پاورپوینت کامل مهمان زمستانی (بخش پایانی) ۵۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مهمان زمستانی (بخش پایانی) ۵۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مهمان زمستانی (بخش پایانی) ۵۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مهمان زمستانی (بخش پایانی) ۵۰ اسلاید در PowerPoint :

۳۸

نامه رسان دو لته پنجره را باز کرد، نفس عمیقی کشید و سر برگرداند رو به کدخدا: البته دستتان درد نکند ولی خُب به نظر من اگر پنجره رو به رودخانه باز می شد خیلی فضا… چطور بگویم! دل انگیزتر می شد.

قربان، پیراهنش را تکاند و گفت: حیف، حیف کدخدا که اجازه نمی دهی وگرنه بلایی سرش می آوردم که تشکر کردن یاد بگیرد.

نامه رسان گفت: کدخدا شنیدی که…

کدخدا گفت: آخر نامه رسان! رودخانه پشت تپه است تو هم چه آرزوهایی داری!؟

کدخدا به طرف در رفت: امروز غذا مهمان قربان هستی. قربان، قلی را بفرست زود ناهار مهمانمان را بیاورد. حالا هم برویم که نامه رسان می خواهد استراحت کند.

کدخدا در را که باز کرد نامه رسان گفت: کدخدا جان! عرضی داشتم. کدخدا و دورآبادی ها ایستادند و سربرگرداندند. نامه رسان ادامه داد: البته… خصوصی، لطفاً

قربان دندان روی هم سایید. صفدر گفت: خیلی رویش زیاد شده.

نعمت گفت: حق با قربان است.

کدخدا گفت: باشد.

و رو به دورآبادی ها گفت: شما بروید من خودم می آیم.

دورآبادی ها بیرون رفتند. نامه رسان گفت: نمی دانم چطور بگویم، راستش من طوری تربیت شده ام که دستم را جلوی هر کس و ناکس دراز نمی کنم و عزت نفسم را در هر شرایطی حفظ کنم ولی همان طور که مستحضر هستید از بد روزگار… و با بغض ادامه داد: امسال توی دیار غربت گرفتار شدم البته شما خیلی به من لطف کردید اما خودتان نیز تایید می فرمایید که زندگی همه اش مسکن و غذا نیست خرج های دیگر هم دارد به همین دلایل پیشنهادی دارم.

بعد نفسی تازه کرد و ادامه داد: اما پیشنهاد بعد شما کدخدای مهربان با کمک اهالی بشر دوست دورآباد مقرری برای این جانب تعیین فرمایید تا در مدتی که مهمان لطف و محبت های کانون گرم دورآباد هستم محتاج نامرد نشوم و جلوی کس و ناکس گردن کج نکنم. خب، نظر شما چیست؟

کدخدا دست کرد توی جیب شلوارش، دسته ای اسکناس درآورد پنج اسکناس از آنها را برداشت و به نامه رسان داد. نامه رسان شمرد و گفت: همه اش صد پاپاسی!؟

کدخدا گفت: «دیگر پررو نشو» و راه افتاد. نامه رسان گفت: خب باشد؛ برای خرج هفتگی بد نیست.

کدخدا به در نرسیده صدای گوینده رادیو از پشت اتاق برخاست: شنوندگان عزیز دیدید حق با ما بود که فریب آن چهار قطره باران را نخوردیم حالا که دو هفته از زمستان گذشته هنوز یک باران دبش نباریده. تازه، به گزارش خبرنگار ما تا صدها کیلومتر آن طرف تر هم خبری از توده های پرفشار و کم فشار نیست هم چنین…

نامه رسان گفت: این نوروز با این رادیویش هر روز خیلی آلودگی صوتی ایجاد می کند. به نظر من شما باید به عنوان کدخدا یک گوشمالی حسابی…

نوروز و مراد از پشت اتاق بیرون آمدند و سلام کردند. کدخدا جواب داد و گفت: این طرف ها مراد؟ مراد گفت: با اجازه شما حالا که خبری از باران و برف نیست یک سر با اهل و عیال برویم دیار فرار مغزها.

نوروز پرسید: تو همراهشان به شهر و دیارت نمی روی؟ دیدی که رادیو هم گفت…

قدم خیر از پشت دیوار پیدا شد.

نامه رسان به قدم خیر نگاه کرد و گفت: کجا بروم از اینجا بهتر تازه کدخدا برایم اتاق ساخته اگر بروم ناراحت می شود مگر نه کدخدا.

قدم خیر گفت: آقا مراد این را جا گذاشته بودید و نامه ای را به دست مراد داد و بدو بدو برگشت پشت دیوار.

نامه رسان که رفتن قدم خیر را می دید گفت: به شما هم توصیه می کنم گول رادیو را نخورید امکان آمدن سیل و سونامی خیلی زیاد است کدخدا به نامه توی دست مراد نگاه کرد: نامه کرامت است.

مراد گفت: نه، برای کرامت است.

*

در را که باز کرد نامه رسان جلویش ایستاده بود اتفاقی افتاده

نامه رسان چتر را دست به دست کرد و گفت: می بینی کدخدا یک ستاره توی آسمان نیست حتماً هوا ابری است فکر کنم باران یا برف شاید هم تگرگ ببارد. تعارف نمی کنی بیایم تو، خیس می شوم ها

کدخدا گفت: نه، مگر خودت اتاق نداری.

