که به غلام رضا دادم. گفتم: غلام رضا من رفتم برایم دعا
کنید رفتم پشت سر فاخر گفتم: با من کار داری؟ با عصبانیت گفت: ای، تعال؛ آره آره
بیا و دست مرا گرفت آن قدر تند می رفت که مرا با خود می کشید از در اردوگاه که خارج
شدیم گفت: الآن می ری بغداد و پیشانی ات را با سرب داغ سوراخ می کنند. من چیزی
نگفتم. بعد نگاهی به من کرد و گفت: ترسیدی؟
دیگر به رگ غیرتم برخورد. والله چنان دستش را کشیدم که کم مانده بود زمین بخورد.
ایستادم و گفتم: من نه از
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 