پاورپوینت کامل قصه های دورآباد;بانک دورآباد ۳۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل قصه های دورآباد;بانک دورآباد ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قصه های دورآباد;بانک دورآباد ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل قصه های دورآباد;بانک دورآباد ۳۸ اسلاید در PowerPoint :

۳۸

کدخدا در خانه را بست و راه افتاد. توی میدان آبادی دورآبادی ها را دید که یک طرف جمع شده اند و چیزی را به هم نشان می دهند جلوتر رفت. دورآبادی ها مقابل ساختمانی ایستاده بودند که دیوار روبه رویش شیشه بود و بالای آن تابلویی که رویش نوشته بود: «بانک دورآباد»

کدخدا گفت: دیشب که از خانه ننه ام می آمدیم چیزی این جا نبود. همه به سمت او سر برگرداندند. نعمت گفت: صبح هم که من هیزم برای تنور بردم چیزی ندیدم. مراد گفت: دیروز و امروز هم هوا صاف بود نه گردوغبار معروفی نه چیز مشکوکی.

یکدفعه در بانک باز شد آقایی کت وشلوارپوش بیرون آمد: واقعاً آدم از این همه استقبال به وجد می اید البته طبیعی هم هست در مقابل جوایز بی نظیر ما کسی تاب مقاومت ندارد پس بشتابید بشتابید که فقط یک روز دیگر برای افتتاح حساب جهت شرکت در قرعه کشی بانک ما فرصت باقیست.

دورآبادی ها بر و بر غریبه را نگاه می کردند. غریبه گفت: پس چرا نمی شتابید؟ مگر شما برای افتتاح حساب طلایی نیامدید همه با هم گفتند: نچ.

پس حتماً برای افتتاح حساب نقره ای آمده اید باز هم گفتند: نچ.

یعنی همه شما برای افتتاح حساب برنزی آمده اید؟ این بار هم گفتند: نچ.

پس برای چی آمدید؟ نوروز گفت: بیلمان افتاده بود این جا، آمدیم برداریم. و بیلش را از زمین برداشت و روی دوشش گذاشت. کدخدا گفت: برویم و همه راه افتادند مرد گفت: یک لحظه صبر کنید دورآبادی ها قدم هایشان را تندتر کردند دومین بار که صدایشان زد دویدند این قدر این حرکت غیر منتظره بود که من (ابوشهرزاد) هم غافلگیر شدم و تا آمدم بهشان برسم کلی دور شده بودند ولی صدایشان را شنیدم که آهسته به هم چیزهایی می گفتند.

*

غروب از زمین که بر می گشتند با صحنه عجیبی روبه رو شدند جلوی بانک خودرویی را با طناب آویزان کرده بودند نعمت سر تکان داد: حتماً کار خیلی بدی کرده که این جور دارش زدند مراد خندید و گفت: بی سواد این جایزه شرکت در قرعه کشی طلایی است. در بانک باز شد و همان مرد توی چهار چوب ایستاد: بالاخره آمدید دوستان می دانستم… دورآبادی ها پا به دو از میدان دور شدند.

مرد تا مدتی به آنها نگاه کرد بعد نیشخند بدجنسانه ای زد.

*

تمام شب تلفن های همراه دورآبادی ها زنگ می زد و پیامک پشت پیامک می رسید: افتتاح بانک دورآباد آخرین مهلت شرکت در قرعه کشی جوایز متنوع و… برای اولین بار بعد از مدت ها خروس ها زودتر از آدم های دورآباد بیدار شدند و دیدند حیاط خانه ها با کاغذ های تبلیغات بانک فرش شده. ساعتی بعد مردها با چشم های پف کرده، بیل و کلنگ به دوش راه افتادند اما به میدان که رسیدند خواب از چشم هایشان پرید چهار مرد سبیل چخماقی با کت وشلوارهای یکرنگ دست به دست هم وسط میدان ایستاده بودند جلوی آنها هم مرد بانکی نیشخند به لب. قربان گفت: کدخدا اگر اجازه بدهی راه را باز کنم. کدخدا گفت: کار تو به تنهایی نیست. قربان گفت: اِ هه، تو اجازه… کدخدا گفت: همه با هم، با بیل و کلنگ، به دستور من… بیل و کلنگ ها بالا آمد یک، دو، سه حمله

