پاورپوینت کامل داستان دیدار;مثل برادران یوسف ۳۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان دیدار;مثل برادران یوسف ۳۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان دیدار;مثل برادران یوسف ۳۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان دیدار;مثل برادران یوسف ۳۵ اسلاید در PowerPoint :

۶

نمی دانید چقدر برایم سخت است که بخواهم دوباره این طومار بلند را از سر بخوانم.
بعضی یادآوری ها شرمنده و خجالت زده ام می کند. نمی دانید این جمله پدرم علی النقی(علیه
السلام)
چقدر قلبم را به هم می فشارد. اینکه فرمود: از فرزندم جعفر دوری کنید؛ نسبت او به
من همچون نسبت کنعان است به نوح(علیه السلام) .

شاید برای اینکه می دانست بعد از شهادتش ادعای امامت می کنم. می خواست دیگران
حواسشان را جمع کنند و فریب نخورند، ولی این بار بنشینید پای حرف های یک آدم پشیمان
و درد دل هایش را بشنوید از اول.

راستش نمی توانستم تصورش را هم بکنم که بعد از شهادت پدرم امام نباشم. هر چه باشد
من از برادرم حسن بن علی بزرگ تر بودم، ولی او روی خوش نشانم نداد. کذّابم خواند و
مردم را از اطرافم پراکنده کرد. آن وقت می خواستید من چه کنم؟ خب معلوم است.
کینه اش را به دل گرفتم. نوشتم برای خلیفه که هر سال بیست هزار اشرفی برایت
می فرستم و از تو خواهش می کنم که فرمان دهی تا من بر مسند امامت بنشینم و این مقام
از برادرم سلب گردد. فکر می کنید چه جوابم داد؟ گفت: عجب آدم احمقی هستی! اگر امامت
در دست ما بود، آن را برای خود قرار می دادیم! اگر امام شناسان یکی از معجزات و
اعمالی که از برادرت و پدرت دیدند، از تو ببینند، تو را امام خود می دانند و دیگر
نیازی به کمک ما نداری وگرنه هرگز به تو ایمان نخواهند آورد.

آن وقت من چه کردم؟! چهل روز نمازم را ترک کردم تا شعبده بازی بیاموزم؛ این دیگر
آخر حماقت بود. فکر می کردم که می توان مردم را فریب داد. خون خونم را می خورد.
داشتم آتش می گرفتم. برادرم راست می گفت که مَثَل من و جعفر مانند هابیل و قابیل دو
فرزند آدم(علیه السلام) است. اگر کشتن من برای جعفر ممکن بود، مرا می کشت، ولی خداوند جلوی او
را گرفت.

تا اینکه برادرم هم از دنیا رفت. زمزمه بود که خلیفه دعوتش کرده به مجلسی و به زور
زهر خورانده بهش و شهیدش کرده. خدا مرا ببخشد! نمی دانید چقدر خوشحال شدم. فکر کردم
حالا که برادرم از دنیا رفته دیگر دور، دور من است. این بار دیگر من بر مسند امامت
می نشینم. نشسته بودم خانه برادرم و دوستان و آشنایان می رفتند و می آمدند و تسلیت
می گفتند تا اینکه عقید، خادم برادرم آمد و گفت: آقای من! جنازه برادرتان غسل و کفن
شده، تشریف بیاورید برای اقامه نماز. عثمان بن سعید او را غسل و کفن و حنوط کرده
بود.۱ بلند شدم و به همراه مریدانم رفتم. وارد صحن خانه شدیم، جنازه را روی تابوتی
گذاشته بودند. ایستادم برای نماز. تا خواستم تکبیر بگویم، کودکی گندمگون و پیچیده
مو و گشاده دندان، پرده سفیدی را که بر در حجره ای آویخته شده بود، کنار زد و آمد
جلو. عبایم را کشید و گفت: عمو! عقب برو که من سزاوارترم به نماز بر پدرم.۲ رنگ از
صورتم پرید. جا خوردم. هیچ انتظارش را نداشتم. نمی دانستم آن پسر بچه از کجا پیدایش
شده. تا آنجا که من می دانستم، برادرم فرزندی نداشت، ولی حالا…

وقتی وارد خانه حسن بن علی شدم، صدای شیون و زاری بلند بود؛ همان گونه که خود امام
فرموده بودند. جعفر برادر امام نشسته بود بر در خانه و عده ای دور او را گرفته و به
او تسلیت و تهنیت می گفتند. پیش خودم گفتم: عجبا! اگر امام مردم بی دین بشود، معلوم
می شود که همواره دین از اول سست بوده است. آخر من جعفر را می شناختم. مردی
بی سواد، نادان و عیاش که شراب می خورد، قمار می باخت و تنبور می نواخت. بلند شدم و
به کنارش رفته و تسلیت گفتم، ولی او از من جواب نامه ها را نخواست. کدام نامه ها؟
مگر نگفتم؟ گوش کنید تا تعریف کنم.

امام دنبالم فرستاد. خدمتش رسیدم. فرمود: ابوالادیان! چند نامه هست که باید آنها را
به مدائن برده و به فلان و فلان کس برسانی و جوابشان را بگیری. روز پانزدهم به
سامرا می آیی و صدای شیون و زاری از خانه من می شنوی و مطلع می شوی که من از دنیا
رفته ام.

نمی دانید چه حالی شدم. دلم لرزید. اشک جلوی چشمم را گرفته بود. پرسیدم: امام پس از
شما کیست؟ حضرت فرمود: کسی که جواب نامه ها را از تو بخواهد. گفتم: نشانه ای دیگر
بفرمایید. فرمود: کسی که بر جنازه من نماز بخواند. دوباره عرض کردم: دیگر چه؟
فرمود: دیگر اینکه از آنچه در همیان وجود دارد خبر دهد. راستش جذبه و ابهت امام
اجازه نداد تا بپرسم جریان همیان چیست؟

و حالا امام از دنیا رفته بود و جعفر داشت آماده می شد تا بر جنازه امام نماز
بگزارد که آن کودک از راه رسید. زبان در دهان جعفر نمی گشت تا حرفی بزند. اصلاً هیچ
کس قادر نبود که سخن بگوید. کودک نماز خواند و ما هم پشت سرش ایستادیم به نماز. بعد
از نماز و هنگامی که آن کودک از کنارم عبور می کرد، رو کرد به من و جواب نامه ها را
خواست و وقتی گرفتشان رفت به حجره. عثمان بن سعید امام را کنار پدر گرامی شان امام
هادی(علیه السلام) به خاک سپرد.۳ خدا را شکر کردم که دو نشانه از نشانه های امام را در وجود این
کودک ماهرو یافته بودم.

فردای آن روز گروهی از مردم قم به سامرا آمدند و سراغ امام حسن عسکری را گرفتند.
وقتی که فهمیدند امام از دنیا رفته، پرسیدند: امروز امام کیست؟ عده ای از مردم آنها
را به سوی جعفر هدایت کردند. مردم قم گفتند: ما مقدار زیادی پول، مخصوص امام
آورده ایم. جعفر دستور داد تا پول ها را بگیرند. آنها گفتند: هر وقت که ما خدمت
امام حسن عسکری می رسیدیم، ایشان

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.