پاورپوینت کامل قصه های دورآباد ;دورآباد در دسترس (قسمت پایانی) ۵۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل قصه های دورآباد ;دورآباد در دسترس (قسمت پایانی) ۵۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قصه های دورآباد ;دورآباد در دسترس (قسمت پایانی) ۵۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل قصه های دورآباد ;دورآباد در دسترس (قسمت پایانی) ۵۰ اسلاید در PowerPoint :
۳۰
در شماره قبل خواندید که در یک بعدازظهر که مردهای روستا توی ده دور هم جمع شده
بودند و گپ می زدند گرد و غباری از دور پیدا شد و از توی آن یک کامیون و یک جرثقیل
پیدا شد و تا آن جا خواندید که بالاخره یک روز بعدازظهر گرد و خاکی در جاده بلند
شد. امیدوارم با این توضیحات مبسوط همه چی یادتان آمده باشد و اگر هم شماره قبل را
نخوانده اید خلاصه داستان دستتان آمده باشد و حالا ادامه داستان…
همه دویدند کنار جاده و منتظر ماندند. یک وانت از توی گرد و خاک بیرون آمد و به
دورآباد نزدیک شد. نزدیک تر که آمد سبیل… اولی گفت: خودش است. و همه هورا کشیدند
و وانت توی میدان دورآباد وسایل جانبی دکل را زمین گذاشت و رفت. غریبه ها شروع به
کار کردند و تا غروب وسایل را نصب کردند و دور دکل را چند بار روبان کشیدند و
پارچه ای هم به دکل آویزان کردند که رویش نوشته شده بود: مقدم مسئولان بلند پایه
جهت افتتاح طرح ارتباطات سیار دورآباد را گرامی
می داریم. از طرف شهردار و اهالی دورآباد. آن شب در دورآباد کسی نخوابید. مردها توی
میدان دورآباد و زن ها توی خانه کدخدا دور هم نشستند و حرف های خوب خوب درباره
اینده زدند چند بار هم بچه ها را فرستادند لب جاده تا ببینند گرد و خاکی بلند
می شود یا نه. صبح هم کسی سر کار نرفت و کدخدا گفت یک روز هزار روز نمی شود.
بالاخره عصر گرد و خاکی بلند شد و نزدیک شد و چند خودرو پیدا شدند و آمدند تا میدان
روستا چند مسئول بلند پایه خواستند از توی خودروها پیاده شوند که سبیل… اولی دوید
جلو و تعظیم کرد و با دست دکل را که گوشه دورآباد بود نشان داد و چیزهایی گفت و
خودروها دوباره به راه افتادند و اهالی دورآباد هم پشت سرشان بدو بدو رفتند تا
رسیدند به دکل. مسئولان بلند پایه پیاده شدند و یکی از راننده ها از صندوق عقب یکی
از خودروها چند تا قیچی و چند تا کلنگ بیرون آورد. کدخدا که این را دید به نعمت
گفت: نعمت برو چند تا بیل و کلنگ بیاور.
نعمت پرسید: برای چه؟
کدخدا جواب داد: محض احتیاط و نعمت بدو بدو رفت و چندتا بیل و کلنگ آورد و یکی یک
دانه به دست هر دورآبادی داد. بعد یک خودروی دیگر آمد و کلی آدم دوربین به گردن و
میکروفن به دست پیاده شدند و چند تا از آدم های بلند پایه قیچی به دست جلو رفتند و
ربان دور دکل را تکه تکه کردند و آدم های دوربین به گردن تندتند عکس گرفتند و همه
دست زدند و چند تا عکس هم از دورآبادی های خوشحال انداختند بعد چند تا آدم بلندپایه
کلنگ به دست جلو آمدند چند تا کلنگ به زمین زدند و باز عکس انداختند و همه دست زدند
بعد آدم های میکروفن به دست آمدند و با آدم های بلندپایه مصاحبه کردند و باز عکس
انداختند بعد به سراغ دورآبادی ها آمدند و گفتند ما از شما می پرسیم احساستان در
این لحظه تاریخی چیست و شما بگویید خیلی خوشحال هستیم و اصلاً از خوشحالی در پوست
خود نمی گنجیم و از مسئولان بلندپایه تشکر می کنیم. کدخدا و مراد و قربان هم
همین ها را گفتند و آنها سوار خودروها شدند. کدخدا گفت: پس کی مصاحبه می کنید؟ یکی
از آنها گفت: همین مصاحبه بود و دورآبادی ها به هم نگاه کردند و شانه بالا
انداختند. بعد سبیل… اولی گفت: تا چند روز دیگر خطوط همراه شما وصل می شود. در آن
چند روز سبیل… دومی یک کلاس آموزش توجیهی گذاشت و به اهالی طریقه پیامک فرستادن و
استفاده از بلوتوث و همچنین تماس گرفتن را یاد داد. بالاخره خطوط همراه وصل شد
اولین پیامک ها را وزارت ارتباط نزدیک فرستاد: خطوط همراه همیشه همراه شما ـ راحت و
آسوده همراه با خطوط همراه ـ با تلفن همراه فاصله ها را کم کنید. اولین بلوتوث را
قدم خیر برای بلقیس (مادر شوهر اینده اش) فرستاد که فیلمی چند ثانیه ای از غیبت
کردن زن نعمت و زن نوروز پشت سر او بود و باعث کلی دعوا شد.
