پاورپوینت کامل سفر ۴۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سفر ۴۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سفر ۴۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سفر ۴۶ اسلاید در PowerPoint :

۲۰

صبح زود ـ داخلی ـ منزل احمد ناصری

بدری خانم ـ همسر ناصری ـ به سرعت درحال جمع کردن وسایل پاورپوینت کامل سفر ۴۶ اسلاید در PowerPoint است، به سوی اتاقی
می رود. امیر، نوجوان هشت ساله ـ برروی تخت خود خوابیده است.

-امیرجون پاشو!

امیر در حالت خواب وبیدار تکانی می خورد و می گوید:

– بذار بخوابم، مامان!

– مگه نمی خوای بریم شمال!

امیر از خواب می پرد و بر روی تخت خود می نشیند و چشمان خود را با پشت دستانش
می مالد. زنگ درخانه به صدا درمی آید. بدری خانم به طرف اف اف می رود.

صبح زود – خارجی – کوچه

علی امینی در داخل یک ماشین پژو۵۰۴ نشسته همسرش اختر خانم جلو در خانه ای ایستاده
است. صدای بدری خانم از اف اف می آید.

– کیه؟

– سلام!

– سلام، اختر! بیاین تو، ما الان آماده می شیم.

در باز می شود.

اخترخانم: ما این جا هستیم تا شما بیاین.

صبح زود – داخلی – منزل ناصری

بدری خانم با عجله و شتاب به سوی اتاق دیگری می رود. ناصری خواب است. بدری خانم او
را صدا می زند.

– احمدآقا پاشو!… احمد پاشو دیگه، علی آقا اینا اومدن، پشت درند، تو هنوز خوابی.

ناصری از خواب بیدار می شود، روبه طرف بدری خانم می کند، با بهت و تعجب می پرسد.

– چی؟

بدری خانم: می گم علی آقا اومده توی کوچه است.

– خب، بگو بیان تو.

– نمی آن، پاشو! نمازت هم داره قضا می شه.

بدری خانم به اطراف اتاق نگاهی می اندازد، اتاق به هم ریخته است. چندتکه لباس
گوشه ای افتاده است آن ها را برمیدارد

بدری خانم: هرچه جمع می کنم، انگار نه انگار

چیزی به یادش می آید.

– فلاکس چایی، خوبه یادم اومد.

بدری خانم لباس ها را در گوشه دیگری از اتاق می نهد. قصد بیرون رفتن از اتاق را
دارد، نگاهی به ناصری می اندازد. ناصری برروی تخت خود نشسته است. بدری خانم به او
می گوید:

– پاشو دیگه، زشته…

بدری خانم با عجله به سوی آشپزخانه می رود، ناصری خواب الود به آشپزخانه می آید و
باشیر آب ظرف شویی وضو می گیرد.

ناصری: به علی آقا بگو بره، ما می آییم.

بدری خانم متوجه ناصری می شود.

بدری خانم: ظرف شویی جای وضو گرفتنه، مرد؟!

– حالا تو هم به ما گیر بده ها.

بدری خانم در داخل کابینت های آشپزخانه به دنبال چیزی می گردد.

– تو فلاکس چایی رو ندیدی؟

– باید دیده باشم؟!

ـ حالا چی بگم به علی آقا؟

– بهت که گفتم.

– زشته، قرار گذاشتیم با هم بریم.

– زشت کدومه، برا من سرعت زیر ۱۴۰ افت داره، اونم که جگرشو نداره با این سرعت
بیاد.‍‍ (از آشپزخانه خارج می شود) بخواد هم، با این ماشین عمر، بتونه.

روز – خارجی – جاده شمال

یک ماشین پراید سفیدرنگ در جاده ای پرپیچ و خم از عمق دره ای سرسبز به آرامی بالا
می آید. به یک سراشیبی تند می رسد و سرعت می گیرد. ناصری رانندگی می کند، بدری خانم
بر روی صندلی جلو و امیر برروی صندلی عقب ماشین نشسته اند. بدری خانم ساندویچی از
نان و پنیر و گردو درست می کند و به دست ناصری می دهد. علی نیز در حال گاز زدن
ساندویچ خود است. ماشین امینی در جاده دیده می شود.

ناصری: اینم از علی آقا، نگفتم زود بهش می رسیم.

ناصری در حال خوردن ساندویچ خود از ماشین امینی سبقت می گیرد. امیر باخوشحالی فریاد
می زند.

– هورا! هورا!، جلو زدیم.

امینی برای امیر دست تکان می دهد.

ناصری آب دهان خود را قورت می دهد و با نگاهی که شرارت و شیطنت در آن پیداست به
همسرش می گوید:

– حالا دیگه اگه می تونن به گردپای ما برسند.

