پاورپوینت کامل داستان آشنا;قلم، کاغذ، نان ۳۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان آشنا;قلم، کاغذ، نان ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان آشنا;قلم، کاغذ، نان ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان آشنا;قلم، کاغذ، نان ۳۱ اسلاید در PowerPoint :

۱۴

معلم رو به غلامانش کرد و گفت: هر کدام سبدی بردارید و به دنبالم بیایید! یکی از
غلامان سبد گوشت بریان شده را برداشت و بقیه هم سبدهای نان و میوه های تازه و رسیده
را برداشتند و به دنبالش راه افتادند. اضطراب و نگرانی تمام وجود او را پر کرده
بود؛ این دفعه سومی بود که به در خانه زندانبان می رفت. هر بار همسر زندانبان پس از
گرفتن سبدهای نان، میوه و گوشت، درِ خانه را به روی او بسته بود. او باید زندانبان
را می دید.

معلم، همچنان که از کوچه پس کوچه های شهر عبور می کرد، نگاهش به در خانه مختار
افتاد. مختار را خوب می شناخت. یعنی همه مردم شهر او را می شناختند. خانه اش نزدیک
مسجد بود. هنگامی که مسلم وارد کوفه شد به خانه او رفت و مردم دسته دسته برای بیعت
با او به خانه مختار می آمدند.

همه چیز خوب پیش می رفت، تا آنکه عبیدالله امیر کوفه شد. در همین فکر بود که خود را
جلوِ در خانه زندانبان دید. چند بار کلون در را کوبید و به انتظار، گوشه ای ایستاد.
پس از اندک زمانی زن زندانبان در را باز کرد.

هنگامی که چشمش به مرد افتاد، با تعجب گفت: باز هم شما! معلم گفت: سلام علیکم
خواهر! نذر کرده بودم که اگر از زندان قصر آزاد شوم، به زندانبان غذا بدهم، و با
دست اشاره ای به سبدها کرد. زن خود را از جلوِ در کنار کشید و گفت: بفرمایید داخل،
همسرم در منزل هستند.

با اشاره معلم غلامان سبدها را درون خانه آوردند و رفتند. در همین هنگام زندانبان
به حیاط آمد و معلم را به اتاقی راهنمایی کرد: بفرمایید برادر! اینجا بنشینید، و با
دست، به تشکی که بالای اتاق بود اشاره کرد و خودش روبه روی معلم نشست. در گوشه ای
از اتاق، جوانی خوابیده بود. زندانبان رو به معلم کرد و گفت: راحت باش برادر! هرچه
می خواهی بگو. من هم چون تو از شیعیان علی و فرزندانش هستم؛ اگر خواسته ات در توانم
باشد، حتماً آن را برآورده می کنم.

معلم گفت: می دانی که مختار مدتی است که در زندان است. فکر هم نمی کنم به آسانی
آزاد شود. هنگامی که او را در زندان دیدم، اندیشه ای جز انتقام از قاتلان مولایم
حسین نداشت. می دانی که او مرد شجاع و جنگاوری است. برای همین به او قول دادم که
برای آزادیش هر کاری بتوانم، بکنم. او فقط از من کاغذ و قلم خواست تا با آن
نامه ای به عبدالله بن عمر، شوهر خواهرش بنویسد، و با شرح رنج ها وشکنجه هایی که
متحمل می شود، از او که مرد صاحب منصبی است، بخواهد زمینه آزادیش را فراهم کند.
زندانبان که با دقت به حرف های معلم گوش می داد، گفت: اما این امکان ندارد! آن هم
جلوِ چشم آن همه سرباز که خدا می داند چقدر منتظر فرصتی برای خبرچینی هستند.

در همین هنگام جوانی که در گوشه اتاق خوابیده بود، غلتی زد و پایش به سبد نان ها
خورد. زندانبان به عقب نگاهی کرد و در حالی که نان های ریخته را درون سبد می گذاشت،
رو به معلم کرد و گفت: فردا همین چیزهایی را که اینجا آورده ای به زندان بیاور، اما
نان ها را قدری ستبرتر بپز و کاغذ و قلم را در میان یکی از آنها پنهان کن؛ این گونه
می توان آن نان را به مختار داد، بی آن که کسی شک کند!

*

آن شب معلم خوابش نمی برد. او در تاریکی شب در حالی که به ستاره های آسمان نگاه
می کرد، به یاد روزی افتاد که سربازان، او را در سلول تنگ و تاریک رها کردند و
رفتند. در میان فریادها و آه و ناله زندانیان و هیاهوی شکنجه زندانبانان صدای
سوزناک و دردآلودی توجه او را به خود جلب کرد. به طرف صدا رفت و با دقت گوش داد تا
در آن هیاهو صدایش را بهتر بشنود. مردی را دید با موهای ژولیده و بلند، و با
لباس های کهنه و مندرس. او در غل و زنجیر بود. دستانش را به طرف بالا گرفته بود و
صورتش رو به سقف بود. در همان حال می گفت: خدایا! این حال و روز من به خاطر دوستی
با پیامبر و علی و اهل بیت اوست. به جرم یاری و بیعت با مسلم، نماینده مولایم این
جایم! می بینی! زخم چشمم را می گویم. وقتی در برابر عبیدالله آن پلید نابکار گفتم
که هنوز عشق علی و فرزندان او را در سینه دارم با ضربه تازیانه اش خشمش را فرو
نشاند و هنگامی که سر شهدای کربلا را برایش آوردند، مرا خواند و در حالی که به سرها
اشاره می کرد، گفت: این سرهای کسانی است که دوستشان داری! آوردمت تا ببینی و در
زندان بیش تر عذاب بکشی! یا رسول الله! دیدی با فرزندت، با پاره تنت چه کردند! او
را به سوی خود خواندند و برایش نامه ها فرستادند، اما هنگامی که به سویشان آمد آتش
به هستیش زدند، شمشیر به رویش کشیدند و آب را بر او بستند. از اهل حرمش، چادر و
خلخال به غارت بردند و آنان را همچون اسرای خارجی در بلاد اسلامی گرداندند! به که
می توان گفت این درد را که مدعیان مسلمانی، جگرگوشه پیامبر اسلام را این گونه به
شهادت رساندند… چگونه

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.