یک روز هم کدخدا از سر زمین برای زنش پیامک فرستاد که ناهار چی داریم؟ و او هم
تصویر یک مرغ را برایش فرستاد اما ظهر که کدخدا خانه آمد دید ناهار آش دارند. گفت:
زن پس چرا دروغ گفتی؟
زن گفت: ووی، من کی دروغ گفتم من اصلاً حرفی زدم.
کدخدا گفت: همان عکس مرغ بریان که برایم فرستادی.
زن خندید و گفت: خب توی گوشی ام عکس آش نداشتم. بعد هم بی ادبی بود جواب تو را
ندهم. دیگر عصرها مردها توی میدان ده جمع نمی شدند زن ها هم به خانه هم نمی رفتند و
همه حرف هایشان را با تلفن همراه می زدند. وقتی هم سبیل… دومی اعلام کرد هر که
بیشتر از تلفن همراه استفاده کند جایزه می گیرد دورآبادی ها حتی کارهای توی خانه را
هم با تلفن همراه انجام می دادند. زن کدخدا از این اتاق به دخترش در اتاق دیگر زنگ
می زد و می گفت: ننه، یک سری به آشپزخانه بزن و خورش را هم بزن ته نگیرد. قدم خیر
هم به سروناز پیامک می فرستاد که یک سر برو آشپزخانه ببین آب خورش تمام نشده باشد.
و سروناز هم جواب می داد: خودت برو. یک روز هم صفدر پیش غریبه ها رفت و گفت: یک
گوشی می خواهم که توی کار کشاورزی کمکم کند. وقتی دید غریبه ها با تعجب به او و
همدیگر نگاه می کنند ادامه داد مثلاً آبیاری کند یا دانه هم بپاشد آخر وقتی دارم با
تلفن همراهم صحبت می کنم دیگر نمی توانم کار کنم و کارهایم عقب می افتد. غریبه ها
کمی فکر کردند. سبیل… اولی چیزهایی یادداشت کرد و گفت: شاید بشود من این درخواست
را به مرکز اطلاع می دهم، تا آنها روی طرح آن کار کنند. فردای آن روز بعد از طلوع
آفتاب نامه رسان به دورآبادآمد ولی صدای قوقولی قوقول خروس ها از هر طرف بلند بود.
نامه رسان گفت: این دورآبادی ها همه چی شان عجیب است حالا چه وقت قوقولی قوقول گفتن
خروس ها است. در همان وقت نوروز پیداش شد نامه رسان سلام کرد و همین سؤال را پرسید.
نوروز خندید و گفت: این که قوقولی قوقول راستکی نیست. نامه رسان پرسید: قوقولی
قوقول راستکی نیست؟! نوروز گفت: این صداها را تازه ما توی گوشی ضبط کرده ایم و
برای این که سر به سر خروس هایمان بگذاریم قرار گذاشتیم هر روز صبح بعد از این که
آفتاب زد پخش کنیم و کلی بخندیم به هر حال چند روزی این جوری سرگرم می شویم. خب
حالا من نامه دارم؟ نامه رسان گفت: همه دارند برو صدایشان کن. نوروز گفت: بروم
صدایشان کنم؟ عجب آدم دِمُده ای هستی با سه سوت و یک پیامک همه را جمع می کنم. و
تلفن همراهش را از بغل شالش درآورد. چند لحظه بعد صدای خروس ها قطع شد و همه
دورآبادی ها توی میدان جمع شدند. کدخدا گفت: خب نامه رسان بده ببینیم چی داری؟
نامه رسان گفت : اِهکی، همین جوری؟ کدخدا گفت: پس چه جوری؟
نامه رسان گفت: اول مُشتُلُق! کدخدا گفت: از کی تا حالا برای دادن نامه مشتلق
می گیری؟ مگر حقوقت کفایت خرجت را نمی کند؟ نامه رسان گفت: این یکی فرق می کند نامه
نیست روزنامه هست. تازه عکس شما را هم انداخته اند. با شنیدن این حرف همه به طرف
نامه رسان هجوم آوردند و مشتلق دادند و روزنامه گرفتند. همه دورآبادی ها کنار دکل
توی کادر عکس بودند و بالای آن نوشته بود: رشد شاخص فرهنگی در دورآباد. کدخدا گفت:
خودم هم چیزهایی حس کرده بودم. زیر آن عنوان نوشته بود مهم ترین علامت رشد شاخص
فرهنگی در دورآباد این است که تعداد خطوط تلفن همراه بیشتر از تعداد جمعیت آنجاست.
وزیر ارتباط نزدیک اعلام کرد: دورآباد الگوی پیشرفت و توسعه است.
کدخدا گفت: بی انصاف هیچ اشاره به کدخدای آنجا نکرده.
مراد روزنامه را تا کرد و زد زیر بغل، تلفن همراهش را از گوشه شالش در آورد و
شماره گرفت. بعد از چند بار شماره گرفتن رو به نعمت گفت: پس چرا هر چه صدایت می کنم
جواب نمی دهی؟
نعمت گفت: مگر تلفن همراه نداری؟ تلفن همراه را آورده اند برای همین کارها.
مراد گوشی اش را برداشت و شماره گرفت. بعد از چند بار شماره گرفتن سر برداشت و گفت:
چرامسخره بازی در می آوری؟ گوشی ات همه اش مشغول ا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 