پاورپوینت کامل یک حرف از هزاران ۲۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل یک حرف از هزاران ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یک حرف از هزاران ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل یک حرف از هزاران ۲۸ اسلاید در PowerPoint :

۱۲

اشاره

مخاطبانی که از یاران دیرپای دیدار آشنایند حتماً به خاطر دارند که پیش ترها (شماره
۵۷ و قبل از آن) صفحه ای داشتیم به نام پاورپوینت کامل یک حرف از هزاران ۲۸ اسلاید در PowerPoint که نتیجه تحقیق و جست وجوی
تاریخی همکارمان نویسنده گرامی آقای ابوالفضل علیدوست ابرقویی بود. در این صفحه،
ماجراهای تاریخی، ساده و شسته و رفته، بازخوانی و بازنویسی می شد و دریافت عبرت های
آن بر عهده مخاطب هوشیار و نکته سنج بود. ترجیح دادیم باز هم این صفحه با نگاه، قلم
و زبانی متفاوت در مجله جای ثابت خود را بیابد تا چه قبول افتد و که در نظر اید.

نیشی که نوش بود

قدیمی ها برای ما تعریف کرده اند و گفته اند که مملکت که بی پادشاه می ماند،
درباری ها در کوه و صحرا می گشتند و باز شاهی را پرواز می دادند تا مگر روی شانه
کسی بنشیند و او بشود شاه مملکت؛ بعضی ها هم اسم این پرنده را گذاشته بودند همای
سعادت!

این اتفاق فرخنده برای یکی از پزشکان ایران هم افتاده آن هم چه افتادنی! البته قصه
این آقای دکتر با دیگران که همای سعادت روی شانه شان می نشسته کمی متفاوت بوده است.
همای سعادت برای او یک زنبور بوده که روی گردن شاه می نشیند… اما اصل قصه:

یک دفعه که رضاشاه برای بازدید به خراسان رفته بود، در فریمان، زنبوری روی گردنش
نشست و حسابی او را گزید (شاید خدا خواست قصه نمرود را به او یادآور شود) خلاصه جای
نیش زنبور سخت متورم شد و رضاشاه از شدت درد مجبور شد برنامه کاری اش را تعطیل کند
و به مشهد باز گردد.

در مشهد، طبیبی که امور بهداری را زیر نظر داشت، سخت در مداوای جناب پادشاه کوشید و
معالجه او از نظر فنی بسیار مورد رضایت شاه قرار گرفت. طبیعتاً انتظار می رفت این
توجه شاه مستدام باشد و همین هم شد؛ از همان جا دستور داده شد که این پزشک به تهران
منتقل شود.۱

این طبیب خوش اقبال که مرغ سعادتش زنبور بود، همان دکتر اقبال است که بعدها به
وزارت رسید و سال های سال، هم وزیر بود و هم رئیس شرکت نفت، و در واقع کل اقتصاد
ایران را در اختیار داشت. حالا این که بین طبابت و ریاست شرکت نفت و خدمت او در
امور اقتصادی چه رابطه ای ست، رازی است که باید از آن زنبور پرسید یا از جناب
پادشاه!

حرف شنوی

یکی از دوستانمان تعریف می کرد، چند سال پیش مشغول بنایی بودیم. بنّای ما که
می خواسته کارگران برای شناژ ریختن و ستون کار گذاشتن، هر کدامشان نیم متر زمین را
بکنند، به آنها سفارش می کند و خودش هم می رود سر کار دیگرش. (ظاهراً خرج زندگی آن
موقع ها بیش تر از امروز بوده و بناها هم مجبور بوده اند از قاعده چند شغله بودن
استفاده کنند جهت گذران زندگی بخور و نمیرشان.)

خوب، طبیعی است آدم که چند شغل داشته باشد گاهی یادش می رود چه گفته و چه باید
می کرده؟ دم ظهر بنّا برمی گردد به سرکار بنایی، تصور می کنید چه دیده؟! بله، آن
کارگران محترم به واسطه حرف شنوی خاصی که از استادکارشان داشته اند تا ظهر زحمت
کشیده و هر کدام سه متری زمین را گود کرده و پایین رفته بودند…

حالا این داستان را برایتان نوشتیم تا مقدمه ای باشد برای یک ماجرای مهم تر تا
میزان حرف شنوی و اطاعت امر بعضی از قدیمی ترها هم برایتان روشن شده باشد و معلوم
شود دیگران چه جوری در این مملکت چرخ حکومت می چرخانده اند:

آورده اند که روزی یک نظامی تیره بخت مورد خشم تیمسار زاهدی قرار می گیرد. امر
می کند او را ببندند و شلاق بزنند. در این هنگام او را پای تلفن می خواهند. به
مباشر ضرب می گوید: «بزنید تا من برگردم!»

زاهدی می رود تلفن خانه و بعد تلگراف خانه بعد از آن هم تا ظهر گرفتار کارها و
مشاغلش بوده تا وقتی که به خانه می رود، ناهار می خورد و می خواهد استراحت کند که
زنگ تلفن منزلش به صدا درمی اید. می پرسد چه خبر است؟ می گویند: صفرعلی خان، مباشر
ضرب می گوید: حسب الامرتان، نظامی را شلاق می زنند. چه امر می فرمایید؟ باز هم
بزنند یا نزنند؟

می پرسد: کدام نظامی؟

می گوید: قربان! همان نظامی که صبح فرمودید شلاقش بزنید تا من بیایم. چون تشریف
نیاورده اید هنوز شلاق می زنند!

تیمسار زاهدی بی خیال می پرسد: خوب، حالا نظامی در چه حال است؟

صفرعلی خان جواب می دهد: قربان، او مدتی است که مرده، ما به جسدش شلاق می زنیم!

و تیمسار امر می کند: دیگر بس است پدر سوخته ها!۲

می خواستیم ازین دو داستان که برایتان نقل کردیم نتیجه هم بگیریم اما ترجیح دادیم
خودمان پیش از همه عبرت لازم را بگیریم و همه کارها را خودمان ا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.