پاورپوینت کامل داستان آشنا;به برکت دعای او ۱۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل داستان آشنا;به برکت دعای او ۱۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان آشنا;به برکت دعای او ۱۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان آشنا;به برکت دعای او ۱۲ اسلاید در PowerPoint :
۱۱
پسرک چکمه هایش را پوشید از شدت سرما دندان هایش به هم می خورد، کلاهش را روی
صورتش کشید و کتاب هایش را زیر بغل گرفت و از خانه بیرون آمد. برف، کوچه را سفیدپوش
کرده بود. پسرک آهسته و با احتیاط راه می رفت، برف های شب گذشته یخ زده و لیز
شده بود. پسرک که از شدت سرما در خودش مچاله شده بود، دست هایش را نزدیک دهانش برد
و تلاش کرد آن ها را گرم کند. در همین حین پایش به تکه یخی گیر کرد و سُر خورد،
دستش اندکی زخم برداشت، آرام و آهسته بلند شد خواست کتاب هایش را که روی زمین
افتاده بود، جمع کند که صدایی شنید:
محمد، در این برف و سرما کجا می روی؟
محمد سرش را به عقب برگرداند و به پیرمرد همسایه سلام کرد و گفت: برای درس گرفتن
به نزد استاد می روم.»
پیرمرد، چینی به پیشانی اش انداخت و گفت: در این سرما و یخبندان ممکن است خود
استاد هم نیاید، چه برسد به شاگردانش، آن وقت تو…»
محمد در حالی که کتاب هایش را زیر بغل می گذاشت گفت: عموجان! علم که سرما و گرما
حالی اش نمی شود؛ اگر امروز به بهانه سرما و فردا به بهانه گرما درس و بحث را تعطیل
کنم پس کی درس بیاموزم؟!» این را گفت و با پیرمرد خداحافظی کرد و رفت. پیرمرد که با
نگاهی سرشار از تحسین او را می نگریست، زیر لب گفت: باید این چنین باشی! از کسی که
به دعای آقا به دنیا می اید جز این انتظار نمی رود.»
*
محمد همین طور که آهسته و آرام قدم بر می داشت به یاد حرف های دیشب پدرش افتاد که
داستان تولد او را برای چندمین بار بازگو می کرد: پنجاه سالم بود. سال ها از
ازدواجم می گذشت، اما فرزندی نداشتم. بهترین سال های عمرم را صرف تحصیل علم و دانش
و آموختن آن به دیگران کرده بودم، اما حالا که کم کم داشتم به سال های پایان عمرم
نزدیک می شدم، دوست داشتم فرزندی داشته باشم تا وارث علم و دانشم شود و بعد از مرگم
راهنمای مردم شهر و پاسخ گ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 