پاورپوینت کامل باور ۱۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل باور ۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل باور ۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل باور ۱۷ اسلاید در PowerPoint :

۲۰

پیرمرد راهش را به سوی بازار ادامه داد هنوز چند قدمی با بازار فاصله داشت که صدای طبل جارچیان را شنید و به دنبال آن فریادی که می گفت «بشتابید! فردا سپاهی دیگر عازم جنگ است این آخرین سپاهی است که به جنگ حسین بن علی فرستاده می شود، هر کس شمشیر به دست گیرد و به این سپاه بپیوندد امیر عبیدالله بن زیاد صله خوبی به او می دهد ای مردم…» مردم دور جارچیان حلقه زده بودند. زُهیر* به آرامی از کنار جمعیت گذشت و راهش را به سوی بازار آهنگران ادامه داد. بازار شلوغ بود صدای پتک هایی که بر آهن زده می شد با صدای همهمه گفت وگوها درهم می آمیخت.

زهیر وقتی به دکان ابوسلیم رسید، ایستاد. ابوسلیم در حالی که با چکش روی لبه شمشیری می کوبید سنگینی نگاهی را روی خود احساس کرد. سرش را بالا آورد. زهیر سلام کرد. ابوسلیم در حالی که لبخندی روی لبانش نقش می بست گفت «سلام زهیر! حتماً به دنبال شمشیرت آمده ای» و بعد شمشیری را به طرف او گرفت. زهیر شمشیر را گرفت. نگاهی به شمشیر انداخت و نگاهی به ابوسلیم. می خواست چیزی بگوید اما پشیمان شد. این روزها این قدر خبرهای غریب و پاورپوینت کامل باور ۱۷ اسلاید در PowerPoint نکردنی از مردم کوفه می شنید که دیگر به هیچ کس حتی به زن و فرزندش هم نمی توانست اعتماد کند. زهیر کیسه ای به ابوسلیم داد و از او خداحافظی کرد. ابوسلیم هم تشکر کرد و گفت «به امان خدا سریع تر برو تا به صله عبیدالله برسی!» زهیر چیزی نگفت و به راهش ادامه داد. او به روزهایی فکر می کرد که تصمیم گرفته بود از کوفه خارج شود دروازه های شهر به وسیله سربازان عبیدالله کنترل می شد برای همین تصمیم گرفته بود که از بی راهه ها برود. از چند کوچه گذشت صورتش را با دستاری سیاه پوشانده بود و شمشیرش را هم زیر ردایش پنهان کرده بود. همان طور که می رفت ناگهان سربازی جلویش را گرفت و گفت «کجا؟»

ـ به نخلستان

ـ چرا صورتت را پوشانده ای؟ دستار را باز کن

در همین هنگام صدای داد و فریادی بلند شد. تا سرباز سرش را برگرداند، زهیر فرار کرد. باید کاری می کرد تا هر چه زودتر از این شهر بیرون رود. با دیدن مردمی که دسته دسته به سپاه عبیدالله می پیوستند فکری به نظرش رسید. او هم به دنبال آنها به راهش ادامه داد.

ـ عبدالرحمان! این همه غوغا و همهمه برای چه بود؟

ـ عمرسعد با دیدن نامه ابن زیاد فرمان حمله داد، اما حسین امشب را مهلت طلبید و امیر عمرسعد که مردی مهربان و دلسوز است، قبول کرد. من می روم بخوابم زهیر! فردا جنگ سختی در پیش داریم، تو هم برو و استراحت کن.

زهیر با خود گفت: این مردم را چه می شود… به راستی همه این ها از امت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.