پاورپوینت کامل من رویین تن شده ام ۳۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل من رویین تن شده ام ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل من رویین تن شده ام ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل من رویین تن شده ام ۳۲ اسلاید در PowerPoint :

۱۶

از امام حسن مجتبی(ع) پرسیدند: عقل چیست؟

ایشان فرمود: «فرو بردن اندوه تا زمانی که فرصت به دست اید.»*

پیرزن فریاد کشید: آقا نگه دار، کیفم نیست، نگه دار دیگه. یکی پرسید: چه رنگی بود؟
دیگری گفت: چه قدر پول داشتی؟ پیرزن به هیچ سؤالی جواب نمی داد. دستپاچه شده بود.
با یک دست چادر سیاهش را نگه داشته بود و با دست دیگرش مردم را کنار می زد تا زیر
پایشان را نگاه کند. انگار مطمئن بود که کسی کیف او را نمی دزدد. زنی بلند گفت:
«خانم! ایناهاش. این نیست؟». پیرزن با عجله به سمت صدا برگشت و گفت: آره خودشه، کجا
بود؟ خدا خیرت بده مادر.

آرمین که از پیدا شدن کیف پیرزن، لبخندی به گوشه لب داشت از اتوبوس پیاده شد.
بی آن که به اطراف نگاه کند به سمت شرکتی رفت که در طبقه چهارم یک ساختمان پنج طبقه
قرار داشت. خواهرش ایدا، منشی آن شرکت بود. در هوای اول صبح از شدت گرمای مرداد عرق
کرده بود. قبل از ورود، دستمالی از جیبش بیرون آورد و عرق صورتش را پاک کرد.
دستگیره در را به سمت پایین کشید و وارد شد. ایدا پشت میزش نشسته بود و داشت چیزی
تایپ می کرد. آرمین سلام کرد و صبح به خیر گفت. ایدا با مهربانی جواب سلامش را داد
و با دست به صندلی ها اشاره کرد؛ که یعنی بفرمایید. آرمین همین کار را کرد، روی یکی
از آن صندلی های سبز نشست و لحظه ای منتظر ماند تا ایدا اولین جمله را بگوید. اما
ایدا هم منتظر بود تا جمله ای که تایپ می کند، تمام شود و بعد با آرمین حرف بزند.

آرمین بی مقدمه گفت: «انسان، هار شده است». خواهرش با تعجب گفت: چی؟ آخ اشتباه تایپ
کردم، یه خط رو جا انداختم. آرمین خم شد و آرنج هایش را روی زانوهایش گذاشت و گفت:
اگه یه روزنامه نگار علمی بودم، این جمله رو بزرگ بالای یه مقاله علمی می نوشتم.
همین الان یهو به ذهنم رسید. ایدا که بی جهت دکمه های صفحه کلید را فشار می داد
پرسید: حالا چرا هار؟ چرا مثلاً نمی گی بیمار؟

صدای قیژ لولای در، حرف آن دو را قطع کرد و شهاب درخشان، صاحب شرکت، آمد داخل. ایدا
به احترام او ایستاد و سلام کرد ولی درخشان به جای جواب سلام نگاهی به او انداخت،
سرش را تکان داد و به سرعت وارد اتاقش شد. به قدری عجله داشت و حواسش به اطراف نبود
که آرمین را همان جا روی صندلی، کنار میز ایدا ندید. آرمین هم به روی خودش نیاورد،
چیزی

نگفت. سه چهار دقیقه ای نگذشته بود که درخشان، هراسان از اتاق بیرون آمد، جمله ای
را تا نصفه گفت و دیگر ادامه نداد. ایدا از فرصت استفاده کرد و برای این که نخواهد
به اتاق او برود، گفت: «امروز با صاحب کارخونه صابون قرار دارین». درخشان جواب داد:
«من وقت دیدن هیچ کسی رو ندارم.» و باز هم آرمین را ندید. آرمین از این که به چشم
نیامده بود کمی ناراحت شد، عقب رفت و تکیه داد.

آرمین همیشه به ایدا می گوید این شهاب درخشان از آن آدم هایی است که هرگز حرفه ای
نمی شوند. امروز با دیدن شهاب، دوباره آرمین برای دقایقی به ریاست ناشیانه او فکر
کرد. درخشان که با ایدا حرف می زد، آرمین یاد نجوم خوانده هایی افتاد که از آسمان
فقط چند تعریف آماتوری درباره ستاره، سیاره، سیاه چاله، شهاب سنگ و سحابی می دانند.
در کتاب هایی هم که این افراد مطالعه می کنند همیشه می توان به راحتی این تعریف ها
را پیدا کرد. محال است کتاب مورد علاقه آنها از محل تولد و مرگ ستاره ها، از توده
یخی ستاره های دنباله دار، یا چیزی شبیه این ها حرفی به میان نیاورد. آرمین خوشحال
است که تحقیق و مقاله، او را از بلای آماتور بودن نجات داده است و حالا دلش به حال
شهاب درخشان می سوزد!

در همین فکرها بود که چشمش به روزنامه امروز، یکشنبه ۲۰ مرداد افتاد. خم شد و با
احتیاط آن را از روی میز برداشت. به سرعت شروع کرد به ورق زدن تا به صفحه دانش
رسید. تیتر زیبای «کشف آب در مریخ، خوشبختی بزرگی است» او را به خود جذب کرد. ایدا
که از آن فاصله، تیتر بزرگ مقاله را می دید و متوجه مکث آرمین شد، می توانست حدس
بزند که او الان می خواهد بگوید این دانشمندهای بی خیال هم چه چیزهایی را خوشبختی
می دانند، از من بپرسند تا به آنها بگویم خوشبختی چیست.

آرمین چند ثانیه ای به عکس مقاله نگاه کرد و سپس در حالی که به چشم های ایدا خیره
شده بود بلند گفت: «به قول سهراب سپهری؛ ظهر تابستان است. سایه ها می دانند، که چه
تابستانی است». ایدا درست حدس زده بود، آرمین به خوشبختی فکر می کرد.

آرمین در دانشگاه، نجوم خوانده است. او شیفته آسمان است، علم آسمان او را دیوانه
می کند. تمام شب های تابستان روی پشت بام می خوابد و آن قدر به آسمان و ستاره ها
نگاه می کند تا خوابش ببرد. تمام شب های زمستان هم کنار پنجره می نشیند ولی موفق
نمی شود یک دل سیر به آسمان نگاه کند و همیشه از خدا می خواهد که تابستان را زودتر
برساند.

حالا چند ماهی است که درسش تمام شده اما هنوز نتوانسته کار دلخواهش را پیدا کند،
البته چند هفته ی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.