پاورپوینت کامل شکسته نه، وطنی ۱۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شکسته نه، وطنی ۱۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شکسته نه، وطنی ۱۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شکسته نه، وطنی ۱۶ اسلاید در PowerPoint :
۱۶
با بچه ها روی ماسه های نرم کنار دریا نشسته بود. بحث یادآوری خاطرات، داغ بود.
هرکس از چیزی می گفت. توی جمع رفقا چشم گرداند. چقدر دلش برای اینها، همین ها که
کنارش نشسته بودند، تنگ شده بود. گاهی حمید که صدایش مثلاً بهتر و صاف تر از بقیه
بود، می زد زیر آواز… بقیه هم اگر بلد بودند، همراهی می کردند و اگر نه، خب خیلی
رمانتیک، فقط گوش می دادند!
آفتاب که غروب کرد، آسمان سرخ سرخ شد. دیدنی تر از تمام پوسترها و تابلوها… علی
پیشنهاد کرد با دریا وضو بگیرند و نماز دسته جمعی بخوانند. بعضی ها هم که اهلش
نبودند، توی آن حال و هوا، بی میل نبودند که نماز بخوانند… خودش هم رفت توی
تاریکی، دانه دانه سنگ های کنار دریا را وارسی کرد و صاف ترین شان را انداخت توی
پیراهنش. حالا پیرهنش شده بود یک جامهری درست و حسابی! قبله را هم احسان با دودوتا
چهارتای همیشگی اش از روی ستاره ها و محل غروب آفتاب و لابد نوع جذر و مد دریا پیدا
کرد!
نماز مغرب خیلی چسبید. این را بلند گفت. همه هم تایید کردند. نوبت نماز عشا که
رسید، حامد یاد چیزی افتاد و خنده اش گرفت و رو به بقیه گفت: راستی! نماز عشا بیشتر
می چسبد… و چشمک زد به بچه ها. توی تاریکی، همه دوزاری هایشان با هم افتاد. کلی
مثلاً حال کردند از اینکه نمازشان شکسته است. بعد از کلی سربه سر هم گذاشتن، قامت
بستند.
*
هوا گرم شده بود؛ مخصوصاً کنار آتشی که با بچه ها به پا کرده بود. گوشت پهن شده روی
سیخ ها جلز ولز می کرد. سرش را رو به آسمان کرد و نفسی را که حبس کرده بود، بیرون
داد. سبزی برگ درختان جنگل، قاب نگاهش شد. چند وقتی می شد که قصد کرده بود بچه ها
را دوباره دور هم جمع کند. بچه ها عوض نشده بودند یا لااقل این طور وانمود
می کردند.
هنوز توی خیال بود که تنش یخ کرد. به خودش که آمد، دید همه می خندند. لباس هایش خیس
خیس شده بود. کار حمید بود.
ـ دیدم هوا خیلی گرمه، گفتم یه حالی بهت بدم. کجایی پسر؟! غذات ته گرفت…
*
بعد از ناهار همه سنگین شده بودند. هیچ کس حال بلند شدن نداشت. کنار سفره کم کم
پلک ها روی هم افتادند…
بیدار که شد، اول ساعتش را نگاه کرد. دو ساعتی می شد که همه عین جنازه کنار سفره
لمیده بودند. بلند شد، دید حمید سر جایش نیست. لابه لای درخت ها و بوته ها را با
چشم کاوید؛ آهان! پیدایش کردم… کنار رودخانه بود. آرام و بی صدا رسید پشت حمید و
با یک فشار حمید را هل داد توی آب. بیچار حمید چه قدر ترسیده بو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 