پاورپوینت کامل نان و حلوا ۱۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نان و حلوا ۱۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نان و حلوا ۱۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نان و حلوا ۱۲ اسلاید در PowerPoint :

۸

از خواب، بیدار شد. نمی دانست بگوید یا نه. بالاخره گفت: «خواب دیدم. امام صادق
علیه السلام قرآنی طلاکاری شده به من دادند.»

خوابش را تعبیر کردند: «صاحب فرزند بزرگواری خواهی شد».

آن روزها، نخستین فرزندش در راه بود و او تازه می خواست مادر شود.

*

عید غدیر ۱۲۱۴ (هـ.ق) بود که در دزفول پیچید، خدا به «شیخ محمد امین»، پسری داده
است. اسمش شد «مرتضی».

مادرش، هیچ وقت به مرتضی بی وضو، شیر نمی داد. از همان کودکی هم او را «آقا» صدا
می کرد؛ چون مرتضی، هم نام جدش بود، می خواست حرمت جد او را رعایت کرده باشد.

برای مرتضی عادت نبود، ملکه اش شده بود از درس که می آمد، اول می رفت پیش مادرش،
کمی با هم حرف می زدند و بعد مشغول مطالعه می شد.

هجده ساله که شد، با پدرش رفت کربلا، زیارت. استادش «شیخ حسین انصاری» سفارش کرد،
حتماً دیدن «سیدمجاهد» هم برو و سلام مرا به او برسان.

وقتی «سید» او را دید، به پدر مرتضی گفت: «پسرت، استعداد خارق العاده ای دارد. باید
برای تکمیل تحصیل، در کربلا بماند، مخارج درسش هم با خودم.»

این شد که مرتضی، چهارسال در کربلا ماند.

*

دربار عثمانی به والی بغداد مأموریت داد کربلا را محاصره کند. بیش تر مردم راهی
کاظمین شدند. مرتضی هم چند روزی کاظمین ماند و بعد راهی دزفول شد.

*

چندسالی می شد که مادرش او را خوب ندیده بود و مرتضی دوباره از سفر می گفت:
می خواست برود مشهد.

می گفت: از علمای عراق، آن چه را که باید ببینم، دیده ام…»

مادرش راضی نبود. استخاره کردند، این آیه آمد:

«لاتخافی و لاتحزنی، انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین».*

قدری گریه کرد و اجازه سفرش را داد.

*

نیمه شب ها، اول مقدمات نافله مادرش را فراهم می کرد. حتی اگر لازم بود، آب وضویش
را گرم می کرد و او را در سجاده می گذاشت، بعد خودش مشغول نماز شب می شد. این
اواخر، مادرش نابینا شده بود.

وقتی مادر مهربانش از دنیا رفت، آن قدر گریه می کرد که خیلی ها به او اعت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.