پاورپوینت کامل یاداداشت های تو;حرف های مینیاتوری ۱۲ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل یاداداشت های تو;حرف های مینیاتوری ۱۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یاداداشت های تو;حرف های مینیاتوری ۱۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل یاداداشت های تو;حرف های مینیاتوری ۱۲ اسلاید در PowerPoint :

۲۷

دنبال آن ستاره ای که به خواب رفته بود…

عصر روز سه شنبه آخر آبان ماه، خسته از تمام دل مردگی ها و ناامید از نوازش مهربان
مژگان تو، به خانه سنگی خود بازگشتم و همچنان به انتظار نشستم تا دوباره سیاهی شب
به سراغم اید و درد دوری تو را با خوابی که به همراه می آورد تسکین دهم، بی خبر از
این که خواب بر عاشقان حرام است.

شب چهره اش را نمایان ساخت، ماه درخشید و مهتاب خواست تا در جمعی شبانه با یاد تو
آرام شوم ولی من بی اعتنا به اشارت های مکرر مهتاب، گوش هایم را به آواز عاشقانه
بانوی دریا کوک کردم، چشمانم را بستم و این گونه به روحم اجازه دادم تا سفری دیگر
را تجربه کند. روح نیز که عاشق تر از جسم بود به اذن شب از تن جدا گشت. سپس من دو
چشم دیگر باز کردم و خود را در رویایی شیرین، غرق یافتم.

در آن رویای دست یافتنی، دیدم که خود شهری از رویا بنا کرده ام. تمام آن شهر را
می توانستم با نیم نگاهی ببینم. آنجا شهری کوچک بود، ساختمان هایی بلند داشت و دور
تا دور آن درختان انار چون گردنبندی شاهانه، رخ می نمودند و به شهر فرصت می دادند
تا زیبایی گل انار را از نزدیک درک کند. در میانه شهر میدان بزرگی قرار داشت که با
چهار خیابان در محیط مدور خود به ساختمان هایی کوچک اما بلند می رسید. در
بزرگ میدان میان شهر چیز عجیبی بود که مدام برایم تکرار می شد و آن عجیب غریب،
مجسمه شاعری بود که به عشق خود در آن سوی میدان خیره خیره نگاه می کرد. اینگونه شد
که دریافتم حتما معشوقی نیز در این شهر خفته است. به ناگاه دیدم که در سوی دیگر
میدان در همان ساختمان های کوچک، کسی پشت شیشه ها دست انتظار بر چانه زده تا بلکه
روزی برسد که چرخ روزگار به اختیار او بچرخد. اما افسوس که او نیز همانند شاعر سنگی
میان میدان، از گردش تند فلک بی بهره مانده و اکنون سال هاست که پیکر سنگی خود را
به عاقلان تحمیل می کند.

<