دورآبادی ها نعره کشیدند و حمله کردند. گردوغبار معروف این بار از خود دورآباد بلند شد. داد و فریاد و آه و ناله؛ صدای شکستن سر و استخوان چند لحظه بعد دورآبادی ها چهار چنگولی از میان گردوغبار درآمده و به سوی زمین ها و باغ ها دویدند گردوغبار که خوابید پنج مرد کت وشلوارپوش روی زمین ولو بودند سر و صورت خونی و آه و ناله به هوا. مرد بانکی گفت: قرارمان این نبود ابوشهرزاد!

دستی به محاسن مبارک کشیدم و گفتم: خودم هم نمی دانم چرا این جوری می کنند. بهشان گفته بودم…

یکی از آنها گفت: خب، اگر بانک نمی خواهند انتقالی بگیریم برویم جای دیگر

راه افتادم به طرف مزارع و گفتم: من می روم باهاشان حرف بزنم.

دورآبادی ها کنار جوی آب نشسته بودند و دست و پاهایشان را می شستند کدخدا تا مرا دید گفت: هر چه می کشیم از دست توست.

قربان گفت: کدخدا این که دیگر یک نفر است اگر اجازه بدهی…

گفتم: این چه المشنگه ای است که راه انداختید. مگر من طرح قصه را برآیتان تعریف نکردم.

کدخدا گفت: به هر سازی که زدی [اگر سانسورش نکنند] رقصیدیم ولی این یکی دیگر خیلی ناکوک است.

آخر برای چی؟

مراد گفت: یک ضرب المثل دورآبادی می گوید: هر کس پایش را توی بانک گذاشت تا آخر عمر قرض دار است.

مطمئنی این ضرب المثل، دورآبادی است؟

کدخدا گفت: کدخدا نادرِ نور به قبر می گفت: موی سفید در جوانی نشانه مقروض بودن آدم است.

و ادامه داد: سال به سال کسی به دورآباد سر نمی زد. اتفاقی توی این آبادی نمی افتاد اما حالا فوج فوج غریبه می اید همه هم کلک و نقشه ای دارند هر روز یک حادثه هر روز یک پیشآمد خسته شدیم ابوشهرزاد، این همه در توان ما نیست. گفتم: کدخدای عزیز هفت هشت قسمت دیگر دندان روی جگر بگذارید این قصه ها تمام می شود آن وقت من می روم دنبال کار خودم شما هم به زندگی خودتان می رسید.

کدخدا گفت: نچ. اصرار هم فایده نداشت کلافه و درمانده برگشتم چند قدم آن طرف تر کسی صدایم زد سر برگرداندم مراد بود گفت: ابوشهرزاد جان می خواستم بگویم با این که حرف های کدخدا همه اش درست است ولی چون خاطرت را می خواهم با وجودی که خسته شدم اگر قرارداد را کمی چرب تر کنی برای قصه های بعد از دورآباد هم می توانی از وجود من استفاده کنی و بدو بدو برگشت کدخدا پرسید: چی بهش گفتی؟ جواب داد: بهش گفتم دیگر این طرف ها پیدآیت نشود.

بانکی ها روی پله های بانک نشسته بودند مرا که دیدند رئیسشان گفت: دست خالی برگشتی، می دانستم ولی اشکال ندارد خودم راه حلی برایش پیدا کردم و هر پنج نفر بدجنسانه خندیدند.

شب در خانه نعمت را زدند در را باز کرد پنج بانکی را دید رئیس دو دستی دست های نعمت را فشرد و گفت: بهتان تبریک می گویم. شما برنده یک دستگاه خودرو از بانک ما شدید. نعمت به آنها نگاه کرد و گفت: ولی من که آنجا حساب نداشتم. رئیس خندید و گفت: اشکال ندارد ما یک نوع قرعه کشی داریم برای آنها که حساب ندارند ش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.