نامه رسان گفت: پس زود فرمایشم را عرض می کنم و می روم.

کدخدا نفسی عمیق کشید و پا به پا شد. نامه رسان ادامه داد: راستش کدخدا تو خودت جوان بودی و حرف مرا می فهمی. بیکاری برای جوان سم است او را از پا درمی آورد به نظرم رسید به شرط قطع نشدن مستمری، کم کم شروع به کار کنم. خدا را چه دیدی شاید اتفاقات دیگری هم افتاد.

کدخدا گفت: مثلاً چه کاری؟

نامه رسان باز چتر را دست به دست کرد و جواب داد: من که جز نامه رسانی کار دیگری بلد نیستم.

کدخدا سراپای نامه رسان را ورانداز کرد و گفت: آخر نامه از کجا می آوری؟ از کی می گیری؟ به کی می دهی؟ دورآباد از سر تا تهش صد قدم بیش تر نیست.

نامه رسان جواب داد: اگر من نامه رسانم می دانم نامه را از کجا گیر بیاورم. تازه فقط نامه رسانی نیست. وزارت چاپار یک عالمه خدمات متنوع دارد.

کدخدا دستی به محاسنش کشید و گفت: چه بگویم؟!

فردا صبح تابلویی سر در اتاق نامه رسان نصب شد: نمایندگی انحصاری وزارت چاپار

انواع نامه رسانی، وصل، فصل، سیار، ثابت، دور، نزدیک، حتی شما

ارزان تر از همه جا، انتقال اسناد، وسایل حتی نامه های یواشکی و غیره

نامه رسان هم برای گیر آوردن مشتری در دورآباد راه افتاد از این سر به آن سر، در خانه ها و طویله ها را می زد و با صدای بلند و آهنگین می خواند:

ما برای وصل آمدیم

هم برای فصل آمدیم

دور و نزدیک حتی شما

سیار و ثابت ارزان تر از همه جا

سه روز اول هیچ کس اعتنایی نکرد. فقط بعضی وقت ها پشت سرش می خندیدند و ادایش را در می آوردند.

بالاخره روز سوم ننه کدخدا که دلش به حال نامه رسان سوخته بود زنبیل پر از تخم مرغش را به نامه رسان داد تا برایش به خانه کدخدا ببرد. نامه رسان زنبیل را گرفت و گفت: عادی می خواهی یا پیشتاز؟

پیرزن گفت: چی چی؟

نامه رسان گفت: خب، چون اولین مشتری هستی پیشتاز می روم عادی حساب می کنم اما تا خواست بدود پیرزن داد زد «یواش! تخم مرغ ها می شکند.» با این حال تا به خانه کدخدا برسند دو تا تخم مرغ شکست. جلوی در خانه کدخدا، نامه رسان زنبیل را به دست پیرزن داد و گفت: می شود یک پاپاسی.

پیرزن باز گفت: چی؟ مگر پول علف خرس است؟

و یک سکه ربع پاپاسی درآورد و کف دست نامه رسان گذاشت، نامه رسان گفت: می خواهی برایت در بزنم.

پیرزن گفت: نه خیر، به سلامت

از آن روز به بعد کم کم کار نامه رسان بهتر شد. یک بار نعمت گفت: امروز، رویم به دیوار، الاغمان ناخوش احوال است اگر می شود یکی دو «بار» را برایم از مزرعه بیاور. یک روز دیدند نامه رسان آهسته راه می رود ولی یکدفعه می دود دوباره می ایستد باز می دود گاهی می نشیند و… دورآبادی ها کلی خندیدند اما کدخدا پیش نامه رسان آمد و گفت: این چه اداهایی است که درمی آوری؟ مگر خل شدی؟

نامه رسان کمی به کدخدا نگاه کرد و گفت: منظورت از اداها نحوه خدمت رسانیم است؟

کدخدا داد زد: نشستن و ایستادن و دویدن و راه رفتن شد خدمتگزاری؟

نامه رسان جواب داد: این کار تخصصی است هر کسی سر درنمی آورد.

بقیه دورآبادی ها هم رسیدند و کنار کدخدا ایستادند. نامه رسان ادامه داد: وقتی راه می رفتم نامه سفارشی دستم بود وقتی می دویدم نامه پیشتاز بود آنهایی هم که بین راه می ایستادم عادی بود وقتی هم نامه کسر تمبر همراهم بود بین راه می نشستم حالا فهمیدید.

*

بالاخره اواسط زمستان برف نوبرانه در دورآباد بارید؛ چند پر سفید که نرسیده به زمین آب شد. چند روزی بود که نامه رسان غیبش زده بود. دورآبادی ها دور هم توی میدان ده ایستاده بودند و به اخبار رادیو گوش می دادند که گرد و غبار معروف از ته جاده دیده شد. گوینده رادیو گفت: با برنامه ریزی اصولی مسئولان بلندپایه و سعی و تلاش و کوشش همان مسئولین بلندپایه خوشبختانه امسال قطعی گاز حتی در دورترین آبادی ها هم نداشتیم. همه زدند زیر خنده. گرد و غبار نزدیک و نزدیک تر شد. چند پر برف، پیچ و تاب خوران روی سر و کله دورآبادی ها نشست. از میان گرد و غبار که خیلی نزدیک شده بود نامه رسان سوار بر موتورسیکلتش بیرون آمد.

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.