پاورپوینت کامل وقتی انگشت ها آبی می شوند-نماینده ایرانی در لطایف فارسی ۴۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل وقتی انگشت ها آبی می شوند-نماینده ایرانی در لطایف فارسی ۴۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل وقتی انگشت ها آبی می شوند-نماینده ایرانی در لطایف فارسی ۴۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل وقتی انگشت ها آبی می شوند-نماینده ایرانی در لطایف فارسی ۴۹ اسلاید در PowerPoint :
۲۴
ایا تاکنون اندیشیده اید اگر جناب حافظ و سعدی و مولوی و دیگر حکیمان و مفاخر ایران
زمین می خواسنتند درباره انتخابات مجلس شورای اسلامی و شرایط نماینده اصلح نظری
دهند، چه می گفتند؟ با ما همراه باشید با لطایفی از ضرب المثل ها و نصایح مشهور
ایرانی درباره فرد اصلح:
۱. صلاحیت فرد به ویژگی ها و صفات خود وی وابسته است؛ چنان که جناب نظامی فرموده
است:
آنجا که بزرگ بایدت بود
فرزندی کس نداردت سود
و سعدی گفته است:
گِرد نام پدر چه می گردی
پدر خویش باش اگر مردی
و
هنر بنمای اگر داری، نه گوهر
۲. صلاحیت فرد به میزان تدبیر و اندیشه اوست، نه به ظواهر مادی و دنیایی که
گفته اند: «آدمی را عقل می باید نه زر». و جناب سعدی فرموده است:
«هرکه را عقل نیست، دولت نیست».
۳. واقع نگری و انتظارات واقع بینانه و توجه به اینکه همواره یک نفر واجد تمامی
شرایط ایده آل نیست که گفته اند:
خدای ما که با عدل است و داد است
همه چیزی به یک بند نداده است
۴. عدالت که باید از مهم ترین شرایط قانون نویسان باشد، اصلی ترین عامل ثبات و
تعادل در جامعه است و اتحاد ملی ایرانیان، جز از راه آن میسر نیست که گفته اند:
«ثبات رعیت از عدالت است» و «یک روز عدالت، به هزار سال عبادت می ارزد» و باز
گفته اند: «دادگری شرط جهان داری است».
من دیگه بزرگ شده ام
فاطمه پهلوان علی آقا
مردد بودم که بروم یا نه. اقتضای سنم رفتن بود و تردید حاکم درونم. از همان ابتدا
در انتخاب کردن و انتخاب شدن تردید می کردم. حتی وقتی مبصر کلاس را انتخاب
می کردند، من بارها یک نام را می نوشتم و خط می زدم.
این بار همان تردید همیشگی آزارم می داد. دستانم را نگاه کردم، خط های ریز انگشتم
بی تاب موج های آبی مرکب بود. شناسنامه ام نیز سفیدسفید بود. تا آن وقت مهر هیچ
تصمیم بزرگی را لمس نکرده بود. با خود گفتم که حتماً خیلی کوچک بودم که مرا در جمع
تصمیم های بزرگ نمی پذیرفتند.
آن روز با مدرک سنی قانونی، اجازه ورود داشتم. با مجوز ذهنی تکامل یافته که قدرت
درک بهترین ها را یافته است. با خود گفتم حتماً بزرگ شده ام که شایستگی آبی کردن یک
برگه سفید را به من بخشیده اند. شایستگی نوشتن یک نام که تنها یک نام نخواهد بود،
رکنی از قانون خواهد شد و بر صندلی ای خواهد نشست که خون هم سن وسالان سرزمینم
بنیانش را محکم ساخته است.
آن وقت بود که شور عجیبی در درونم به پا شد. حس می کردم بزرگ شده ام و باید مثل
بزرگ ترها محکم و با اراده قدم بردارم. دیگر گام هایم نمی لرزید. مثل بزرگ ترها به
راه افتادم تا نخستین انتخاب بزرگ زندگی ام را انجام دهم. این بار باید آگاهانه و
با چشمی باز انتخاب می کردم؛ چراکه هرگز نمی توانستم آن را خط بزنم و دوباره
بنویسم.
رویش دوباره عشق
انگشت ها یک به یک آبی می شوند. آنها پشت در پشت هم ایستاده اند تا در صف اعتقاد و
ایمان و عشق، سرنوشت خویش را رقم زنند. قطره های کوچک انگشت های آبی، سیلاب خروشانی
می گردند و کویرهای تشنه سرزمینشان را سیراب می سازند و چشمه های خشکیده را جوشان
می کنند.
انگشت های آبی از خزر می رویند و تا خلیج همیشه فارس و سرزمین مردان مرد، موج
می زنند. از خاور طلوع می کنند و تا باختر را روشن می سازند. آنها می خواهند که
انگشت های تحقیری را که به سویشان نشانه رفته اند، در لطافت آبی ترین حضور، شرمگین
سازند.
سلام هم وطن
سلام هم وطن! تویی که عکس ها و پوسترهایت را به در و دیوار شهر چسبانده اند. اهداف
و آرمان هایت را ریز به ریز شرح داده اند تا برگ های کوچک انتخاب، با آگاهی از
عملکرد اینده ات، تو را برگزینند.