ناصری از ماشین دیگری جلو می زند. بدری خانم برای خود لقمه ای می گیرد و به دهان
می گذارد. تلفن همراه ناصری زنگ می زند. ناصری در جیب های خود به دنبال تلفن
می گردد. تلفن را در جیب شلوار خود می یابد.

– بله… سلام جعفر گل، یادی از ما کردی… شوخی نکن… من الان تو جاده شمالم…
با باجناق گرامی،… باجناقم؟ تو نمی شناسیش… (می خندد) همون بهتر که
نمی شناسیش… شرمنده، من اصلا یادم نبود امروز با شما قرار دارم. باشه…
برمی گردم… من تا یک ساعت دیگه تو شرکتم.

ناصری کناری می ایستد تا دور بزند. بدری خانم با تعجب از او می پرسد.

– کی بود؟

– جعفرآقا، دوستم بود…

– بدری خانم: داری چه کار می کنی؟

امیر: باباجون می خوای برگردی؟

– آره بابا، باید برگردیم.

بدری خانم: بعد از یه عمری حالا می خواستی ما را ببری شمال…

– دوستم کار ضروری با من داره، نرم کلی برنامه هام به هم می ریزه [جاده شلوغ است و
نمی تواند دور بزند]

– حالا قرارت این قدر مهمه؟! بگو یه روز دیگه بیاد.

ناصری ابرو در هم می کشد؛ بدری خانم ادامه می دهد:

– بیا بی خیال دوستت شو…

– از شیراز اومده خانم، نمی تونم بهش بگم یه روز دیگه بیا. خودم بهش گفتم امروز
بیاد، قرار کاریه، کلی روی این قرار حساب باز کرده ام.

بدری خانم: دارم می بینم. حالا چطوری می خوای توی چشم علی آقا نگاه کنی. یک هفته
برنامه ریزی برای شمالت همین بود.

– حالا که چیزی نشده.

ماشین امینی می رسد و جلوتر می ایستد. امینی پیاده می شود و به طرف ماشین ناصری
می آید

امینی: سلام!

بدری خانم، امیر و اخترخانم هم از ماشین ها پیاده می شوند و به طرف هم می آیند.

ناصری درداخل ماشین نشسته است. امینی به سوی او می آید.

امینی: چی شده؟

ناصری: چیزی نیست، الان یکی از دوستانم به من زنگ زد، از شیراز پاشده اومده تهرون
به هوای دیدن من.

امینی پکر می شود.

– خبرداده بود که می آد؟

– یه قرار مداری با هم گذاشته بودیم، امان از دست این حافظه لعنتی. اصلا یادم
نبود…

– پس تصمیم دارین برگردین.

ـ شما به راهتون ادامه بدین… راستش رو بخوای ماشین هم یه کمی احتیاج به تعمیر
داشت من فرصت نکردم ببرم برا تعمیر، البته این خیلی مهم نیست. شما برین برنامه ریزی
می کنیم، ان شاءا… یه پاورپوینت کامل سفر ۴۶ اسلاید در PowerPoint دیگه با هم می آییم شمال

– [با حالت دلخوری] نه ما هم با شما برمی گردیم.

ناصری از ماشین پیاده می شود، لحظه ای به در ماشین تکیه می دهد، نگاهی به اطراف
می اندازد، همه جا سرسبز و زیباست. سوار ماشین می شود و می گوید

– سوارشین بریم

امینی: تهرون؟!

– نه، می ریم شمال.

– قرارتون چی می شه؟

– بی خیال.

ماشین ناصری حرکت می کند. کمی جلوتر خانم ها و امیر ایستاده اند به نزدیک آنان
می آید.

اخترخانم سوارشو!‍ می ریم شمال.

بقیه در بهت و تعجب فرورفته اند، امینی به طرف او می آید.

– تعمیر ماشین چی می شه؟

آقا احمد (با بی خیالی) مهم نیست، بریم، بین راه شاید ماشینو نشون یه تعمیرگاه بدم.

امینی و خانمش با تعجب به هم نگاه می کنند.

اختر خانم و امیر سوار ماشین می شوند، امیر برای امینی و خانمش دست تکان می دهد.
ماشین ناصری حرکت می کند و شتاب می گیرد.

اخترخانم: چی شد، نظرت عوض شد؟

– بهش می گم جاده شلوغ بود… یه بهونه ای براش می آرم دیگه تو غصه اش رو نخور

در یک پیچ تند از ماشینی سبقت می گیرد. کمی جلوتر ماشین پلیس ایستاده است و پلیس
جلو برخی از ماشین ها را می گیرد. جلو ماشین ناصری را نمی گیرد، ناصری با خوشحالی
می گوید:

نزدیک بود برگ جریمه…

ماشین خاموش شده، سرعت آن ک

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.