پاورپوینت کامل داستان دیدار;نیم ساعتِ دیگر ، شبکه یک ۲۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل داستان دیدار;نیم ساعتِ دیگر ، شبکه یک ۲۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان دیدار;نیم ساعتِ دیگر ، شبکه یک ۲۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان دیدار;نیم ساعتِ دیگر ، شبکه یک ۲۱ اسلاید در PowerPoint :
۲۳
گنبد و مناره های مسجد جمکران در انتهای مسیری که پیش رویم است. در دل تاریکی
می درخشد. چند دقیقه دیگر مراسم با شکوه شبِ نیمه شعبان آغاز می شود و برای اولین
بار تصویر و صدایِ من می رود روی آنتن. از یک هفته پیش ، همه برنامه ها ریخته شده
بود و الان توی مسجد… حتماً جمعیت موج می زند. گفته اند برای بهتر شدن تصویرم ،
تیره بپوشم ولی لباسِ روشن بیشتر به من می آید… مشغول مقایسه خودم در حالِ مداحی
با لباس ها و وضعیت های مختلف هستم که می بینمش. سفید پوشیده است ، یکدست سفید و
توی آن تاریکی راحت به چشم می آید. دست تکان می دهد و داد می زند: بنزین! و چقدر
زود می شناسمش. آخرین بار هفده سال پیش دیده بودمش ، قبل از عملیات ، توی ماشینی که
داشت اعزاممان می کرد به منطقه. نشسته بود درست جلوی من ، با موهای بلندی که عادت
داشت با دست از روی پیشانی اش کنارشان بزند. سرش را انداخته بود پایین و داشت برای
خودش نوحه پرسوزی را زمزمه می کرد. کم کم نوای بی صدایش همه را هوایی کرد و صدای
زنده ای از گریه های عاشقانه ، فضا را پرکرد. تصویرآن عزاداری برای همیشه در خاطرم
ثبت شده بود. دست می اندازم توی فرمانِ ماشین و می کشم کنار. موقع پیاده شدن نگاهم
از روی ساعت ماشین می گذرد که فرصتم را گوشزد می کند؛ فقط چند دقیقه ،… جمعیت
زیادی منتظرم بودند. برای یک لحظه از خودم تعجب می کنم که چرا برای ایستادن ، این
قدر مطمئن بودم. به طرفم می آید ، سلام می کند و با اشاره ای به مسجد می گوید:
«همیشه خدا همین طوری ام ، چند قدم مانده به هدف کم می آورم.» از موهای پر پشتش
چیزی باقی نمانده و شاید من بیش از او تغییر کرده ام که مرا نمی شناسد. فرصتی نیست
برای آشنایی. شاید بعدها دوباره… . نمی گویم که می شناسمش. درِ باک را که باز
می کنم با رگه ای از خنده می گویم: «حدوداً چه قدری می خواهی اخوی؟» ایستاده است رو
به جمکران و مثل دریا زده ای که شنا نداند به کشتی نجاتش نگاه می کند. جواب می دهد:
«زیاد نمی خواهم ، همین دو سه قدم.» و شلنگ و چهار لیتری را دراز می کند طرفم.
منظورش را می فهمم ، می خواهد برایش بنزین بکشم ولی چرا من؟ چرا خودش نباید این کار
را بکند؟ شاید قصد شوخی دارد ، شاید مرا به یاد آورده. به چرایش فکر نمی کنم. چند
قدم عقب می روم و با دستِ تعارف و روی خنده می گویم: بفرمایید. به جمعیت زیادی که
منتظرم هستند فکر می کنم. آرام و بی توقع پا جلو می گذارد و مشغول می شود. به شلنگ
مک می زند ، یکی دوبار ، و بنزین که شرّه می کند بیرون ، سر شلنگ را می گذارد توی
چهار لیتری. بنزین با فشار بالا می آید و حجمِ نارنجیِِ ظرف بیشتر و بیشتر می شود.
ماشاا… به نفست. قامتش را کمی راست می کند و نیم نگاهی گریزان به من می اندازد و
باز به مسجد و همه حواسش لابد همان جاست که بنزین سر ریز می کند. دست پاچه سرشلنگ
را بالا می گیرد و جریان بنزین که قطع می شود حلقه اش می کند و بی آنکه حرفی بزند و
شاید خجل از بی حواسی اش می رود طرف ماشینش. موبایلم زنگ می زند ، کمی دیر شده است:
«کجایی ، مشکلی پیش آمده؟» با عجله درِ باک را می بندم ، جواب می دهم: «سه تا یا
مهدی که بگوید من آنجام» و می روم که خدا حاف
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 