پاورپوینت کامل داستان دیدار;آن کتاب… ۲۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان دیدار;آن کتاب… ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان دیدار;آن کتاب… ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان دیدار;آن کتاب… ۲۲ اسلاید در PowerPoint :

۷

در خانه را می بندی. عبا را روی دوشت می اندازی و به راه می افتی. قدم هایت را
تندتر از همیشه برمی داری و با هر قدمی که بر زمین می گذاری، انگار که ذهنت زیرورو
می شود و با خود فکر می کنی که چطور کتاب را از او بگیری. کتابی که آن را به هیچ کس
نمی داد و تنها خودش مطالبی را از روی آن می خواند. از مردم درباره کتاب شنیده
بودی، خیلی زیاد و هربار که حرف هایشان را می شنیدی، در دل آرزو می کردی که روزی آن
کتاب در دستت باشد تا بتوانی نادرستی مطالبش را به دیگران نشان دهی. به یاد می آوری
که روزهایی را به دنبال استادی شیعه بودی و کسی را که می خواستی، پیدا نکردی و بعد
از همه گشتن هایت به سراغ این عالم سنی آمدی و دیدی که در بعضی علوم می تواند خوب
کمکت کند. از همان وقت بود که با خودت عهد کرده بودی هیچ گاه نگذاری او متوجه
شیعه بودنت شود.

از همان روزهای اول سعی کردی یکی از بهترین شاگردهایش باشی و سعی ات چه زود به
نتیجه رسید. لحظه ای می ایستی و از خود می پرسی: اگر ندهد چه؟ نمی دانی چه طور
خواهد شد ولی به خودت قول دادی هرطوری شده، او را راضی کنی تا برای مدت کمی کتابش
را به تو بدهد. امیدواری! آخر تا به حال دست رد به سینه ات نزده است. دلت شور
می زند و نگرانی. نمی دانی چرا می ترسی که کتاب را به تو ندهد به خودت امید می دهی
و می گویی: خدا بزرگ است. یا فتاحی زیر لب می گویی و راهت را ادامه می دهی. حسی در
دلت است که به تو امید می دهد. قدم هایت را محکم تر برمی داری. باد سردی می وزد.
عبایت را جلو می کشی. سرما تا مغز استخوانت را می سوزاند. می لرزی. به دوروبرت نگاه
می کنی. کسی در کوچه نیست. انگار این بار را تنهای تنها باید بر دوش بکشی و حتی
برای گرفتنش هم خودت باشی و خودت. باز هم تندتر حرکت می کنی هیچ چیز نمی تواند تو
را از تصمیمت باز دارد، نه سرما و نه تنهایی و نه تاریکی هوا. به در خانه اش که
می رسی خودت هم تعجب می کنی که به این زودی این همه کوچه پس کوچه را چطور و با چه
سرعتی پشت سر گذاشته ای. می ایستی و در می زنی.

در سردی هوا معطلت نمی کند و لحظه ای بعد روبه رویت می بینی اش. به اتاق می روید و
بی معطلی می نشینی. مثل هر روز منتظر است تا سوالاتت را بشنود. سوالی می کنی و او
جوابی می دهد و در بین جوابش کتاب را از زمین بر می دارد. دستی بر جلدش می کشد و آن
را باز می کند. کتاب را که می بینی، لحظه ای تنت می لرزد و با خود می گویی: اگر
مطالب این کتاب روز به روز بین مردم بیش تر شود… اگر آن ها در شک خود بر مذهب
شیعه باقی بمانند چه؟… وای بر من! اگر کاری نکنم. جواب خدا و امام زمان را چه
خواهم داد… سوال دوم را نمی گویی. به کتاب اشاره می کنی و می گویی: استاد! برای
مدتی به من امانت می دهیدش؟ نگاهت می کند و چیزی نمی گوید احساس می کنی این سکوت
خیلی سنگین است و سنگینی اش را می شکنی و دوباره می گویی: فقط برای مدت کمی! قول
می دهم سر وقت به شما برگردانمش! کتاب را می بندد و باز نگاهت می کند. لحظه ای به
سکوت طی می شود. نمی دانی در ذهن او چه می گذرد و باخود چه می گوید. باز هم باخود
فکر می کنی که اگر گفت نه! چه بگویی و چطور راضی اش کنی، که کتاب را روبه رویت
می بینی. دستش را دراز کرده و کتاب را جلویت گرفته. خوشحال می شوی. لبخند می زنی و
همین که می خواهی از او تشکر کنی، صدایش را می شنوی: فقط برای

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.