گفته ای که همسایه ات را در فقر و گرسنگی رها نخواهی کرد.
گفته ای که رودها را جاری خواهی کرد تا دستان پینه بسته کشاورز در خشکی باغ ها و
درخت هایش، ترک نخورد.
گفته ای که گندم خواهی رویاند تا دستان نان آورانِ زحمت کش، از خجالت خالی بودن
سفره فرزندان، آب نگردد.
گفته ای که…
در و دیوار پر از عکس ها و حرف های توست که لبخند می زنی به اینده فرزندانی که در
انتخابشان نام تو را به صندوق ها ریخته اند. خدا کند که لبخندت برای رساندن همه
آنها به فرداهای آبی جاودان بماند؛ چرا که زمان، استاد فراموشی است. امید است تو
شاگرد این استاد نباشی.
دیوار
علی سوری
امسال تقریباً پاییز و زمستان سختی داشتیم. با یک بنایی درست و حسابی خانه را
زیرورو کرده بودیم؛ ولی قسمتی که خیلی برای من مهم بود، نمای آن بود. خانه ما سر
کوچه، دو طبقه و از همه مهم تر اینکه تازه آجرنما شده بود. آخر خودم شاگردی
نماکارمان را کرده بودم و هر آجری که آنجا کار رفته بود برای من خاطرهای از سختی
کار داشت. هر موقع که به دیوار نگاه می کردم، یاد شاگردی کردن خودم میافتم که جلوی
دست اوس محمد کار میکردم. تازه چند روز بود که تعمیر خانه تمام شده بود. به خاطر
بنایی وام زیادی گرفته بودیم و وضع مالی مناسبی نداشتیم. خیلی به پدرم برای پول
توجیبی فشار نمیآوردم، چون میدانستم که وضعش چندان مناسب نیست. در فکر کاری بودم که
هم کوتاه مدت باشد که به درسهایم لطمه وارد نکنند و هم پول خوبی بدهند. با دوستانم
مشورت کردم؛ گفتند: «یکی از نامزدای انتخابات مجلس، برای پنج شب اعلامیه تبلیغاتی
چسباندن به دیوارها، سی هزار تومن می ده.» پیشنهاد خوبی بود. سی هزار تومان ارزش
پنج شب بیخوابی را داشت. با هم قرار را برای ساعت ۱۲ شب تا ۶ صبح گذاشتیم. اوضاع
خوب بود. هر دیواری را که امکان داشت پر از عکس میکردیم. بالاخره شب پنجم هم تمام
شد و سی هزار تومان را توی دستم که دیدم، احساس کردم خستگی از تنم بیرون آمد. شاد و
خندان داشتم به سمت خانه میرفتم که خشکم زد، اشک توی چشمم جمع شد و پایین لغزید. آن
دیواری که آن قدر برایش زحمت کشیده بودم، پر شده بود از عکس و پوسترهای کسی که به
خاطر سی هزار تومان برایش پنج شب بیداری کشیدم.
آدم خوب
آدم باوقاری بود. اتو کشیده، تحصیل کرده و تر و تمیز، ولی در عین حال خاکی بود. همه
توی محل میشناختنش. برای انجام کار مردم شب و روز نداشت.
تازه ترم اول دانشگاه تمام شده بود. توی تعطیلات بعد از امتحانات بودم. یک ماهی به
انتخابات مجلس مانده بود. داشتم دنبال کسی میگشتم تا به او رای بدهم. از این و اون
درباره کاندیداها پرس وجو میکردم که به صورتی کاملاً غیر مترقبه شنیدم که کاندیدا
شده! از تعجب داشتم شاخ در میآوردم نه به خاطر اینکه کاندیدا شده، به این خاطر که
من خبر نداشتم. آخه آمار همه رو داشتم. خیلی خوشحال شدم چون به قول بچهها: «دیگه
رایم حروم نمیشد!».
با چند نفر از بچههای محل که آنها هم او را میشناختند یک گروه تشکیل دادیم و رفتیم
تا درباره برنامههایی که برای اینده داشت با او صحبت کنیم. در یک کلمه، عالی بود و
همه قانع شدیم که به او کمک کنیم. بیشتر که صحبت کردیم متوجه شدیم که دست تنهاست.
بعد از حدود سه ساعت صحبت، جلسه تمام شد.
دلمان برایش سوخت، چون اصلاً تبلیغات نکرده بود. بیکار بودیم و تقریباً تمام وقت
برایش کار میکردیم. همان روز اول که قضیه را با او در میان گذاشتیم، گفت: «راضی به
زحمتتون نیستم!» در میان بحث و گفت وگو خیلی رک به همه گفت: «بچهها، در قبال این
کار، بعداً توقعی از من نداشته باشید!» گفتیم: «نه بابا، به خدا هیچ توقعی نداریم!»
واقعاً هم هیچ توقعی نداشتیم و فقط میخواستیم برای کسی که فکر میکردیم لیاقت
نمایندگی مردم شهرمان را دارد کار کنیم.
در جلسها
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 