پاورپوینت کامل امام حسین علیه السلام مرا یاد کنید ۲۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل امام حسین علیه السلام مرا یاد کنید ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل امام حسین علیه السلام مرا یاد کنید ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل امام حسین علیه السلام مرا یاد کنید ۲۹ اسلاید در PowerPoint :

۲۰

می رفتند مهمانی که حسین» را در راه دید. داشت بازی می کرد. قدم هایش را تندتر
برداشت تا زودتر برسد. حسین هم شروع کرد به دویدن. صدای زیبای خنده اش، کوچه را پر
کرده بود. به خیال خودش، داشت از دست پدربزرگ فرار می کرد.

طاقتشان تمام شد، هر دو. شاید پدربزرگ زودتر. میوه دلش را بغل کرد. با یک دست سر
حسین را گرفت و بادست دیگرش، چانه اش را. بوسیدش، نه یک بار، نه دوبار… بلند بلند
می گفت:من از حسینم و حسین از من است. خداوند دوست دارد هرکه حسین را دوست دارد.»

*

مروارید و دریا

خبر آوردند ام ایمن» دیشب تا صبح نخوابیده و گریه می کرده.

پیامبر صلی الله علیه وآله کسی را فرستاد دنبال او. خیلی زود خودش را رساند.

ـ آمدی ام ایمن! چرا دیشب گریه می کردی؟

ـ خواب سختی دیدم…

ـ بگو چه دیده ای!

ـ نمی توانم…

ـ خواب ها، باطنی دارند. فقط که ظاهر آن ها نیست.

ـ دیشب، در عالم خواب دیدم بعضی از اعضای بدن شما، در خانه من افتاده…

ـ آسوده باش ام ایمن، به زودی حسینم متولد می شود و تو از او پرستاری می کنی. او
پاره تن من است.

فاطمه سلام الله علیها می خواست دوباره مادر شود.

*

شیر نمی خورد. پدربزرگ، حسین را در آغوش گرفت. انگشت سبابه اش را به دهان او نزدیک
کرد. نوزاد شیر می مکید. نه فقط روز اول. هر روز، برنامه همین بود.

*

مغز بادام بود و شیرین. اما شیرینی اش، اندازه نداشت.

هروقت حسین را می دید، می خندید. حسین هم می خندید و فرار می کرد. دوست داشت دنبالش
کنند. می گرفتش. اول گلش را می بوئید و بعد هم گریه می کرد.

یک روز حسین با لهجه شیرین و معصومانه اش گفت: چرا گریه می کنی؟ پدربزرگ»

جواب شنید: پسرم! جای شمشیرها را می بوسم…»

*

محمد صلی الله علیه وآله از روی منبر، آمد پایین.

همه تعجب کردند. دیدند رفت حسین را بغل کرد. لباس بچه به پایش پیچیده بود و خورده
بود زمین. داشت گریه می کرد.

رو کرد به مردم و فرمود: تعجب نکنید، نتوانستم او را در این حال ببینم. به خدا
قسم، ندانستم چه طور از منبر پایین آمدم.»

*

دومین پسر علی علیه السلام با پیامبر»ش رفته بود مسجد. هنوز کودک بود و
نمی توانست خوب حرف بزند. می خواست نماز هم بخواند ولی الله اکبر» را خوب ادا
نمی کرد.

پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: الله اکبر. حسین تکرار می کرد اما درست نمی گفت.
بار دوم… بار سوم… بار هفتم، خوب و کامل گفت: الله اکبر»

هفت تکبیر قبل از تکبیره الاحرام نماز، سنت شد.

*

حسن آب می خواست. پیامبر صلی الله علیه وآله برایش آب آورد. حسین هم آمد جلو و
گفت: من هم آب می خواهم. پیامبر صلی الله علیه وآله اجازه نداد اول حسین» بخورد.

مادر بچه ها پرسید: انگار حسن را بیش تر دوست دارید؟ فرمود: نه! حسن، اول آب خواست،
نوبت او بود.

*

فاطمه سلام الله علیها داشت با حسین بازی می کرد. علی علیه السلام هم نشسته بود.

مادر برای بچه اش شعر می خواند:

انت شبیهٌ بأبی

لست شبیهاً بعلی»

تو شبیه پدرم هستی، نه شبیه علی علیه السلام

فاطمه سلام الله علیها لبخند می زد، علی علیه السلام می خندید. حسین علیه السلام
لذت می برد.

*

یک گودال کنده بودند. باید سنگ های گرد را فاصله ای دور می غلطاندند تا می افتاد
توی گودال. مسابقه بود. جایزه اش هم این بود که هرکس برنده می شد، باید پشت بازنده
سوار می شد. ابورافع با حسین هم بازی بود.

هربار که ابورافع برنده می شد. به حسین می گفت: مرا سواری بده. جواب می شنید که تو
پشت کسی می نشینی که پشت رسول خدا نشسته؟!

وقتی هم حسین برنده می شد. ابورافع به او سواری نمی داد. می گفت: تو به من سواری
نمی دهی. حسین می خندید و می گفت: دوست نداری کسی را روی پشتت بگذاری که رسول خدا
او را روی پشتش می گذارد؟!

ابورافع راضی می شد و حسین را سواری می داد. چه برنده بود چه بازنده.

*

بسیار این سوال را می پرسیدند و هربار هم، همان جواب قبلی را می شنیدند.

آقا! یارسول الله شما حسن و حسین را دوست دارید؟

ـ چرا دوستشان نداشته باشم؟! این دو،گل های من هستند از باغ دنیا.

دوستشان دارم.

*

حمله کن حسن جان، حسین را به زمین بزن…

فاطمه سلام الله علیها با تعجب پرسید: پدر! بزرگ تر را بر کوچک تر تحریک می کنی؟!

برادرم جبرئیل»، حسین را تشویق می کند. می خواستم تعادل حفظ شود، من هم حسن را
تشویق می کنم.

*

دو مروارید زیبایش را جلوی رسول گل ها، محمد مصطفی صلی الله علیه وآله گذاشت و
گفت:

حسن و حسین فرزندان شما هستند. به آن ه

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.